الهه خورشید
متخصص بخش خانه و خانواده
اطلاعاتی در باب روان درمانی
اگر از شما به عنوان خواننده این صفحه خواستهشود که تعریف خود را از دنیا ارائه بدهید، در آن صورت با همان مشكلی روبرو خواهید شُد كه هر رواندرمانگری نیز هنگام تعریف رواندرمانی با آن روبرو است و مجبور است با خود كلنجار برود.
چراکه هر شاخهای از رواندرمانی تعریف خود را از رواندرمانی دارد و هر رواندرمانگری بر آن جنبهای از كار رواندرمانی اهمیت بیشتری قائل است كه مُبرهن از دیدگاه علمی-نظری، اعتقادات شخصی و تجارب فردی وی است. اگر بخواهیم استنباطهای عمومی متخصصین را از رواندرمانی به شکل یک زیر مجموعه مشترک نظرات آنها بعنوان تعریف از رواندرمانی ارائه کنیم تنها میشود شاخصترین عناصر تشكیل دهنده رواندرمانی را تعریف کرد. یعنی تعریف ما به هیچ وجه کامل نخواهد بود. تازه ناگفته نماند كه در حال حاضر بسیاری از چیزها در رواندرمانی در حال تحول بسیار سریع و بیسابقهای بسر میبرد.
فروید (بنیانگذار روانکاوی) در یكی از اولین كارهای خود به نام “روان درمانی (روح درمانی)” می نویسد: “روان (Psyche) كلمهای یونانی است كه در زبان آلمانی آنرا به روح معنا كردهاند.
بنابراین رواندرمانی به معنای درمانِ روح است. و تحت آن نام میتوان درمانِ نشانگاههای بیماری روحی را استنباط كرد. اما این تعریف معنای این كلمه را نمیرساند. رواندرمانی بغیر از روح نُكاتِ دیگری را نیز دربر میگیرد: معالجه روح، معالجه روح یا جسم با استفاده از ابزارهایی كه بدوا بر روح انسان تاثیر میگذارند. یكی از این ابزارها كلمه است و كلمات اساسیترین ابزار معالجه روح هستند.
فهم این نُكته برای افراد عامی بسیار مُشكل است كه اختلالات روحی و جسمی تنها توسط كلماتی كه پُزشك بكار میبرد مُداوا میگردند. شاید تصور کنند كه می خواهیم آنها را به جادو معتقد سازیم. این نُكته اما زیاد هم ناحق نیست؛ كلماتی كه ما روزانه از آن ها استفاده میکنیم جادوی كم رنگ شده هستند. اما ضروری است برای قابلِ فهم شُدنِ این نُكته راه میان بُر دیگری را برگزینیم تا نشان دهیم كه چگونه علم قادر است حداقل بخشی از قدرت جادویی كلمات را كه این افراد قبلا دارا بودند مُجددا به آن ها باز گرداند.” (1905، ص 289).
روان درمانی واقعا چیست؟ آیا روان درمانی همان صحبت درمانی به گفته فروید است كه بوسیله جادوی كلمات اثْر میكند و یا آن چیزی است كه نیم قرن بعد از فروید (Raimy) با حالت طنز اینگونه بیان میکند: تكنیكی غیرقابلِ تعریف برای موارد نامُشخص با نتایج غیرقابلِ پُیش گویی. و یا آیا روان درمانی آن چیزی است كه Zeig در اواخر سال 1994 در کنفرانس تكامل روان درمانی (Evolution of Psychotherapy) در برابر روان درمانگران برجسته عنوان كرد: «بکارگیری فنون ارتباطات برای مستعد كردن بیماران تا بتوانند به ممكنها دست بیابند، یعنی به چیزهایی كه خود همواره میخواستهاند اما هنوز نتوانستهاند به آنها دست بیابند، چرا برای اینکار به خود اطمینان لازم را نداشتهاند؛ بنابراین روان درمانی كاری است برای ممكن ساختن ناممكنها».
آیا روان درمانی به معنای «روندی است برای حل مُشكلاتِ ارتباطی و اجتماعی فرد كه در طی این روند رابطه بیمار و درمانگر امکانی است برای فراخ كردنِ دامنه تجربیات بیمار، و در این رابطه باید به بیمار كمك كرد تا از موقعیت ناخواستهای كه در آن قرار گرفته است حركت كرده و به موقعیتی برسد كه هدف اوست»؟ (راینِكر، كانفر و شِمِلتسر، 1990). آیا روان درمانی به معنای «كمك روانشناس متحصص به مددجو است برای از بین بردنِ اختلالات روانیاش و یا برطرفکردن نشانگاههای بیماری جسمی با بهرهگیری از شیوههای تایید شده علمی در رابطهای معین و هدفمند بین روان درمانگر و بیمار» (باستینه، 1982)؟ و یا آیا رواندرمانگری حرفهای ناممكن و بیشتر هنری است تا علمی؟ آیا درمان روان تمام كاری است كه روان درمانگر متخصص انجام میدهد؟
پُاسُخی سریع و قاطع به این سئـوال كه رواندرمانی چیست وجود ندارد. در ادبیاتِ روانشناسی نیز پُاسُخی قاطع برای این سئـوال نمییابیم، چرا كه در آنجا نیز تمام تعاریف یا تعاریفی فردی هستند و یا بسرعت از سر این سئـوال رد میشوند؛ و یا تحت عنوان رواندرمانی مجموعهای از شیوهها و یا تكنیكهای مُختلف را معرفی میکنند كه نقطه اشتراكشان تنها در این است كه نشانگاههای نابهنجاری روانی را با شیوههای روانشناختی تغییر میدهند و هر كدام بر اساس مكتبهای نظری روانشناختی خاص خود طبقه بندی شدهاند.
در این میان جای تعجب نیست که عامه غیر متخصص نیز سردرگم می شوند. در تمام این تعاریف رواندرمانی مجموعهای از تکنیکهای مُتفاوت، نامُشخص و پیچدر پیچ است كه هر كدام در رقابت با یكدیگر خود را تعریف میکنند. طبق لیستی كه Herink در 1980 مُنتشر ساخته است بیش از 250 نوع شیوه رواندرمانی وجود دارد.
یک تعریف مُمكن
در میان تمامی تعاریف رواندرمانی یك تعریف نیز وجود دارد كه به این همهمه یک نوع نظم و ترتیب میبخشد. این تعریف مربوط است به )Strotzka (1975، كه در كتاب خواندنی «رواندرمانی: مبانی، روشها، ضرورت» آمدهاست. همچنین این كتاب بعنوان اولین تلاش برای ادغام شیوههای مختلف در رواندرمانی شناختهشدهاست.
طبق این تعریف روان درمانی عبارت است از:
روندی آگاهانه، بسیار با برنامه و در عین حال انعطاف پذیر
برای تاثیرگذاری بر اختلالهای رفتاری و رنجهای روانی
اساس این شیوها بر گفتگو (بیمار، رواندرمانگر و گروه مراجعه) استوار است
از ابزارهای روانشناختی (ارتباطات) بهره میگیرند
غالبا كلامی ولی همچنین غیركلامی هستند
در راستای هدفی تعریف شده و مُشتركا طرح شده صورت میگیرند
برای كاستن نشانگاه های بیماری و یا تغییر در ساختار شخصیت
با بهره گیری از شیوههای قابل یادگیری
بر مبناء نظریات در باره رفتارهای نابهنجار و یا وابسته به نُرم
كه اصولا لازمه به اجرا درآوردن این شیوهها وجود رابطه و یا پُیوندی عاطفی و قابل پُذیرش بین رواندرمانگر و مددجو است.
هرچند كه این تعریف در سال 1975 صورتگرفت اما از دید امروز نیز نیاز به تصحیح زیادی ندارد. این تعریفی دقیق و جامع است كه از طرف بسیاری از رواندرمانگران نیز مورد قبول واقع شده است. در اینجا با این جمله كه حاصل تامق و شاید یك نوع تذكر است این تعریف را دقیقتر كنیم.
رواندرمانی عبارت است از معالجه بیماریها، صدمات و اختلالات روانی در چهارچوب و براساسِ قواعد و ضوابط بهداشت روانی که از طرف سازمان جهانی بهداشت پذیرفته شدهاست.
واژه رواندرمانی باید برای معالجه برنامهریزی شده بیماری در چهارچوب نظام پزشكی (رواندرمانگر متخصص) محفوظ بماند و تنها در این عرصه بكار رود. روان درمانی شیوهای تخصصی است كه بر بُنیانهای علمی استوار بوده، میتوان آنرا در آزمونِ تجربی محك زد و توسط ابزارها و شیوههای روانشناختی در تجربه و عمل جهت مُداوای اختلالات روانی و یا برای جلوگیری از آن ها مورد استفاده قرار داد (هوبر، 1992)..
روان درمانی بعنوان شیوه مُداوا برای مُداوای اختلالات روانی و یا برای مُداوای بیماریهای جسمی كه منشاء روانی دارند بكاربرده میشود. در اینجا اختلال روانی بعنوان اختلال در برداشت حسی از مُحیط، اختلال در تجربههای حسی ، اختلال در روابط اجتماعی و اختلالهای عضوی تعریف شُده است.
مُشخصه اختلال در این دسته از نابهنجاریها اساسا به این شكل باست كه فرد به هیچ روی و یا تنها در سطحی بسیار محدود و به سختی توان تاتْیرگذاری مُستقیم و خودخواسته را بر رفتارهای خود داراست. علت این نابهنجاریها میتوانند جسمی و یا روانی باشند، میتوانند تنها بصورت نشانگاههای جسمی و یا روانی خود را آشكار سازند، میتوانند به شكل بُحرانهای روانی آنی خود را نشان دهند و یا اختلالهای ساختاری و عملكردی را دربر بگیرند. در اینجا منظور از ساختارهای روانی آن دسته از بُنیان های روانی هستند که به بصورت ارثی و یا از راه تجربیات زندگی روزمره شكل میگیرند، یا بلاواسطه و مُستقیم قابل روئیت هستند و یا وجود آنها را براساس مولفههای دیگری میتوان اثبات كرد. این تعریف از بیماری، روان رنجوریها، اختلالات روان تنی و اختلالات شخصیت را نیز دربر میگیرد.
به غیر از عرصه كاربرد روان درمانی برای مُداوای بیماریها باید از پُیشگیری و توان بخشی نیز نام برد و ارزش و جایگاه روان درمانی و كاربرد اقدامات رواندرمانی را برای این عرصهها مورد ارزیابی و تدقیق قرار داد. روان درمانی را باید بطور مُشخص از مُشایعت كه به شیوه دانایی در چهارچوب حمایتها و مراقبتهای عمومی روانی اجتماعی و مُشاوره صورت میگیرد تفكیك نمود. در این شیوهها نیز ازاقدامات روانشناسی بالینی و یا تكنیكهای روان درمانی استفاده میكنند ولی به این خاطر نمیتوان آنها را رواندرمانی نامید.
روان درمانی در چهارچوبی مُعین و تحت شرایط شُغلی مُعین در مطبِ رواندرمانگر صورت میگیرد و هر رواندرمانگری موظف به كار تحت آن چهارچوب است. اصولِ سیاستهای درمانی، ضوابط اقتصادی، قانونی و اخلاقی آن و همچنین حق ویزیت برای خدماتِ روان درمانی و شیوه های آن همگی در قوانین بهداشت عمومی مُشخص و تنظیم شُدهاند. از دیدگاه حقوقی هر روان درمانگری با بیمارش در رابطهای خدماتی قرار میگیرد كه طبق قوانین نه تنها شكل این رابطه تعیین شُدهاست و باید بین این رابطه با رابطه شخصی تفاوت گذارده شود بلكه در آن جا تاكید شُدهاست كه باید به بیمار طبق بهترین و مُعتبرترین دستاوردهای جدید علم کمك كرد.
بنابراین رواندرمانی بر دستاوردهای مُعتبر نظری پُیرامون چگونگی شكلگیری، بهبود و مُداوای بیماریها و اختلالات روانی كه در عمل به تایید رسیدهاند استوار بوده و با بهرهگیری از شیوههای به اثبات رسیده علمی و عملی در رواندرمانی بکار گرفته میشود.
طبیعی است كه هرکدام از شیوههای رواندرمانی بر مبنای نظریههای عملی از شخصیت و اختلالات آن و همچنین بر اساس نظریهای علمی در مورد شیوه تغییر شخصیت و اختلالات شخصیتی استُوار است، هر شیوه رواندرمانی با بهره گیری از تكنیكها و تكنولوژی مُعتبرِ علمی و در عمل آزمودهشده شکل گرفتهاست. بسیاری از شیوههای رایج در این عرصه این پُیش شرط را ندارند و یا تنها بعضی از این پُیش شرطها را دارا هستند. اما این به این معنا نیست كه این اقدامات بیارزش هستند. اساسِ كار چنین است كه هر کدام از این شیوه ها و تكنیك های روان درمانی بایستی به محك آزمون های عملی كشیده شوند و در تحقیقاتِ کنترل شده به اثبات برسند.
خوشبختانه در عرض دو دهه گذشته تحقیقاتی كه در این عرصه صورت گرفته است پُیشرفت ها و دستاوردهای بسیاری را جهت كار عملی روان درمانی ببارآورده است.
امروزه نظریات قانعکننده و طرحهای فرامكتبی و همچنین راهنماهای تحقیق شُده درمانی زیادی وجود دارند. آینده و تكامُلِ روان درمانی مُدرن در گرو شیوههای ادغام شُده رواندرمانی قراردارد.
رواندرمانی تخصصی است که با بهره گیری از تشخیص تخصُصی و با بهره برداری و استفاده از شیوههای موجود و متُدهای رایج و با اهداف درمانی كه ابتدا بصورت پیش تحقیقی فرموله شده و سپُس تكامل یافتهاند .
هر چیز سودمندی ضررهایی نیز دارد. در مورد رواندرمانی نیز چنین است. فروید معتقد بود كه رواندرمانی با جراحی قابل مقایسه است. با این مُقایسه وی میخواست ما را وادار به تامُق در این باره کند كه هر “اقدام” روان درمانی تغییراتِ درونی و ساختاری روان را موجب شُده و مُمكن است عوارض عمیقی نیز به همراه داشته باشد، و اینكه روان درمانی میتواند برای ساختار روانی سودمند باشد و همچنین مُمكن است به آن آسیب نیز وارد کند. به همین دلیل نیز باید رواندرمانی را تنها برای معالجه بیماری بكاربرد، یعنی برای مُداوای اختلالها و كاستن از رنجهایی كه به معنای بالینی به آنها بیماری میگوییم. از این روی مُشكلاتِ عمومی، مُشكلاتِ زندگی، مُشكلاتِ كاری، مُشكلاتِ تربیتی و یا اختلال در ارتباط با دیگران در زُمره اختلالهای روانی قرار نمیگیرند و به همین جهت نیز جزء موضوعاتی نیستند که در رواندرمانی مورد کار قرار بکیرند.
طبیعی است كه قبل از هراقدام رواندرمانی باید تشخیصی دقیق صورت بگیرد و بدنبال هر تشخیص یک تشخیص افتراقی نیز الزامی است. به همین جهت در جریان کار با درمانی باید هر رواندرمانگری اینرا بعنوان نُكتهای طبیعی بپذیرد كه نتایج اقدامات خود را مدام مورد بازبینی قراردهد و راههای رسیدن به اهدافِ درمانی را بیازماید. این كار از اینروی بااهمیت است كه با آن جلوی ندانمکاریها در روند كار گرفته میشود. هیچ اقدامی برای مُداوا در عرصه پُزشكی نباید بدون کنترل نتایج كار صورت بگیرد و همچنین شیوههای رواندرمانگری نیز بدرستی باید مورد بازبینی قرار گیرند.
چه شاخهها و یا تخصصهایی در رواندرمانی وجود دارد؟
از ابتدی شكلگیری روانشناسی علمی در سال 1875 توسط ویلیام وونت در آلمان، تاكنون الگوهای (Paradigmen) متعددی برای شناخت، توضیح و مداوی اختلالات روانی بوجود آمدهاند كه معروفترین آنها از این قرارند: روانكاوی، روانشناسی عمیقینگر، رفتاردرمانی، رفتاردرمانی شناختی، گفتاردرمانگری مددجو محوری، رواندرمانی سیستمی و غیره.
هركدام از ین الگوها بنا به نوع نگرشی كه به انسان و روان و جسم وی دارند ساختمان عظیمی را بنا نهادهاند به شكل علتشناسیï توضیح چگونگيی دوام اختلالات ï تشخیص بالینی اختلالات ï و مداوی اختلالات روانی. به این معنی هركدام از این الگوها برای تشخیص و مداوی اختلالات روانی راهها و شیوههای متفاوتی را بكار ميگیرند، ولی اهداف همه آنها كمك به رفع اختلالات روانی است و از آن روی كه افراد از هم متفاوت هستند تاثیر این الگوها نیز بر روی افراد مختلف فرق ميكند. از ینروی در عمل هیچ رواندرمانگری تنها با تكیه بر یكی از این الگوها و یا تخصصها نميتواند در امر درمان موفق باشد و باید بنا بر نوع بیماری و در نظر گرفتن شخصیت بیمار تركیبی را از انواع روشهای مناسب برای آن هر فرد مراجع برنامهریزی کرده و بکار برد.
شیوههای كار در رواندرمانی
روانشناسی بالینی و یا رواندرمانی یكی از شاخههای روانشناسی است كه منحصرا به شناخت و مداوی بیماريهای روانی میپردازد.
این نكته به این معنا نیست كه آدم باید مبتلا به اختلالات شدید روانی باشد و یا علائم شدید بیماری از خود نشان دهد تا به مطب روانشاس رجوع كند. هر فردی در رابطهی متقابل با محیطِ زندگياش بسر ميبرد و مدام در حال تاثیرگذاری و تاثیرگرفتن از محیط زنذگياش است. به این معنا هر فردی داری یك دنیای درون و یك دنیای بیرون است كه شكلدادن به هردوی آن دنیاها توسط افکار, احساسات و رفتارهای وی صورت ميگیرد .
در راه این تاثیرگذاری و تاثیرپذیری متقابل بسیاری از اوقات چیزهایی در راه درستكردن تعادل بین این دو دنیا سختجانی ميكنند و توان انسان را بیشاز حد محدود كرده و فشارهای زیادی را بوجود میآورند كه برای حل آنها انسان احتیاج به كمك پیدا میكند. شکل این گونه کمکها متفاوت است. كمك ميتواند بصورت گپی ازته دل و یا حمایتی واقعی از طرف دوستی كه واقعا دوست است باشد و گاهی هم این کمک حتما باید كمكی تخصصی باشد و توسط متخصص صورت بگیرد.
در کار بالینی با مراجعین به مطب های روانشناسی سه شکل اصلی برای برگزاری جلسات روان درمانی وجود دارد که بنا به نوع مشکل و بهترین راه برای کار بر روی آنها هر مراجعه کننده با یکی و یا با هر سه این شکل کار آشنا میشود. این سه شکل در زیر قدری توضیح داده شده اند.
رواندرمانی فردی
منظور از رواندرمانی فردی آن شكلی است كه فرد با رواندرمانگر خود در جلسات ملاقاتی كه فقط آن دو در آن شركت ميكنند حضور ميیابد. در رواندرمانی فردی ین امكان فراهم ميید كه فرد با احساسات و افكار خود آشنیی عمیق بیابد، به علت وجود آنها پيببرد، روابط فردی خود را با دیگران و با چیزهیی كه زندگی جمعی را ميسازند آشكارتر درك كرده و آنها را بهتر بشناسد و در نگاه كلی شخصیت خود را بهتر درك كند. تنها بعد از ین مرحله است كه فرد ميتواند بری رفع مشكلاتی كه وی را فرسوده كردهاند اقدام كند، بدون ینكه مانند گذشته دائما حالت ضعف، ناتوانی، درد، خودخوری، سركشی، پرخاش و خشونت و غیره جلوی رفع مشكلاتش را بگیرند.
سرعت و شكل رفع مشكلاتی كه هر شخصی بری كنارآمدن با آنها به روانشناس رجوع ميكند از فرد تا فرد متفاوت است. ولی بصورت كلی ميتوان گفت كه رهیی از مشكلات یعنی یادگیری جدید، یعنی یادگیری چیزها و روابط به نوعی دیگر، به نوعی كه دیگر فرد دست وپابسته اسیر مسائلش نباشد. ین یادگیری روندی است كه سرعت و كیفیت آن در جریان رواندرمانی كاملا بعهده خود فرد است و رواندرمانگر بحكم كسی است كه تشریح ین راه، نحوه شروع آن، پیشبردن آن و به سرانجام رساندن آنرا حمیت ميكند.
رواندرمانی گروهی
رواندرمانی گروهی شكل دیگری از روان درمانی است كه بری مسائل معینی برقرار ميگردد. و معمولا شكل پیشرفتهتری نسبت به رواندرمانی فردی دارد. بری تشخیص ینكه رواندرمانی گروهی بدرد چه كسی ميخورد هر فردی تعدادی جلسات رواندرمانی فردی را پشت سر ميگذاردو سپس ميتواند به جمعی از كسانی كه همان مشكلات را دارند بپیوندد. در ین حال اعضاء شركتكننده در گروه رفتهرفته به شكل روابط نزدیك هر عضو دیگر درآمده و هر عضو گروه از حمیت كنترلشده اعضی گروه برخوردار شده و تمام نقشهی جدید و چیزهیی را كه ميخواهد یادبگیرد تا به رابطه بهتری با دنیی درون و دنیی بیرون خود دست بیابد در تمرین با دیگران آنها را در خود درونی كند.
مشاوره خانوادگی و خانوادهدرمانی
در خانوادهدرمانی تمام اعضاء یك خانواده به عنوان تكتك اعضاء یك سیستم شركت ميكنند. در ابتدا فقط مشكلاتی حضور دارند كه تاب و توان یكیك اعضاء را سلب كردهاند. هركدام از اعضی خانواده علیرغم تلاشهی بسیارشان بری كنترل دامنه مشكلات رفتهرفته به جیی رسیدهاند كه نميتوانند با یكدیگر و بعنوان تكتك اعضاء یك سیستم مشكلاتشان را حل كنند. بلكه هركدام با رفتارشان باعث پیدار ماندن مشكلات و سختتر شدن آنها ميشوند.
در ین حال مهم است اشاره شود كه در ینجا چیزی بعنوان تقصیر و یا گناه وجود ندارد و اصلا مهم نیست كه چه كسی مسبب مسائل شدهاست. بلكه هدف اول در خانوادهدرمانی فهمیدن نقش تكتك اعضاء خانواده بری برنامه ریزی و ایجاد تغییرات لازم در سیستم خانواده است. در ین شکل از كار درمانی خانواده بعنوان یك سیستم حضور دارد و ميآموزد كه راهها و نظمهی جدیدی یجاد كند و آنها را بكاربسته تا ین روابط جدید جانشین روابط قبلی شوند. خانواده بعنوان یك سیستم ميآموزد تا بجی سرپوشگذاشتن بر مشكلات كه تنها موجب پابرجانگاهداشتن آنها ميشود بری یكیك مشكلات راههی جدیدی بیابد. طبیعی است كه شناخت پیدا كردن تكتك اعضاء خانواده از روندهی فكری، احساسی و رفتاری خود و درك نقش و موقعیت خود بعنوان یك عضو از سیستم خانواده در تمام طول رواندرمانی نقش اساسی بازی ميكنند.
مشكلات آموزشی و تربیتی که پدر و مادر و فرزندانشان با آن روبرو می شوند نیز در ین شیوه از كار بالینی به نحو بهتری نسبت به اشكال دیگر رواندرمانی نتیجه می دهد