• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

اشعاری از مسعود فردمنش

baroon

متخصص بخش ادبیات


بيدار شو



در خواب ناز رفته ای
عمريست گويا خفته ای
از حكمتی غافل مشو
همچون شب آشفته ای

بيدار شو، بيدار شو
غفلت مكن، هوشيار شو
رخصت بگير از نفس خويش
آماده ی ديدار شو

برخيز رفته در خواب
دنيا نشسته در آب
كشتی، نوح خود را
فرياد كرده، درياب

هوای تازه بردار
الماس و زر، گران نيست
كالای هر دكانی
در كار هر دكان نيست

بگذار و بگذر از دل
گر با تو دل نيامد
مركب رسيده از راه
با آيه ی خوش آمد

دل اين و دلبر اينجاست
دنيای محشر اينجاست
چيزی نبوده تا حال
آغاز و آخر اينجاست

زهری به شعر ما نيست
گر هست برملا كن
گر جمله خير خيراست
همسايه را صدا كن
 

baroon

متخصص بخش ادبیات



تنهای تنها



همه رفتن كسي دور و برم نيست
چنين بي كس شدن در باورم نيست

همه رفتن كسی با ما نموندش
كسی حرف دل ما رو نخوندش

همه رفتن ولی اين دل ما رو
همون كه فكر نمی كرديم سوزوندش

خيال كردم كه اين گوشه كنارا
يكی داره هوای كار مارو

يكی هم اين ميون دلسوز ما هست
نداره آرزو آزار مارو

كه كار ما از اين هم باشه بدتر
يكی داريم در اين دنيای محشر

يكی داريم كه از بنده نوازی
زند هر چند گاهی تقه بر در

كه حاشا تقه ای بر در نخورده !
كه آيا زنده ايم يا جون سپرده

كه حاشا صحبتی، حرفی، كلامی
كه جزو رفته هاييم ما نمرده

عجب بالا و پايين داره دنيا!
عجب اين روزگار دلسرد از ما!

يه روز دور و برم صد تا رفيق بود
منو امروز ببين تنهای تنها!
 

baroon

متخصص بخش ادبیات



هیچستان



وحشت از عشق که نه، ترس ما فاصله هاست
وحشت از قصه که نه، ترس ما خاتمه هاست

ترس بیهوده نداریم، صحبت از خاطره هاست
صحبت از کشتن ناخواسته ی عاطفه هاست

کوله باریست پر از هیچ که بر شانه ی ماست
گله از دست کسی نیست مقصر دل دیوونه ی ماست

تا سرانجام سرانجام گرفتیم به هیچ
راهی سفر به هیچستانیم

گله ای هست که از خود داریم
چاره ای نیست اگر انسانیتم

درد ما مرگ تفاهم، غم ما کوچ محبّت
غم ما از بی کسی مردن و رسوا شدنه

اینم از عاقبت عشق که تنها شدنه
کوله باریست پر از هیچ که بر شانه ی ماست

گله از دست کسی نیست
مقصر دل دیوونه ی ماست
 

baroon

متخصص بخش ادبیات



حكايت



با تو حكايتی دگر
اين دل ما بسر كند
شب سياه قصه را
هوای تو سحر كند

باور ما نمی شود
در سر ما نمی رود
از گذر سينه ی ما
يار دگر گذر كند

شكوه بسی شنيده ام
از دل درد كشيده ام
كور شوم جز تو اگر
زمزمه ای دگر كند

مقصد و مقصودم تويی
عشقم و معبودم تويی
از تو حذر نمی كنم
سايه مگر سفر كند

چاره ی كار ما تويی
ياور و يار ما تويی
توبه نمی كند اثر
مرگ مگر اثر كند

مجرم آزاده منم
تن به جزا داده منم
قاضی درگاه تويی
حكم سحرگاه تويی
 

baroon

متخصص بخش ادبیات


می میرم



در نگاه عاشقت عشقتو خوندم
مهربون بودی که من یار تو بودم
من شدم همسفرت ای یار عاشق
کاشکی که عشق منو بدونی لایق

ای یار ای عشق بی تو می میرم
بی تو از این دنیا دلگیرم

تو رفیق نیمه راه هرگز نبودی
تو که از دوست داشتنم غافل نبودی
چراغ عشق تو نمیشه خاموش
مگه تو و خوبیات میشه فراموش؟

 

baroon

متخصص بخش ادبیات



گناه



پيش تو رو سياهم، تو بگذر از گناهم
ندامت رو تو ديدی، تو عالم نگاهم

تو خواستی من نخواستم، با هم باشن دلهامون
نِشستی من نَشستم، به پای لحظه هامون

تو بودی من نبودم، ديوونه مثل مجنون
تو موندی من نموندم، به پای عهد و پيمون

نميشه باور من، کنار من نشستی
کسی که می پرستم، تو بودی و تو هستی

نميشه باور من، هنوز به پام نشستی
چشاتو رو بديهام، تو عاشقونه بستی
 

baroon

متخصص بخش ادبیات



ماه


ماه در میاد که چی بشه؟
می خواد عزیز کی بشه؟
ماه در میاد چه کار کنه؟
باز آسمون رو تار کنه!

نمی دونه تو هستی
به جای اون نشستی
نمی دونه تو ماهی
تو که رفیق راهی

عجب حکایتی شده!
فکر تو عادتی شده
که از سرم نمیره
که از سرم نمیره

عجب روایتی شده!
عشقت عبادتی شده
خدا ازم نگیره
خدا ازم نگیره

یه ماه می خواستم که دارم
ای ماه شام تارم
تویی رفیق راه من
ای غنچه ی بهارم
 

baroon

متخصص بخش ادبیات



ما ز فردا نگرانيم



ما ز فردا نگرانيم
كه فردا چه كنيم؟
زير اين بار گرانيم
كه جان را چه كنيم؟
تو ز من ثانيه هايی
كه نه از آن من است مي خواهی
آتشی را كه
نه در جان من است می خواهی

روزگار، روز مرا پيش فروشی كرده
دل بيدار مرا پير خموشی كرده
هيچ در دست ندارم كه به تو عرضه كنم
چه كنم نيست هوايی كه دلی تازه كنم

قصد من نيت آزار نبود
جنس من در خور بازار نبود
جنسم از خاک و دلم خاكی تر
روح من از تو ز من شاكی تر
جنسم از رنگ طلا بود و نه از جنس طلا
دل گرفتار بلا بود و سزاوار بلا!
 
بالا