• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

اشعار مشهور مولوی

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
در هوایت بی‌قرارم روز و شب
سر ز پایت برندارم روز و شب

روز و شب را همچو خود مجنون کنم
روز و شب را کی گذارم روز و شب

جان و دل از عاشقان می‌خواستند
جان و دل را می‌سپارم روز و شب

تا نیابم آن چه در مغز منست
یک زمانی سر نخارم روز و شب

تا که عشقت مطربی آغاز کرد
گاه چنگم گاه تارم روز و شب

می‌زنی تو زخمه و بر می‌رود
تا به گردون زیر و زارم روز و شب

ساقی ای کردی بشر را چل صبوح
زان خمیر اندر خمارم روز و شب

ای مهار عاشقان در دست تو
در میان این قطارم روز و شب

می‌کشم مستانه بارت بی‌خبر
همچو اشتر زیر بارم روز و شب

تا بنگشایی به قندت روزه‌ام
تا قیامت روزه دارم روز و شب

چون ز خوان فضل روزه بشکنم
عید باشد روزگارم روز و شب

جان روز و جان شب ای جان تو
انتظارم انتظارم روز و شب

تا به سالی نیستم موقوف عید
با مه تو عیدوارم روز و شب

زان شبی که وعده کردی روز وصل
روز و شب را می‌شمارم روز و شب

بس که کشت مهر جانم تشنه است
ز ابر دیده اشکبارم روز و شب
 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
[h=5]جان جهان دوش کجا بوده ای؟
نی غلطم در دل ما بوده ای

دوش ز هجر تو جفا دیده ام
ای که تو سلطان وفا بوده ای

آه که من دوش چه سان بوده ام
آه که تو دوش که را بوده ای

رشک برم کاش قبا بودمی
چون که در آغوش قبا بوده ای

زهره ندارم که بگویم تو را
بی من بیچاره کجا بوده ای

یار سبک روح! به وقت گریز
تیزتر از باد صبا بوده ای

بی تو مرا رنج و بلا بند کرد
باش که تو بند بلا بوده ای

آینه رنگ تو عکس کسی است
تو ز همه رنگ جدا بوده ای

رنگ رخ خوب تو آخر گواست
در حرم لطف خدا بوده ای

رنگ تو داری که ز رنگ جهان
پاکی و همرنگ بقا بوده ای
 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
559830_227160784095016_992473361_n.jpg

تو در جان منی من غم ندارم
تو ایمان منی من کم ندارم

اگر درمان تویی دردم فزون باد
وگر معشوقه ای سهمم جنون باد

تویی تنها تویی تو علت من
تو بخشاینده ا ی بی منت من

صدایم کن صدای تو ترانه ا ست
کلامت آیه هایی عاشقانه است

تو را من سجده سجده می پرستم
که سر بر خاک بر زانو نشستم
 

Darya

متخصص بخش گفتگوی آزاد
دوش چه خورده‌ای دلا راست بگو نهان مکن
چون خمشان بی‌گنه روی بر آسمان مکن

باده خاص خورده‌ای نقل خلاص خورده‌ای
بوی شراب می زند خربزه در دهان مکن
...
روز الست جان تو خورد میی ز خوان تو
خواجه لامکان تویی بندگی مکان مکن

دوش شراب ریختی وز بر ما گریختی
بار دگر گرفتمت بار دگر چنان مکن

من همگی تراستم مست می وفاستم
با تو چو تیر راستم تیر مرا کمان مکن

ای دل پاره پاره‌ام دیدن او است چاره‌ام
او است پناه و پشت من تکیه بر این جهان مکن

ای همه خلق نای تو پر شده از نوای تو
گر نه سماع باره‌ای دست به نای جان مکن

نفخ نفخت کرده‌ای در همه دردمیده‌ای
چون دم توست جان نی بی‌نی ما فغان مکن

کار دلم به جان رسد کارد به استخوان رسد
ناله کنم بگویدم دم مزن و بیان مکن

ناله مکن که تا که من ناله کنم برای تو
گرگ تویی شبان منم خویش چو من شبان مکن

هر بن بامداد تو جانب ما کشی سبو
کای تو بدیده روی من روی به این و آن مکن

شیر چشید موسی از مادر خویش ناشتا
گفت که مادرت منم میل به دایگان مکن

باده بپوش مات شو جمله تن حیات شو
باده چون عقیق بین یاد عقیق کان مکن

باده عام از برون باده عارف از درون
بوی دهان بیان کند تو به زبان بیان مکن

از تبریز شمس دین می رسدم چو ماه نو
چشم سوی چراغ کن سوی چراغدان مکن
 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
524565_524803724245524_1333517489_n.jpg


بیا تا قدر یک دیگر بدانیم
که تا ناگه ز یکدیگر نمانیم

چو مومن آینه مومن یقین شد
چرا با آینه ما روگرانیم

کریمان جان فدای دوست کردند
سگی بگذار ما هم مردمانیم

فسون قل اعوذ و قل هو الله
چرا در عشق همدیگر نخوانیم

غرض‌ها تیره دارد دوستی را
غرض‌ها را چرا از دل نرانیم

گهی خوشدل شوی از من که میرم
چرا مرده پرست و خصم جانیم

چو بعد از مرگ خواهی آشتی کرد
همه عمر از غمت در امتحانیم

کنون پندار مردم آشتی کن
که در تسلیم ما چون مردگانیم

چو بر گورم بخواهی بوسه دادن
رخم را بوسه ده کاکنون همانیم

خمش کن مرده وار ای دل ازیرا
به هستی متهم ما زین زبانیم

 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
بميريد بميريد در اين عشق بميريد
در اين عشق چو مرديد همه روح پذيريد

بميريد بميريد و زين مرگ مترسيد
کز اين خاک برآييد سماوات بگيريد

بميريد بميريد و زين نفس ببريد
که اين نفس چو بندست و شما همچو اسيريد

يکي تيشه بگيريد پي حفره زندان
چو زندان بشکستيد همه شاه و اميريد

بميريد بميريد به پيش شه زيبا
بر شاه چو مرديد همه شاه و شهيريد

بميريد بميريد و زين ابر برآييد
چو زين ابر برآييد همه بدر منيريد

خموشيد خموشيد خموشي دم مرگست
هم از زندگيست اينک ز خاموش نفيريد
995713_597684640252612_238528167_n.jpg
 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
این دهــان بستی دهــانی باز شـــد
کـو خـورنده‌ی لــقمـه های راز شـــد

لب فـرو بــند از طـعـام و از شــــــراب
ســـوی خوان آسـمــانی کن شـــتاب

گـر تــو این انبان ز نـان خــالی کـــنی
پـر ز گـــوهــــر هـــای اجــلالی کـنی

طــفل جـان از شـیر شــیطان بــاز کن
بعــد از آنـــش بـا مـــلک انـــباز کــن

چند خوردی چرب و شیرین از طـعــام
امــتحـــان کــن چـــند روزی با صــیام

چــند شــب ها خواب را گشتی اسیر
یک شـــبی بــیدار شــو دولـــت بـگیر

 
بالا