• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

از دل تا قلم من !i

وضعیت
موضوع بسته شده است.

Maryam

متخصص بخش ادبیات
گاهی گاهی با اینکه میدانی همه چیز واقعییت دارد باز هم میپرسی جدی میگی !
گاهی دوست داری گوشهایت را بگیری تا چیزی را نشنوی ...
گاهی به یاد می آوری همه از یاد برده ها را !
گاهی در عرض یک سال دو اتفاق یک شکل می افتد که باور کردن یک بارش هم نیمی از عمرت را کم میکند!
گاهی طاقتت طاق میشود ولی چه میشه کرد؟!
گاهی انقدر عصبانی و غمگین میشوی که به جای فریاد سکوت پیشه میکنی!
گاهی دوست داری کسی صدایت کند و بگوید بیدار شو و و
گاهی واقعا همه چیزمان به هیچ چیزمان نمی آید!
خدای من برای این گاهی ها راهی پیش رویمان بگذار
زیرا گاه به گاه با تمام وجودمان مبخواهیم بخوابیم...فقط بخوابیم تا سختی ها خفه مان نکند
خدای کودکان معصوم خدای مادران پاک خدای بودن ها و ماندن های با دلیل
گاهی فقط گاهیــــــ...
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
این روزها که میگذرد هر روز احساس میکنم همه وجودم تکه تکه میشود!
هر روز احساس میکنم تکه های وجودم را به دور ترین نقطه زمین پرتاب میکنند و با همه آنکه تمام روز را به دنبالشان میگردم باز هم کم است! آخر می دانید حس میکنم بخشی از وجودم نیست ! تکه هایی که قبلا بوده و حالا در این برهه از زمان در زیر بار مشکلات و سختی ها ذوب شده است...!
خنده دار به نظر می آید قصه قایم باشک تکه ها با من !
ولی واقعیت این است که روح زخمی همچون ظرفی شکسته و خرد شده می نماید که هیچ گاه نمیشود آن را پیوند زد!
ترا پدرم دوست مینامید ؛ ای دوست میشود صبر بر مشکلاتم را به قلب تکه تکه ام نوید دهی
این دل عجیب کم زور و کم طاغت است در کنارم بنشین و برایم لالایی آرامبخشی بخوان...
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات


چون صید به دام تو به هر لحظه شکارم... ای طرفه نگارم


از دوری صیاد دگر تاب ندارم ... رفته ست قرارم


چون آهوی گمگشته به هر گوشه دوانم


تا دام در آغوش نگیرم نگرانم





از ناوک مژگان چو دو صد تیر پرانی.... بر دل بنشانی


چون پرتو خورشید اگر رو بکشانی ... وای از شب تارم


در بند و گرفتار بر آن سلسله مویم... از دیده رهه کوی تو با عشق بشویم


با حال نزارم ... با حال نزارم






بر خیز که داغ از من بیچاره ستانیـــــ... بنشین که شرر بر دل تنگم بنشانی


تا آن لب شیرین به سخن بازگشایی ... خوش جلوه نمایی


ای برده امان از دل عشاق کجایی ... تا سجده گزارم ... تا سجده گزارم






گر بوی تو را باد به منزل برساند ... جانم برهاند...


ور لحظه وجودم اثری هیچ نماند .... جز گرد و غبارم.. جز گرد و غبارمــ...



2ajqbso.jpg
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
25949292885fe0651325cb061f5d99a3300b4b3ef7d1596fea73fb21aeb9dd0f54351e40b010bd17ebd1dfa1cac62dc1.jpg


زمانه وار اگر می پسندیم كر و لال
به سنگفرش تو این خون تازه باد حلال


مجال شكوه ندارم ولی ملالی نیست
كه دوست جان كلام مناست در همه حال


قسم به تو كه دگر پاسخی نخواهم گفت
به واژه ها كه مرا برده اند زیر سوال


تو فصل پنجم عمر منی و تقویمم
بشوق توست كه تكرار می شود هر سال

ترا ز دفتر حافظ گرفته ام یعنی
كه تا همیشه ز چشمت نمی نهم ای فال

مرا زدست تو این جان بر لب آمده نیز
نهایتی ست كه آسان نمی دهم به زوال


خوشا هر آنچه كه تو باغ باغ می خواهی
بگو رسیده بیفتم به دامنت یا كال ؟

اگر چه نیستم آری بلور بارفتن
مرا ولی مشكن گاه قیمتی ست سفال


بیا عبور كن از این پل تماشایی
به بین چگونه گذر كرده ام ز هر چه محال

ببین بجز تو كه پامال دره ات شده ام
كدام قله نشین را نكرده ام پامال


تو كیستی ؟ كه سفركردن از هوایت را
نمی توانم حتی به بالهای خیال

 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
zas (51).jpg


زان یار دلنوازم، شکری است با شکایت
گر نکته دان عشقی، خوش بشنو این حکایت

بی‌مزد بود و منت، هر خدمتی که کردم
یا رب مباد کس را مخدوم بی‌عنایت

رندان تشنه لب را آبی نمی‌دهد کس
گویی ولی‌شناسان رفتند از این ولایت

در زلف چون کمندش، ای دل مپیچ کان‌جا
سرها بریده بینی، بی‌جرم و بی‌جنایت

هرچند بردی آبم، روی از درت نتابم
جور از حبیب خوش‌تر، کز مدعی رعایت

چشمت به غمزه ما را، خون خورد و می‌پسندی
جانا روا نباشد، خون ریز را حمایت

در این شب سیاهم، گم گشت راه مقصود
از گوشه‌ای برون آی! ای کوکب هدایت

از هر طرف که رفتم، جز وحشتم نیفزود
زنهار از این بیابان، وین راه بی‌نهایت...


عشقت رسد به فریاد گر خود بسان حافظ
قرآن ز بر بخوانی، با چارده روایت


حافظ

 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
اگر عشق نبود به کدامین بهانه ای می خندیدیم و می گریستیم؟

کدام لحظه های ناب را اندیشه می کردیم؟

چگونه عبور روزهای تلخ را تاب می آوردیم؟

آری...

بی گمان پیشتر از اینها مرده بودیم اگر عشق نبود !


392.jpg
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
هایکو های من !



.

آشیانه را باد واژگون کرد
اما اندکی بعد گنجشک،
با زخمی در گلو متولد شد...


Maternity.jpg

 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
تازه میفهمم!!

و تازه می فهمم
که برف خستگی خداست


آن قدر که حس می کنی
پاک کنش را برداشته
می کشد
روی نام من
روی تمام خیابان ها
خاطره ها

گروس عبدالملکیان



barf.jpg
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
دوستی ها ا ا ا

u36f0pr2q1j7i3l0pwd.jpg





دوستی با بعضی آدمها
مثل نوشيدن چایی كيسه ايست هول هولكی و دم دستی . اين دوستی ها برای رفع تكليف خوبند اما خستگی ات را رفع نمی كنند . اين چایی خوردنها دل آدم را باز نمی كند خاطره نمی شوند فقط از سر اجبار می خوريشان كه چایی خورده باشی به بعدش هم فكر نمی كنی .

دوستی با بعضی آدمها
مثل خوردن چایی خارجی است .پر از رنگ و بو . اين دوستیها جان می دهد برای مهمان بازی، برای جوكهای خنده دار تعريف كردن برای فرستادن اس ام اس صد تا يك غاز . برای خاطره های دم دستی . اولش هم حس خوبی به تو می دهند . اين چای زود دم خارجی را می ريزی در فنجان بزرگ . می نشينی با شكلات فندقی می خوری و فكر می كنی خوش بحال ترين آدم روی زمينی . فقط نمی دانی چرا باقی چایی كه مانده در فنجان بعد از يكی دو ساعت می شود رنگ قير يك مايع سياه و بد بو كه چنان به ديواره فنجان رنگ می دهد كه انگار در آن مركب چين ريخته بودی نه چایی .

دوستی با بعضی آدمها
مثل نوشيدن چایی سر گل لاهيجان است .بايد نرم دم بكشد . بايد انتظارش را بكشی .بايد برای عطر و رنگش منتظر بمانی بايد صبر كنی .آرام باشی و مقدماتش را فراهم كنی بايد آن را بريزی در يك استكان كوچك كمر باريك،خوب نگاهش كنی،عطر ملايمش را احساس كنی و آهسته جرعه جرعه بنوشی و زندگی كنی.


._._._._._._._
1usnl9mv02uwiix7ygp6.gif
_._._._._._._.


این مطلب و توی یک وبلاگ خوندم و توجهم و به خودش جلب کرد
از نظر من هم دوستی ها سه قسم هستند!

امیدوارم خدا بهتون دوستانی هدیه بدهد که مصداق متن زیر باشند:


نعمت های آسمان همیشه برف و باران و نور نیست!
گاهی خدا دوستانی را بر ما نازل میکند از جنس آسمان، به زلالی باران، به سفیدی برف و روشنایی نور...


 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
تو که می نوازی
چیزی جایی وقتی
در دلی روشن می شود...


"Peyman Pursaeidi"


tumblr_l9e3z2zuZP1qdvd50o1_250.jpg
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات


.

تنها
با دو فنجان چای تازه دم
از تنهایی می گذرم:
یکی را من می نوشم
این سو
دیگری را هم
آن سو
این بار
من
توام...!


544027_583416365018191_1132174948_n.jpg


 

Maryam

متخصص بخش ادبیات


بی دلی در همه احوال،
خدا با او بود

او نمی‌دیدش و از دور خدایا می‌کرد

scjrie7qqlu7kfuvnxu.jpg
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
tumblr_mhidmaziwm1qaikpfo1_500.jpg

جهان،

گل كردن ِ يكتايي ِ اوست ...

.
.
.
[SUP]بي‌دل دهلوي[/SUP]

 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
هم از سکوت گریزان، هم از صدا بیزار...

هم از سکوت گریزان، هم از صدا بیزار
چنین چرا دلتنگم؟ چنین چرا بیزار


زمین از آمدن برف تازه خشنود است
من از شلوغی بسیار رد پا بیزار


قدم زدم! ریه هایم شد از هوا لبریز
قدم زدم! ریه هایم شد از هوا بیزار


اگر چه می‌گذریم از کنار هم آرام
شما ز من متنفر، من از شما بیزار


به مسجد آمدم و نا امید برگشتم
دل از مشاهده‌ی تلخی ریا بیزار


صدای قاری و گلدسته‌های پژمرده
اذان مرده و دل‌های از خدا بیزار


به خانه‌ام بروم؟! خانه از سکوت پر است
سکوت می‌کند از زندگی مرا بیزار


تمام خانه سکوت و تمام شهر صداست!
از این سکوت گریزان، از آن صدا بیزار


فاضل نظری

485752_486013248083363_1161653561_n.jpg
 
وضعیت
موضوع بسته شده است.
بالا