• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

اشعار طنز

یگانه جان

متخصص بخش ادبیات
[COLOR=#00000]دید مجنون دختری مست و ملنگ
در خیابان با جوانانی مشنگ
خوب دقت کرد در سیمای او
دید آن دختر بُود لیلای او


با دلی پردرد گفتا این چنین
حرف ها دارم بیا (پیشم بشین)

من شنیدم تازگی چت می کنی
با جوانی اهل تربت می کنی

نامه های عاشقانه می دهی
با ایمیل از ( توی) خانه می دهی

عصرها اطراف میدان ونک
می پلاسی با جوانان ونک

موی صاف خود مجعد می کنی
با رپی ها رفت و آمد می کنی

بینی خود را نمودی چون مویز
جای لطفاً نیز می گویی (پلیز)

خرمن مو را چرا آتش زدی؟
زیر ابرو را چرا آتش زدی؟

چشم قیس عامری روشن شده
دختری چون تو مثال زن شده

دامن چین چین گلدارت چه شد؟
صورت همچون گل ِ نارت چه شد؟

ابروی همچون هلالت هم پرید؟
آن دل صاف و زلالت هم پرید؟

قلب تو چون آینه شفاف بود
کی در آن یک ذرّه ( شین و کاف) بود

دیگر آن لیلای سابق نیستی
مثل سابق صاف و عاشق نیستی

قبلنا عشق تو صاف و ساده بود
مهر مجنون در دلت افتاده بود

تو مرا بهر خودم می خواستی
طعنه ها کی می زدی از کاستی؟

زهرماری هم که گویا خورده ای
آبروی هرچه دختر برده ای

رو به مجنون کرد لیلا گفت : هان
سورۀ یاسین درِ‌ ِگوشم نخوان

تو چه داری تا شوم من چاکرت؟
مثل قبلن ها شوم اسپانسرت ؟

خانه داری ؟ نه ، اتول ؟ نه ، پس بمیر
یا برو دیوانه ای دیگر بگیر

ریش و پشم تو رسیده روی ناف
هستی از عقل و درایت هم معاف

آن طرف اما جوان و خوشگل است
بچه پولدار است گرچه که ول است

او سمندی زیر پا دارد ولی
تو به زحمت صاحب اسب شـَلی

خانه ات دشت و بیابان خداست
خانۀ او لااقل آن بالاهاست

با چنین اوضاع و احوالت یقین
خوشه ات یک می شود ، حالا ببین

او ولی با این همه پول و پله
خوشۀ سه می شود سویش یله

گرچه راحت هست از درک و شعور
پول می ریزد به پای من چه جور

عشق بی مایه فطیر است ای بشر
گرچه باشی همچو یک قرص قمر

عاشق بی پول می خواهم چکار
هی نگو عشقم ، عزیزم ، زهر مار

راست می گویند، تو دیوانه ای
با اصول عاشقی بیگانه ای

این همه اشعار می گویی که چه؟
دربیابان راه می پویی که چه؟

بازگرد امروز سوی کوه و دشت
دورۀ عشاق تاریخی گذشت

تازه شیرین هم سر ِ عقل آمده
قید فرهاد جـُلمبر! را زده

یا همین عذار شده شکل گوگوش
کرده از سرتا نوک پایش روتوش

با جوانان رپی دم خور شده
نان وامق کاملاً آجر شده

ویس هم داده به رامین این پیام
بین ما هرچه که بوده شد تمام

پس ببین مجنون شده دنیا عوض
راه تهرن را نکن هرروزه گز

اکس پارتی کرده ما را هوشیار
گرچه بعدش می شود آدم خمار

بیخیال من برو کشکت بساب
چون مرا هرگز نمی بینی به خواب

گفت با «جاوید» مجنون این چنین:
حال و روز لیلی ما را ببین

بشکند این «‌ دست شور بی نمک»
کرده ما را دختر قرتی اَنک

حال که قرتی شده لیلای من
نیست دیگر عاشق و شیدای من

می روم من هم پی ( کیسی ) دگر
تا رود از کله ام عشقش به در

فکر کرده تحفه اش آورده است
یا که قیس عامری یک برده است

آی آقای نظامی شد تمام
قصۀ لیلی و مجنون ، والسلام

خط بزن شعری که در کردی زما
چون شده لیلای شعرت بی وفا
[/COLOR]
 

baroon

متخصص بخش ادبیات
رزم رستم و ویروس ☻





-2-06-.gif
-2-06-.gif
-2-06-.gif


کنون رزم Virus و رستم شنو / دگرها شنیدستی این هم شنو

که اسفندیارش یکی Disk داد / بگفتا به رستم که ای نیکزاد

در این Disk باشد یکی File ناب / که بگرفتم از Site افراسیاب

چنین گفت رستم به اسفندیار / که من گشنمه نون سنگگ بیار

جوابش چنین داد خندان طرف / که من نون سنگگ ندارم به کف

برو حال میکن بدین Disk، هان! / که هم نون و هم آب باشد در آن

تهمتن روان شد سوی خانه اش / شتابان به دیدار رایانه اش

چو آمد به نزد Mini Tower اش / بزد ضربه بر دکمه Power اش

دگر صبر و آرام و طاقت نداشت / مر آن Disk را در Drive اش گذاشت

نکرد هیچ صبر و نداد هیچ لفت / یکی List از Root دیسکت گرفت

در آن Disk دیدش یکی File بود / بزد Enter آنجا و اجرا نمود

کز آن یک Demo شد پس از آن عیان / با فیلم و موزیک و شرح و بیان

به ناگه چنان سیستمش کرد Hang / که رستم در آن ماند مبهوت و منگ

چو رستم دگرباره Reset نمود / همی کرد Hang و همان شد که بود

تهمتن کلافه شد و داد زد / ز بخت بد خویش فریاد زد

چو تهمینه فریاد رستم شنود / بیامد که لیسانس رایانه بود

بدو گفت رستم همه مشکلش / وز آن Disk و برنامه خوشگلش

چو رستم بدو داد قیچی و ریش / یکی دیسک Bootable آورد پیش

یکی Toolkit، Hard اندرش / چو کودک که گردد پی مادرش

به ناگه یکی رمز Virus یافت / پی حذف امضای ایشان شتافت

چو Virus را نیک بشناختش / مر از Boot Sector برانداختش

یکی ضربه زد بر سرش Toolkit / که هر Byte آن گشت هشتاد Bit

به خاک اندر افکند Virus را / تهمتن به رایانه زد بوس را

چنین گفت تهمینه با شوهرش / که این بار بگذشت از پل خرش

دگر باره اما خریت مکن / ز رایانه اصلا تو صحبت مکن

قسم خورد رستم به پروردگار / نگیرد دگر Disk از اسفندیار
 
آخرین ویرایش:

یگانه جان

متخصص بخش ادبیات
چو هرگز نیابی نشانی ز شوی

ز گهواره تا گور دانش بجوی



http://groups.yahoo.com/group/ghalbeman2012/join

این هم دلیل:

از این رو که وقتی تو شوهر کنی
دگر هیچ نتوان کنی جست و جوی
بخر، زایمان کن، بروب و بپز
بدوز و اتو کن، بساب و بشوی
بیا و برو، میهمانی بده
شود استراحت، تو را آرزوی
نداری اگر خانه، سالی دو بار
تو با شوهرت می روی کو به کوی
مبادا که چیزی بخواهی از او
تو باید شوی همسری صرفه جوی
وگر همسرت مایه دار است هم
مبادا دوتا باشه تنبانِ اوی
بخواهی اگر شوهری سر به راه
برس دائما هی به روی و به موی
اپیلاسیون، رنگ، مش، های لایت
که با دیدن تو بگویند: وووووووووی
شب امتحان بی شب امتحان
و الا برد شو ز تو آبروی
نباید بگیری تو هیچ استرس
شب امتحان هی شوی ترشروی
بگوید که برگرد پیش بابات
برایش اگر آوری نیمروی
یکی او یکی بچه ها مانعند
که حفظت شود جزوه ها مو به موی
رسد مادر شوهرت هم ز راه
برای کمی غرغر و گفت و گوی
قدم رو رود روی اعصاب تو
به کلی بریزد به هم خلق و خوی
به دنبال او هی ز در می رسند
یکایک عموزاده ها و عموی...

از این رو مجرد اگر مانده ای

به اعصابی آرام دانش بجوی
 

berivan

کاربر ويژه
خیلی جالب بودن شعراتون واقعاممنون واقعابااین شعرتون موافقم ولی فک کنم این شعربالاییتون درموردپسرابیشترصدق میکنه ها:فکر::تعجب:
 

mahdis

متخصص بخش سرگرمی و طنز
الهي به مردان در خانه‌ات
به آن زن ذليلان فرزانه‌ات

به آنانكه با امر روحي فداك
نشينند و سبزي نمايند پاك

به آنانكه مرعوب مادر زنند
ز اخلاق نيكوش دم مي‌زنند

به آن شير مردان با پيش بند
كه در ظرف شستن به تاب و تبند

به آنانكه در بچه‌داري تكند ‌
يلان عوض كردن پوشكند

به آنانكه بي اذن و امر عيال
نيايد در از جيبشان يك ريال

به آنانكه با ذوق و شوق تمام
به مادر زن خود بگويند مام

به آنانكه دارند با افتخار
نشان ايزو...نه زي ذي نه هزار

به آنانكه دامن رفو مي‌كنند
ز بعد رفويش اتو مي‌كنند

به آنانكه در گير سوزن نخند
گرفتار پخت و پز مطبخند

به آن قورمه سبزي پزان قدر
به آن مادران به ظاهر پدر

الهي به آه دل زن ذليل
به آن اشك چشمان ممد سبيل

به تن‌هاي مردان كه از لنگه كفش
چو جيغ عيالاتشان شد بنفش

كه ما را بر اين عهدكن استوار
از اين زن ذليلي مكن بر كنار

به زي ذي جماعت نما لطف خاص
نفرما از اين يوغ ما را خلاص :غش2:
 

baroon

متخصص بخش ادبیات



همسرم می گفت بدجوری هراسانم همش
در پی آیینه بین و فال و فنجانم همش

حال و روزم از لحاظ روحی اصلا خوب نیست
هیچ می پرسی چرا در پای قلیانم همش؟

صبح، بی بی گل برایم یک خبر آورده بود
ازهمین رو با تأسف ، کلّه جنبانم همش



عاقبت تصویب شد قانون تجدید فراش
دارم احساس بدی، غمگین و نالانم همش

مثل سیر و سرکه می جوشد دلم ، دلواپسم
چونکه با اسم هوو می لرزد این جانم همش

همسر خوبی نبودم ، می پذیرم کاملا
خاطرت آسوده باشد فکر جبرانم همش

مُرد دیگر آن زن خود خواه لوس بی ادب
بعد از این یک خانم خوش خلق و مامانم همش

بوده ام ولخرج تا امروز اما بعد از این
در پی کفش و لباس و کیف ارزانم همش

هرچه می خواهی برایت می پزم عالی جناب
قرمه سبزی یا فسنجان ؟تحت فرمانم همش

جای کافی شاپ و استخر و سونا و سینما
بیشتر پیش شما در خانه می مانم همش

جیغ هایم ، نعره هایم ،اخم هایم را ببخش
یک مریضی بود و فعلا تحت درمانم همش

نیستی آش دهن سوزی ولی با این همه
بی شما حس می کنم در سطر پایانم همش



***



گفتم ای یارم، نگارم، همسرم اصلا نترس
کاسبی ها راکد و در اوج بحرانم همش

بنده فکر پاس چک هامم نه تجدید فراش
هیچ می پرسی چرا سر در گریبانم همش

ازدواج این روزها آن هم مجدد، ساده نیست
تازه از آن بار اول هم پشیمانم همش



:شاد::شاد:



 

baroon

متخصص بخش ادبیات



اي ماكيان!

به خانه، پي نفع بعد خويش

تا زنده اي، به قُدقُد تو گوش مي كنند

آنگه كه چاق و چله شدي، مرگ مي رسد

در گريه اند و خون تو را نوش مي كنند

مشتي گرسنه، تا كه بود گرم پيكرت

زودت، شغال وار، پر و پوشت مي كنند

وانگه به سفره از تو جناغي كه مانده است

مصروف شرط ، ياد و فراموش مي كنند



*آشــــفته*




 

تاوان

متخصص بخش کتابخانه الکترونیکی
قصه چت

شدم با چت اسیر و مبتلایش// شبا پیغام می دادم برایش
به من می گفت هیجده ساله هستم// تو اسمت را بگو، من هاله هستم
بگفتم اسم من هم هست فرهاد// زدست عاشقی صد داد و بیداد
بگفت هاله زموهای کمندش// کمان ِابرو و قد بلندش
بگفت چشمان من خیلی فریباست// زصورت هم نگو البته زیباست
ندیده عاشق زارش شدم من// اسیرش گشته بیمارش شدم من
زبس هرشب به او چت می نمودم// به او من کم کم عادت می نمودم
دراو دیدم تمام آرزوهام// كه باشد همسرواميّد فردام
برای دیدنش بی تاب بودم// زفكرش بي خور و بي خواب بودم
به خود گفتم كه وقت آن رسيده// كه بينم چهره ي آن نور ديده
به او گفتم كه قصدم ديدن توست// زمان ديدن وبوييدن توست
زرويارويي ام او طفره مي رفت// هراسان بود اواز ديدنم سخت
خلاصه راضي اش كردم به اجبار// گرفتم روز بعدش وقت ديدار
رسيد از راه وقت و روز موعود// زدم ازخانه بيرون اندكي زود
چوديدم چهره اش قلبم فروريخت// توگويي اژدهايي برمن آويخت
به جاي هاله ي ناز و فريبا// بديدم زشت رويي بود آنجا
نديدم من اثر از قد رعنا// كمان ِابرو و چشم فريبا
مسن تر بود او از مادر من// بشد صد خاك عالم بر سر من
زترس و وحشتم از هوش رفتم// از آن ماتم كده مدهوش رفتم
به خود چون آمدم ديدم كه اونيست// دگر آن هاله ي بي چشم ورو نيست
به خود لعنت فرستادم كه ديگر// نيابم با چت از بهر خود همسر
بگفتم سرگذشتم را به « جاويد» // به شعر آورد او هم آنچه بشنيد
كه تا گیرند از آن درس عبرت // سرانجامي ندارد قصّه ي چت
 

baroon

متخصص بخش ادبیات
[h=2]
icon1.png
يادواره مهندسي


بسي رنج بردم در اين سال سي / كه مدرك بگيرم زبد شانسي

نشد، دادم از كف همه زندگي / نهادم به سر افسر بندگي

نبودم اوائل چنين ناتوان / ببودم به سر موي و بودم جوان

نه تن خسته و ناتوان بودمي / نه اينگونه نامهربان بودمي

نه اهريمني طينتي داشتم / نه بر خوي بد عادتي داشتم

كنون بشنويد اينكه بيچاره من / چنان گشته‌ام اينچنين اهرمن

بود شرح احوال من بس دراز / ولي قطره آن گويم از بحر، باز

به هوش و خرد شهره بودم به شهر / نبودي چو من درسخواني به دهر

به كنكور در رزم كنكوريان / زدم تستها را يكي در ميان

به كف آمدم رتبه‌اي زير صد / نيارد چو من رتبه كس تا ابد

خيالم كه ديگر مهندس شدم / نبودم خبر زينكه مفلس شدم

به خود وعده‌اي نيك دادم همي / كه چون در خط درس افتادمي

بيابم اگر صد هزاران كتاب / زنم از خوراك و ميرم ز خواب

چنانش بخوانم به روزانه شب / كه خود گردم از كار خود در عجب

وليكن چو پايم بدينجا رسيد / نبيند دو چشمت كه چشمم چه ديد

به هنگامه ثبت نامم دمار / برآمد به يك روزه هفتاد بار

به «آموزش»اش چون گذارم فتاد / رخ سرخ من رو به زردي نهاد

چو دادندمي صد هزاران ورق / به رخساره زردم آمد عرق

چنان بي كس و خسته ماندم به صف / كه رست از كف كفش مخلص علف

پس از آن چو ديگر به صف ماندگان / به يك نمره گشتم من از بنديان

بماند، پس نمره‌اي گم شدم / جدا از خود و شهر و مردم شدم

به خود گفتم اين زندگي بهتر است / ره دانشم راه پر گوهر است

گذشتم از آن فكر پيشينه‌ام / كه من ديگر آن شخص پيشين نه ام

به من چه كه ديگر كسان چون كنند / به من چه، چه در كار گردون كنند

به من چه فلاني دل آزرده است / به من چه خر مش رجب مرده است

گذشتم از آن فكر پيشينه‌ام / كه من ديگر آن شخص پيشين نه ام

كه دانش چراغ ره آدم است / كليد در گنج اين عالم است

چو فرصت غنيمت شمارم كنون / مرا علم و دانش شود رهنمون

پس از آن به مكتب نهادم چو پا / ز يك درب چوبي بسي بي صدا

به رزم اندر آمد يكي اوستاد / بگفتا شكاري به دام اوفتاد

بچرخيد و گرديد و غريد و گفت / در اين پهنه يكدم نشايد كه خفت

كه من دكترا از فلان كشورم / يل سر سپاه فلان كشورم

كنون گفته باشم به آغاز درس / ز كس گر نترسي، ز مخلص بترس

بگفتم كه درست بسي ساده است / كدامين خر ز درست افتاده است؟

بگفتا كه درسم بسي مشكل است / خيالات تو اي جوان باطل است

چنانت بكوبم به گرز گران / كه پولاد كوبند آهنگران

پس از آن سخنها و آن سرگذشت / دوماهي چو از آن سخن‌ها گذشت

رياضي يكم نمره بر شيشه زد / هزاران غمم تيشه بر ريشه زد

علومي چو بر بنده لشكر كشيد / سپاه معارف به دادم رسيد

يكي بيست بگرفتم از ريشه‌ها / نشد كارگر زخم آن تيشه‌ها

پس از آن معارف ز من قهر كرد / دهانم ز تلخي چنان زهر كرد

به تالار و در گرمي ماه تير / بيامد ز در اوستادي چو شير

بگفتا كه در رزم نام آوران / بدان،‌ خوان اول بود امتحان

فراهم شد از جمع ما لشگري / يكي پهلوان‌تر از آن ديگري

اتودها كشيده همه از نيام / كه بايد نمودن به دشمن قيام

چو آمد فرود آن يل از پشت زين / ببست افسار رخش خود بر زمين

كشيد از نيامش سوالات را / بگفتا كه حل كن محالات را

سپه را به يك غرش آرام كرد / يلان را چنان اسب خود رام كرد

بگفتا كه درسم بسي ساده است؟! / كدامين كس از درسم افتاده است؟!

كنون گر تواني برو بچه‌جان / به فني زبندم تو خود را رهان

نشستم چنان سنگ بر صندلي / به خود گفتمي اينكه ول معطلي

برو فكر ديگر بكن اين جوان / مگر ترم ديگر شوي پهلوان

شدم بر خر نحس شيطان سوار / دو صد حيله را چون نمودم قطار

به يك روزه صدها گواهي بكف / به ظاهر پريشان و در دل شعف

بگفتم كه من موقع امتحان / ببودم به بستر بسي ناتوان

كه رحمي كن اي پهلوان رهنما / بيا بر من اكنون تو راهي نما

كنون تا نيفتم به حال نزار / برونم كش از پهنه كارزار

دو ترمي در اين نابرابر نبرد / دگر از چه آرم سرت را به درد

هزاران كلك را زدم بيش و كم / كه شايد برون آيم از پنچ و خم

رهي پرفراز و خم اندر خم است / در اين ره هزاران چو من رستم است

يكيشان به رخش و يكي مرده رخش / يكي با درفش و يكي بي درفش

هر اينك در انديشه كارزار / مگر آخر آيد غم روزگار


 

یاسی

کاربر ويژه
پاسخ : اشعار با مزه !!!!

اهل دانشگاهم
رشته ام الافی ست...
جیب هایم خالی ست...
پدری دارم حسرتش یک شب خواب...
دوستانی همه از دم ناباب...
وخدایی که مرا کرده جواب...
اهل دانشگاهم .
قبله ام استاد است!
جانمازم نمره...!
خوب می دانم سهم آینده ی من بی کاریست!
من نمی دانم که چرا می گویند:
مرد تاجر خوبست
ومهندس بی کار!
وچرا در وسط سفره ی ما مدرک نیست.
(چشم هارا باید شست جوردیگر باید دید)
باید از آدم دانا ترسید
باید از قیمت دانش نالید!
وبه آن ها فهماند که من اینجا فهم را فهمیدم ...
من به گور پدر این همه علم خندیدم...!!
:نیش::نیش::نیش::غش2:​
 

سیاوش عشق

کاربر ويژه
دختری هستم به سن سی و سه
فارغ از درس و کلاس و مدرسه
مدرک لیسانس دارم در زبان
دارم از خود خانه و جا و مکان
مرغم و خواهم زبهر خود خروس
مانده ام در حسرت تاج عروس
مبل و اسباب و لوازم هر چه هست
پنکه و سرویس خواب و فرش و تخت
هست موجود و جهازم کامل است
پول نقد و زانتیا هم شامل است
هرچه گویی هست و تنها شوی نیست
برسرم گیسو و زُلف و موی نیست
ترسم از بی شوهری گردم تلف
بر دهانم آید از اندوه کف
کاش جای این همه پول و پِله
گیر میکرد شوهری توی تله
میشدم عبد و کنیز شوی خود
می نمودم چاره درد موی خود
گیسوانی عاریت چون یال اسب
می نشاندم بر سَرَم با زور چسب
زلف خود را چون پریشان کردمی
عیب زلف خویش پنهان کردمی
آنچنان شوری زخود برپاکنم
تاکه شاید در دلش ماًوا کنم
بارالها تو کرم کن شوی را
خود مرتب میکنم این موی را
 

baroon

متخصص بخش ادبیات




اي خدا Hard دلم Format نما
وز پشيمانی دلم راحت نما

جملگی Virusاند اين نا مردانworm
جملگي را Deltree كن ای خدا

Option غم را خدايا On مكن
File اشكم را خدايا Run مكن

Deltree كن شاخه های غصه را
سردی و افسردگی را هر سه را

Jumper شادی بيا تا Set كنيم
System اندوه را Reset كنيم

ای خدا حرف دلم با كی زنم
Help می خواهم كه F1 می زنم


:زبون:

 

گل همیشه بهار

متخصص بخش اینترنت

فراغ مرغ!



مرغ آهنگ جدایی ساز کرد
ناگهان از سفره ها پرواز کرد

ران و بال و سینه اش یادش به خیر
ژامبون و سوپ و کباب و شن سلش یادش به خیر
ای فدای قد قدایت بازگرد
این دل و جانم فدایت بازگرد
تازگی از دیگران دل می بری؟
هر که بامش بیش با او می پری؟
در نبود هیکل زیبای تو
دل خوشم با سنگدان و پای تو
تخم خود را لااقل از ما نگیر
تا که با خاگینه اش گردیم سیر

 

mahdad_mtp

کاربر ويژه
خوشا پر کشیدن پرستو شدن


صفایی ندارن ارسطو شدن





تو که پر نداری پرستو شوی


برو درس بخون تا ارسطو شوی

 

South Boy

متخصص بخش فوتبال
نشنیدیم چیزی ارزان شود

از نو، همه اجناس به بازار گران شد
گردید گران، آن چه که ده بار گران شد
کالای به دکان و توی حجره و پستو
هم جنس تلنبار به انبار گران شد

پوشاک گران گشت به مانند خوراکی
دارو ز برای من بیمار گران شد
نان گشته سبک وزن، که یک نوع گرانی است
بر گرده ما بار، به تکرار گران شد!

آن سبزی از شام بجا مانده که بوده است
در روز مرا قاتق ناهار گران شد
گر گوجه فرنگی است گران جای عجب نیست
چون مال فرنگ است به ناچار گران شد

هرگز نشنیدیم شود اندکی ارزان
هرچیز که هر روز به خروار گران شد
می‌گفت چنین با خر خود مرد دهاتی
ای خر، ز برای تو هم افسار گران شد
امسال مرو نیز ز دست ای کت و شلوار
یکسال بمان، چون کت و شلوار گران شد
 

South Boy

متخصص بخش فوتبال
دختری ازکوچه باغی میگذشت

یک پسر در راه ناگه سبز گشت

در پی اش افتاد و گفتا او سلام

بعد از ان دیگر نگفت او یک کلام

دختر اما ناگهان و بی درنگ

سوی او برگشت مانند پلنگ

گفت با او،بچه پروی خفن

می دهی زحمت به بانویی چو من؟

من که نامم هست آزیتای صدر

من که زیبایم مثال ماه بدر

من که در نبش خیابان بهار

میکنم در شرکت رایانه کار

دحتری چون من که خیلی خانمه

بیست و شش ساله ،مجرد،دیپلمه

دختری که خانه اش در شهرک است

کوی پنجم،نبش کوچه،نمره شصت

در چه مورد با تو گردد هم کلام

با تو من حرفی ندارم والسلام

 

گل همیشه بهار

متخصص بخش اینترنت

وقتی لیلی و مجنون خر می‌شوند!


دیده‌ای آیا که خر لیلی شود؟
عشوه‌هایش ناگهان خیلی شود؟
تا سیه چشمان خود شهلا کند
غنچه‌ی لب را ز پهنا وا کند؟
دیده‌ای با حال و آواز و قمیش
گوید ای مجنون بیا قدری به پیش؟
هیچ آیا دیده‌ای خر قِر دهد
نیش موهای دمش را فر دهد؟
دیده‌ای آیا که خر مجنون شود؟
نقطه‌ی تنهای حرف نون شود؟
جسم رنجورش فدای دل کند
هر چه حرف مفت از لب ول کند
دیده‌ای درمانده و زار و پریش
گوید ای مجنون بیا قدری به پیش؟
هیچ آیا دیده‌ای خر تب کند
بهر لیلی ناله‌ها در شب کند؟
خر اگر مجنون شود یاللعجب
این جفنگیات ما را کن وجب







مهدی تمیزی
در این قطعه شعر که خود نامش را جفنگیات گذاشته و در سایت لوح حوزه هنری منتشر کرده،
با یک سوال فلسفی مخاطب را همراه می‌کند و بدون پاسخ درست و حسابی هم او را ول می‌کند!

 

naanaa.bala

کاربر ويژه
...کفش هایم کو؟!
دم در چیزی نیست.
لنگه ی کفش من این جاها بود!
زیر اندیشه ی این جا کفشی!
مادرم شاید این جا دیشب
کفش خندان مرا، برده باشد به اتاق
که کسی پا نتپاند در آن
هیچ جا اثر از کفشم نیست
نازنین کفش مرا درک کنید
کفش من کفشی بود
کفشستان!
و به اندازه ی انگشتانم معنی داشت...
پای غمگین من احساس عجیبی دارد
شصت پای من از این غصه ورم خواهد کرد
شصت پایم به شکاف سر کفش، عادت داشت...!
نبض جیبم امروز
تندتر می زند از قلب خروسی که در اندوه غروب
کوپن مرغش باطل بشود .....
جیب من از غم فقدان هزار و صدو هشتاد و سه چوق
که پی کفش، به کفاش محل خواهد داد
«خواب در چشم ترش می شکند.»
کفش من پاره ترین قسمت این دنیا بود
سیزده سال و چهل روز مرا در پا بود
«یاد باد آن که نهانش نظری با ما بود»
دوستان! کفش پریشان مرا کشف کنید!
کفش من می فهمید که کجا باید رفت
که کجا باید خندید.
کفش من له می شد گاهی
زیر کفش حسن و جعفر و عباس و علی
توی صف های دراز
من در کله ی صبح، پی کفشم هستم
تا کنم پای در آن
که به آن «نانوایی» می گویند!
شاید آن جا بتوان،‌نان صبحانه ی فرزندان را
توی صف پیدا کرد
باید الان بروم....اما نه!
کفش هایم نیست! کفش هایم...کو؟!

 

South Boy

متخصص بخش فوتبال
زشت است اینکه گیر سر از چین بیاوریم
کبریت‌های بی‌خطر از چین بیاوریم

آورده‌ایم هر چه شما فکر می‌کنید
چیزی نمانده شعر تر از چین بیاوریم
هر چند توی کشور ایران زیاد هست
ما می‌رویم گور خر از چین بیاوریم
آورده‌ایم ما نمک از ساحل غنا
پس واجب است نیشکر از چین بیاوریم
هی نیش می‌زنند و عسل هم نمی‌دهند
زنبورهای کارگر از چین بیاوریم؟
خواننده‌ها چه قدر زمخت‌اند و بدصدا
من هم موافقم قمر از چین بیاوریم
حالا که خوشگلان همه رقاص گشته‌اند
پس واجب‌ است شافنر از چین بیاوریم
خشکیده است، پس بدهیمش به روسیه
دریای خوشگل خزر از چین بیاوریم
تا آن که جمعیت دو برابر شود سریع
باید که دختر و پسر از چین بیاوریم
حالا که نیست کار بُزان پای کوفتن
ما می‌رویم گاو نر از چین بیاوریم
یک روز اگر که مردم ایران غنی شوند
باید گدا و در به در از چین بیاوریم
گویند سر عشق مگویید و مشنوید
ما می‌رویم لال و کر از چین بیاوریم

شعر چین
 

naanaa.bala

کاربر ويژه
مرغ ،آهنگ جدایی ساز کرد

ناگهان از سفره ام پرواز کرد
از فراقش قلب بشقابم شکست
قاشق و چنگال من در غم نشست
دید او فیش حقوقم را مگر؟
کاین چنین از پیش من بگرفت پر
مرغکم رفتی تو از پیشم چرا
کردی از پیش خودت کیشم چرا
من به تو خیلی ارادت داشتم
حشر و نشری با کبابت داشتم
خاطراتت مانده در کنج اجاق
سوخت قلب دیگ تفلون از فراق
ران و بال و سینه ات یادش بخیر
قلب چون آیینه ات یادش بخیر
با سس قرمز چه زیبا می شدی
خوب و دلچسب و دلارا می شدی
ای فدای ژامبون رنگین تو
سوپ های داغ و آن ته چین تو
ناز کم کن پیش ماها هم بیا
لطف کن ،یک شام، اینجا هم بیا
دستمان از گوشت دور است ای نگار
پس تو دیگر اشکمان را در نیار
زندگی بی تو جهنم می شود
سکته ،اسبابش فراهم می شود
ای فدای قُد قُدایت باز گرد
این دل و جانم فدایت باز گرد
بی تو باور کن که مردن بهتر است
از جهان تشریف بردن بهتر است
از خر شیطان بیا پایین عزیز
عشوه کم کن ،زهر در جامم مریز
تازگی از دیگران دل می بری
هرکه بامش بیش ،با او می پری
در نبودِ هیکل زیبای تو
دلخوشم با سنگدان و پای تو
پس چه شد آن بال های خوشگلت
لک زده است این دل برای شنسلت
ذهن یخچالم پُر است از یاد تو
بازگرد ای خوشگل تو دلبرو
تخم خود را لا اقل از ما نگیر
تا که با خاگینه اش گردیم سیر
 
بالا