آنچه زن ها از شنيدن آن ها بيزارند و آنچه دوست دارند بشنوند.
خانم هاي عزيز: چند بار اتفاق افتاده است که بامرد زندگي تان مشغول صحبت باشيد و او به يکباره چيزي بگويد که براستي عميقاً شما را ناراحت يا عصباني کرده باشد؛ اماخود او نيز اصلاً متوجه نباشد که چرا اينقدر شما را ناراحت و عصباني کرده است؟ با ناباوري از شما مي پرسد: «مگر من چي گفتم؟» يا «چه حرف بدي زدم؟» و شما پيش خودتان فکر مي کنيد: «چطور مي تواند تا اين حد از مرحله پرت باشد؟» «چطور متوجه نيست که چه مي گويد؟» زنان ديگر معمولاً خيلي خوب متوجه منظور شما مي شوند و شما را درک مي کنند. داستان را براي هر زني که تعريف کنيد، براحتي با آن ارتباط برقرار خواهد کرد. اما چرا خود مردها متوجه نيستند که گاهي اوقات حرفهايي مي زنند که زن ها از شنيدن آن بيزارند؟
اکنون، حالت ديگري را در نظر بگيريد. فرض کنيد از نامزد/همسر خود مي خواهيد که اي کاش عشق خود را بيشتر با کلمات و واژه ها بيان مي کرد که در آن صورت مي توانست شما را واقعاً خوشحال کند او درحالي که گيج و مبهوت شده است از شما مي پرسد: «مي خواهي چه چيزي از من بشنوي؟ دوست داري چي بگم؟» شما پاسخ مي دهيد: «خب، راستش، حرفهاي قشنگ و رمانتيک.» او به شما زل مي زند و مي گويد: «مثلاً چي؟» همين که آن جمله را از او مي شنويد توي دلتان خالي مي شود و از او مأيوس مي شويد؛ زيرا مي بينيد که اصلاً نمي داند درباره ي چه چيزي با او حرف مي زنيد. با حيرت از خودتان مي پرسيد: «چطور نمي داند من چه چيزهايي دوست دارم بشنوم؟»
خانم هاي عزيز: چند بار اتفاق افتاده است که بامرد زندگي تان مشغول صحبت باشيد و او به يکباره چيزي بگويد که براستي عميقاً شما را ناراحت يا عصباني کرده باشد؛ اماخود او نيز اصلاً متوجه نباشد که چرا اينقدر شما را ناراحت و عصباني کرده است؟ با ناباوري از شما مي پرسد: «مگر من چي گفتم؟» يا «چه حرف بدي زدم؟» و شما پيش خودتان فکر مي کنيد: «چطور مي تواند تا اين حد از مرحله پرت باشد؟» «چطور متوجه نيست که چه مي گويد؟» زنان ديگر معمولاً خيلي خوب متوجه منظور شما مي شوند و شما را درک مي کنند. داستان را براي هر زني که تعريف کنيد، براحتي با آن ارتباط برقرار خواهد کرد. اما چرا خود مردها متوجه نيستند که گاهي اوقات حرفهايي مي زنند که زن ها از شنيدن آن بيزارند؟
اکنون، حالت ديگري را در نظر بگيريد. فرض کنيد از نامزد/همسر خود مي خواهيد که اي کاش عشق خود را بيشتر با کلمات و واژه ها بيان مي کرد که در آن صورت مي توانست شما را واقعاً خوشحال کند او درحالي که گيج و مبهوت شده است از شما مي پرسد: «مي خواهي چه چيزي از من بشنوي؟ دوست داري چي بگم؟» شما پاسخ مي دهيد: «خب، راستش، حرفهاي قشنگ و رمانتيک.» او به شما زل مي زند و مي گويد: «مثلاً چي؟» همين که آن جمله را از او مي شنويد توي دلتان خالي مي شود و از او مأيوس مي شويد؛ زيرا مي بينيد که اصلاً نمي داند درباره ي چه چيزي با او حرف مي زنيد. با حيرت از خودتان مي پرسيد: «چطور نمي داند من چه چيزهايي دوست دارم بشنوم؟»