دكتر منصور تاراجي
«فيدل» در دادگاه: من رهبر قيام بودم مرا محكوم كنيد نه تبرئه
• مقاومت در برابر نظام ديكتاتوري حق يك ملت است
• «چه گوارا» و «فيدل كاسترو» با يك كشتي فرسوده از مكزيك به كوبا رفتند
• «كاسترو» در جواني ضدكمونيست و ضدامپرياليست بود
• وقتي «فيدل» وكيل دعاوي شد فقط وكالت مردم بي بضاعت را مي پذيرفت
• «چه گوارا» يك پزشك آرژانتيني بهترين يار «فيدل كاسترو» شد
پيروزي انقلاب كوبا به رهبري فيدل كاسترو براي بسياري از مورخان و تحليگران رويدادهاي تاريخي عجيب و حيرت آور است و آن را بيشتر يك افسانه كه حقيقت يافت مي دانند. فيدل كاسترو برنامه سياسي خاصي نداشت و از تجربه جنگهاي پارتيزاني بي بهره بود. انقلاب كوبا را نبايد مجزا از انقلابهاي كشورهاي آمريكاي لاتين مانند نيكاراگوئه، گواتمالا و يا مكزيك بررسي كرد. «سزار آنتونيو ساندنيو» در نيكاراگوئه و يا «زاپاتا» در مكزيك انقلابيوني بودند كه تجارب زيادي در رهنمود انقلابي داشتند ولي «فيدل كاسترو» جواني بود كه ابتدا هيجان و احساسات او را به سوي مبارزه با «باتيستا» كشاند. در املاك وسيع پدرش شاهد بيكاري و رنج دهقاناني بود كه شانه هاي آنها زيربار مصيب و فشار زندگي تاب مقاومت رااز دست داده بودند. فرزندان خردسال اين دهقانان درمزارع نيشكر به پدران و مادرانشان كمك مي كردند و در تأمين نان روزانه ياور آنها بودند.
نيمكت هاي مدارس و يا مطب پزشكان و بيمارستانها و مراكز تفريحي، ويژه فرزندان خانواده هاي مرفه بود نه خردسالان كوبايي كه رنگ تيره اي داشتند. اين خردسالان بايد از مزارع نيشكرپا را فراتر نگذاشته، در اين مزارع بزرگ شوند و بين شاخته هاي بلند نيشكر جان بسپارند
• مادر خردمند
«فيدل كاسترو» با ثروتي كه پدرش «آنجل كاسترو» (ANGEL- CASRO) داشت و با هشتصدهكتار زمين در شمال شرقي كوبا به دانشكده حقوق راه يافت و وكيل دعاوي شد. «آنجل» فرزندانش رامجبور مي كرد زمينهاي وسيع او را آباد كنند. فيدل آنچه آموخت از مادرش بود. «ليناروز گنزالس» (LINA- RUZ- GONZALES) خدمتگزار جوان پدر كاسترو كه بعداً زن دوم اربابش شد هفت فرزند براي شوهرش آنجل به دنيا آورد كه سومين آنها «فيدل» بود كه در سن پنج سالگي غسل تعميد يافت.
• در كليسا
«لينا» كاتوليك پرهيزكاري بود كه روزهاي يكشنبه در كليسا روي نيمكت كليسا مي نشست و به وعظ كشيش و اندرزهاي او گوش فرا مي داد.«فيدل» و خواهرش به توصيه «لينا» به مدرسه اي در «يانتياگو» رفتند ولي برادر كه در كلاس آرام نمي گرفت به علت بي انضباطي او را به مدرسه مذهبي «نتردام» فرستادند كه يكي از مهمترين مدارس آن ناحيه بود.
«فيدل» مقررات مدرسه را رعايت نمي كرد و مايل بود مستقل عمل كند و مرتب با ديگران درگير مي شد و به گفته بعضي مورخان روش «شورشي» داشت. شخصيت «فيدل» در برخورد بامعلمان و شاگردان ديگر آشكار شد، او مي خواست جواني مستقل باشد.
• نامه به روزولت
فيدل در سن چهارده سالگي نامه اي به فرانكلين روزولت رئيس جمهوري آمريكانوشت و يك اسكناس ده دلاري براي ساختن يك قايق طلب كرد. رهبر انقلاب كوبا در همان دوران نوجواني خود را همطراز بزرگان مي دانست وترسي نداشت كه با آنها وارد صحبت و مذاكره شود.
فيدل در سال۱۹۴۱ در يكي از دبيرستانهاي «هاوانا» به نام «بيت اللحم» ثبت نام كرد. در ورزش پيشكسوت سايرين شد و در بين مدارس كوبا به عنوان بهترين ورزشكار شناخته شد. او بسيار فعال بود و سازمان دهنده خوبي شناخته مي شد. «فيدل» با نطق ومنطق خود بسياري از همكلاسان خود را قانع مي كرد. بتدريج او را روان شناس خوبي تشخيص دادند.
معلمان مذهبي مدرسه توجه خاصي به او پيدا كردند و در سال۱۹۴۵ در كارنامه اش نوشتند:«او استعداد آن را دارد كه هنرپيشه خوبي شود.» با اين حال شاگردان مدرسه او را به محافل خود راه نداده و معتقد بودند او دهقان زاده است و در آن سطح نيست كه با آنها آميزش كند.
«فيدل» تا سن نوزده سالگي تابستانها در مزارع پدرش كار مي كرد و يا تفنگي برداشته به شكار مي رفت.
• دانشكده حقوق
هنگامي كه در دانشكده حقوق ثبت نام كرد به فعاليت سياسي شديد پرداخت ولي هدف او كاملاً روشن نبود. از سال۱۹۴۵ تا ۱۹۵۰ بارها اين سؤال مطرح شد كه اين دانشجوي جوان ماركسيست است؟
فيدل كاسترو در مصاحبه با روزنامه اي گفت: زماني كه من وارد دانشگاه شدم هيچگونه فرهنگ سياسي نداشتم.
در آن زمان زندگي من بيشتر شبيه «دون كيشوت» بود و هميشه در رؤيا به سر مي بردم. علاقه زيادي براي آموختن و فعال بودن داشتم.
• شرف ياپول
«فيدل» در سال ۱۹۴۷ عضو حزب مردم كوباشد، يا «حزب ارتدوكس». مرامنامه حزب ضد امپرياليستي و ضدكمونيستي بود و در اين او بيست ساله بود.
رهبر حزب سناتور «ادي چيباس» (EDDY- CHIBAS) بشدت ضد نظام ديكتاتوري بود و محبوبيت زيادي داشت. شعارش: «شرف يا پول» بود و اعتقاد داشت نمي توان هر دو را با هم داشت. ياران فيدل معتقدند در آن سالها فيدل «آنارشيست» بود و بدرستي نمي دانست چه چيز مي خواهد ولي از قدرت بيان قوي بهره مند بود و جوانان زيادي پيرو او بودند.
• سنديكاي دانشجويان
رهبر آينده كوبا پايي در سنديكاي دانشجويان داشت و پايي در گروههاي انقلابي و در سال۱۹۴۸ در كنگره ضدامپرياليستي دانشجويان آمريكايي لاتين در «بوكوتا» (پايتخت كلبمي) شركت كرد.
دوسال بعد پروانه وكالت گرفت ولي يك سال قبل از آن با «ميرتادياز» (MIR TADIAZ) ازدواج كرد. فيدل وقتي با كمك دوستش دفتر وكالت باز كرد فقط ۲۳سال داشت. پول براي او ارزشي نداشت و بيشتر مشتريانش مردم بي بضاعت بودند و او مجاني وكالت آنها را مي پذيرفت.
خودكشي سناتور «چيباس» در سال۱۹۵۱ ضربه اي به حزب «ارتدوكس» وارد آورد و فيدل از شخصيت هاي بارز آن ضربه روحي بزرگي خورد. سناتور «چيباس» شانس زيادي داشت كه در انتخابات۱۹۵۲ رئيس جمهور شود.
كودتاي «باتيستا» در سال۱۹۵۲ همه حسابهاي فيدل كاسترو را كه شانس زيادي داشت نماينده مجلس شود به هم ريخت.
فيدل دريافت فقط بايد با نبرد مسلحانه «باتيستا» را به زانو درآورد. فيدل از سپتامبر۱۹۵۲ گروههاي مسلحانه رزمجو را عليه ديكتاتور كوبا به وجود آورد.
بيست و ششم ژوييه۱۹۵۳ يك گروه جوان كه ۱۵۰نفر بودند و در بين آنها از هر قشر اجتماعي ديده مي شد به سربازخانه «مونكادا» (MONCADA)در سانتياگو حمله كردند. روزنامه نگار، نويسنده، كارگر، دانشجو عضو گروه حمله بودند. سربازخانه يكهزار سرباز داشت.
• سه جوان
حمله كنندگان دوهدف را تعقيب مي كردند، به دست آوردن اسلحه و طغيان مردم شرق كوبا. گروه حمله را سه جوان بي تجربه عهده دار بودند.
ـ فيدل و برادش رائول كاسترو و «آبل سانتاماريا»
نبرد مسلحانه جوانان با سربازان به كشتار و قتل عام پايان گرفت. بيشتر افراد اين گروه يكصدو پنجاه نفر با مسلسل درجا به قتل رسيدند و يا لحظه اي بعد اعدام شدند.
• دفاع دادگاه
فيدل بطور معجزه آسايي ازمرگ فوري نجات يافت ولي بازداشت و محاكمه شد. كاسترو چون خود وكيل بود دفاع در دادگاه راخودش به عهده گرفت. او دوساعت در دادگاه صحبت كرد و به نام قانون و حق اعلام كرد:
رهبر قيام و حمله به سربازخانه من بودم و نه ديگري. او گفت مقاومت در برابر نظام ديكتاتوري حق يك ملت است. كاسترو پس از دوساعت صحبت در دادگاه گفت: «من به سخنان خود پايان مي دهم ولي همانند بعضي قضات تبرئه متهم را طلب نمي كنم.من نمي توانم چنين تقاضايي را بكنم زيرا ياران من در جزيره «پينز» (PINS) در سخت ترين شرايطي زنداني هستند. مرا نزد آنها بفرستيد كه سرنوشت واحدي داشته باشيم، زيرا اين طبيعي است كه انسانهاي شرافتمند در يك جمهوري كه رئيس آن يك جاني و دزد است دستگير و يا كشته شوند. مرا محكوم كنيد و هيچ اهميتي ندارد تاريخ درباره من داوري مي كند.» از نظر كاستروها عمليات «مونكادا» سمبل پيكار آنها عليه باتيستا شد. (۲۶ژوييه روز جشن ملي در كوباست)
• رهسپار مكزيك
فيدل كاسترو به پانزده سال زندان محكوم شد و در زندان كتابهاي فلسفي، سياسي و تاريخي زيادي مطالعه كرد. به علت فشار افكار عمومي مردم كوبا «باتيستا» در ششم مه۱۹۵۵ زندانيان حمله به سربازخانه «مونكادا» راعفو كرد.
شش هفته بعد كاسترو به مكزيك مأواي پناهندگان امريكاي لاتين رفت.
• چه گوارا
فيدل كاسترو در مكزيك نخستين بيانيه خودراخطاب به ملت كوبا منتشر كرد و درصدد برآمد يارگيري كند.او يك برنامه پانزده ماده اي پيشنهاد كردكه ماده اول آن تقسيم زمين بين دهقانان بود. فيدل كاسترو در مكزيك با جواني به نام ارنستو چه گوارا (ERNESTO-CHE- GUEVARA) كه يك پزشك آرژانتيني بود آشنا شد. دوستي چه گوارا و فيدل كاسترو در اندك زماني استحكامي پايدار يافت «چه گوارا» بيماران بي بضاعت را معالجه مي كرد و فيدل وكالت بينوايان رامي پذيرفت. هر دو روحيه انقلابي و مخالف سرسخت نظام ژنرال ها بودند.
«چه گوارا» كه يكسال از فيدل كاسترو كوچكتر بود ازخانواده بورژواي آرژانتيني بود. هر دو انقلابي از خانواده هاي ثروتمند برخاسته و انقلابي شده بودند.
چه گوارا كه هميشه در كنار فيدل كاسترو بود، درسي ام نوامبر۱۹۵۶ همراه گروهي از ياران خود كه در مكزيك جمع آوري كرده بودند در سواحل شرقي كوبا مسلحانه پياده شدند. پيش از پياده شدن انقلابيون در سواحل كوبا كاسترو به يك معلم جوان به نام «فرانك پاتيس» دستور داده بود كه مقدمات يك طغيان عمومي را فراهم كند ولي كشتي كوچك و فرسوده انقلابيون دچار امواج دريا شد و چندين بار نزديك بود غرق شود. انقلابيون بموقع و درنقطه اي كه قرار بود برسند نرسيد و گرفتار گاردهاي ساحلي شدند. انقلابيون چندين روز درمزارع نيشكر مخفي شدند. در اواسط دسامبر۱۹۵۶ نيمي از انقلابيون به كمك دهقانان نجات يافتند.
• حمايت ملت
فيدل كاسترو به آنها گفت: «هيچ كدام از ما نبايد تصور كنيم كه فقط بانبردهاي پارتيزاني مي توانيم «باتيستا» را سرنگون كنيم، بايد ملت به حمايت ما بيايد و براي اين كار يك اعتصاب عمومي برپا كنيم». با اين حال انقلابيون جوان با حمله به سربازخانه ها بتدريج اسلحه به دست آوردند و روز بروز تعداد آنها بيشتر شد.
در بهار۱۹۵۷ يك منطقه كوچك كوبا «سرزمين آزاد» اعلام شد. اين منطقه بتدريج توسعه يافت و ۱۵۰۰كيلومترمربع وسعت يافت و اين در آغاز ۱۹۵۸يك سال پيش از سقوط باتيستا بود. چه گوارا در اين منطقه يك بيمارستان روستايي، يك تنور نان پزي ، يك روزنامه، يك راديو و يك مدرسه بوجود آورد. بتدريج انقلاب توسعه يافت و ماليات انقلابي برقرار شد كه مالكان عمده مجبور بودند ماليات خود را به انقلابيون بپردازند. ارتش «باتيستا» شروع به بمباران مناطق انقلابي حتي با بمب هاي «ناپالم» كرد و آن مناطق رامبدل به سرزمين سوخته كرد. در مارس۱۹۵۸ رهبران انقلاب هر يك جبهه تازه اي عليه ارتش گشودند. جبهه «رائول كاسترو» برادر فيدل از جبهه هاي ديگر فعالتر بود.
• مخالفت كمونيستها
كمونيستهاي كوبا با هرگونه نبرد مسلحانه مخالف بودند.
در ژوييه۱۹۵۸ «باتيستا» حمله وسيعي را عليه پارتيزانها كه ۶۰۰نفر بودند شروع كرد. دوازده هزارنفر نظاميان «باتيستا» با بمب افكنهاي «ب ـ۲۶» به آنها حمله كردند و انقلابيون در سراسر جزيره پخش شده هر يك گروهي را به مبارزه عمومي عليه «باتيستا» دعوت كردند.
فيدل كاسترو شعار «جنگ تا مرگ» را بين انقلابيون پخش كرد. در اكتبر۱۹۵۸ بيشتر شهرهاي كوبا منزوي شدند و نيمي از انتخاب كنندگان انتخابات را تحريم كردند.
• فروپاشي ارتش
چه گوارا باوجود حمله شديد نظاميان شهر مهم «سانتاكلارا» را تسخير كرد.
آمريكا متوجه شد ديگر نبايد از «باتيستا» حمايت كند بخصوص كه انقلابيون كمونيست نبودند و حتي كمونيستهاي كوبا با روش آنها مخالف بودند. در آخرين روزهاي دسامبر۱۹۵۸ ارتش فروريخت و «باتيستا» به اسپانيا كه كوبا زماني مستعمره آن كشور بود فراركرد و در پناه ژنرال فرانكو قرار گرفت.
هفتم ژانويه۱۹۵۹ فيدل كاسترو پيروزمندانه در رأس يك نيروي توانمند انقلابي كه همه ريش داشتند (BARBUDOS) وارد هاوانا پايتخت كوبا شد.
دكتر منصور تاراجي
«فيدل» در دادگاه: من رهبر قيام بودم مرا محكوم كنيد نه تبرئه
• مقاومت در برابر نظام ديكتاتوري حق يك ملت است
• «چه گوارا» و «فيدل كاسترو» با يك كشتي فرسوده از مكزيك به كوبا رفتند
• «كاسترو» در جواني ضدكمونيست و ضدامپرياليست بود
• وقتي «فيدل» وكيل دعاوي شد فقط وكالت مردم بي بضاعت را مي پذيرفت
• «چه گوارا» يك پزشك آرژانتيني بهترين يار «فيدل كاسترو» شد
پيروزي انقلاب كوبا به رهبري فيدل كاسترو براي بسياري از مورخان و تحليگران رويدادهاي تاريخي عجيب و حيرت آور است و آن را بيشتر يك افسانه كه حقيقت يافت مي دانند. فيدل كاسترو برنامه سياسي خاصي نداشت و از تجربه جنگهاي پارتيزاني بي بهره بود. انقلاب كوبا را نبايد مجزا از انقلابهاي كشورهاي آمريكاي لاتين مانند نيكاراگوئه، گواتمالا و يا مكزيك بررسي كرد. «سزار آنتونيو ساندنيو» در نيكاراگوئه و يا «زاپاتا» در مكزيك انقلابيوني بودند كه تجارب زيادي در رهنمود انقلابي داشتند ولي «فيدل كاسترو» جواني بود كه ابتدا هيجان و احساسات او را به سوي مبارزه با «باتيستا» كشاند. در املاك وسيع پدرش شاهد بيكاري و رنج دهقاناني بود كه شانه هاي آنها زيربار مصيب و فشار زندگي تاب مقاومت رااز دست داده بودند. فرزندان خردسال اين دهقانان درمزارع نيشكر به پدران و مادرانشان كمك مي كردند و در تأمين نان روزانه ياور آنها بودند.
نيمكت هاي مدارس و يا مطب پزشكان و بيمارستانها و مراكز تفريحي، ويژه فرزندان خانواده هاي مرفه بود نه خردسالان كوبايي كه رنگ تيره اي داشتند. اين خردسالان بايد از مزارع نيشكرپا را فراتر نگذاشته، در اين مزارع بزرگ شوند و بين شاخته هاي بلند نيشكر جان بسپارند
• مادر خردمند
«فيدل كاسترو» با ثروتي كه پدرش «آنجل كاسترو» (ANGEL- CASRO) داشت و با هشتصدهكتار زمين در شمال شرقي كوبا به دانشكده حقوق راه يافت و وكيل دعاوي شد. «آنجل» فرزندانش رامجبور مي كرد زمينهاي وسيع او را آباد كنند. فيدل آنچه آموخت از مادرش بود. «ليناروز گنزالس» (LINA- RUZ- GONZALES) خدمتگزار جوان پدر كاسترو كه بعداً زن دوم اربابش شد هفت فرزند براي شوهرش آنجل به دنيا آورد كه سومين آنها «فيدل» بود كه در سن پنج سالگي غسل تعميد يافت.
• در كليسا
«لينا» كاتوليك پرهيزكاري بود كه روزهاي يكشنبه در كليسا روي نيمكت كليسا مي نشست و به وعظ كشيش و اندرزهاي او گوش فرا مي داد.«فيدل» و خواهرش به توصيه «لينا» به مدرسه اي در «يانتياگو» رفتند ولي برادر كه در كلاس آرام نمي گرفت به علت بي انضباطي او را به مدرسه مذهبي «نتردام» فرستادند كه يكي از مهمترين مدارس آن ناحيه بود.
«فيدل» مقررات مدرسه را رعايت نمي كرد و مايل بود مستقل عمل كند و مرتب با ديگران درگير مي شد و به گفته بعضي مورخان روش «شورشي» داشت. شخصيت «فيدل» در برخورد بامعلمان و شاگردان ديگر آشكار شد، او مي خواست جواني مستقل باشد.
• نامه به روزولت
فيدل در سن چهارده سالگي نامه اي به فرانكلين روزولت رئيس جمهوري آمريكانوشت و يك اسكناس ده دلاري براي ساختن يك قايق طلب كرد. رهبر انقلاب كوبا در همان دوران نوجواني خود را همطراز بزرگان مي دانست وترسي نداشت كه با آنها وارد صحبت و مذاكره شود.
فيدل در سال۱۹۴۱ در يكي از دبيرستانهاي «هاوانا» به نام «بيت اللحم» ثبت نام كرد. در ورزش پيشكسوت سايرين شد و در بين مدارس كوبا به عنوان بهترين ورزشكار شناخته شد. او بسيار فعال بود و سازمان دهنده خوبي شناخته مي شد. «فيدل» با نطق ومنطق خود بسياري از همكلاسان خود را قانع مي كرد. بتدريج او را روان شناس خوبي تشخيص دادند.
معلمان مذهبي مدرسه توجه خاصي به او پيدا كردند و در سال۱۹۴۵ در كارنامه اش نوشتند:«او استعداد آن را دارد كه هنرپيشه خوبي شود.» با اين حال شاگردان مدرسه او را به محافل خود راه نداده و معتقد بودند او دهقان زاده است و در آن سطح نيست كه با آنها آميزش كند.
«فيدل» تا سن نوزده سالگي تابستانها در مزارع پدرش كار مي كرد و يا تفنگي برداشته به شكار مي رفت.
• دانشكده حقوق
هنگامي كه در دانشكده حقوق ثبت نام كرد به فعاليت سياسي شديد پرداخت ولي هدف او كاملاً روشن نبود. از سال۱۹۴۵ تا ۱۹۵۰ بارها اين سؤال مطرح شد كه اين دانشجوي جوان ماركسيست است؟
فيدل كاسترو در مصاحبه با روزنامه اي گفت: زماني كه من وارد دانشگاه شدم هيچگونه فرهنگ سياسي نداشتم.
در آن زمان زندگي من بيشتر شبيه «دون كيشوت» بود و هميشه در رؤيا به سر مي بردم. علاقه زيادي براي آموختن و فعال بودن داشتم.
• شرف ياپول
«فيدل» در سال ۱۹۴۷ عضو حزب مردم كوباشد، يا «حزب ارتدوكس». مرامنامه حزب ضد امپرياليستي و ضدكمونيستي بود و در اين او بيست ساله بود.
رهبر حزب سناتور «ادي چيباس» (EDDY- CHIBAS) بشدت ضد نظام ديكتاتوري بود و محبوبيت زيادي داشت. شعارش: «شرف يا پول» بود و اعتقاد داشت نمي توان هر دو را با هم داشت. ياران فيدل معتقدند در آن سالها فيدل «آنارشيست» بود و بدرستي نمي دانست چه چيز مي خواهد ولي از قدرت بيان قوي بهره مند بود و جوانان زيادي پيرو او بودند.
• سنديكاي دانشجويان
رهبر آينده كوبا پايي در سنديكاي دانشجويان داشت و پايي در گروههاي انقلابي و در سال۱۹۴۸ در كنگره ضدامپرياليستي دانشجويان آمريكايي لاتين در «بوكوتا» (پايتخت كلبمي) شركت كرد.
دوسال بعد پروانه وكالت گرفت ولي يك سال قبل از آن با «ميرتادياز» (MIR TADIAZ) ازدواج كرد. فيدل وقتي با كمك دوستش دفتر وكالت باز كرد فقط ۲۳سال داشت. پول براي او ارزشي نداشت و بيشتر مشتريانش مردم بي بضاعت بودند و او مجاني وكالت آنها را مي پذيرفت.
خودكشي سناتور «چيباس» در سال۱۹۵۱ ضربه اي به حزب «ارتدوكس» وارد آورد و فيدل از شخصيت هاي بارز آن ضربه روحي بزرگي خورد. سناتور «چيباس» شانس زيادي داشت كه در انتخابات۱۹۵۲ رئيس جمهور شود.
كودتاي «باتيستا» در سال۱۹۵۲ همه حسابهاي فيدل كاسترو را كه شانس زيادي داشت نماينده مجلس شود به هم ريخت.
فيدل دريافت فقط بايد با نبرد مسلحانه «باتيستا» را به زانو درآورد. فيدل از سپتامبر۱۹۵۲ گروههاي مسلحانه رزمجو را عليه ديكتاتور كوبا به وجود آورد.
بيست و ششم ژوييه۱۹۵۳ يك گروه جوان كه ۱۵۰نفر بودند و در بين آنها از هر قشر اجتماعي ديده مي شد به سربازخانه «مونكادا» (MONCADA)در سانتياگو حمله كردند. روزنامه نگار، نويسنده، كارگر، دانشجو عضو گروه حمله بودند. سربازخانه يكهزار سرباز داشت.
• سه جوان
حمله كنندگان دوهدف را تعقيب مي كردند، به دست آوردن اسلحه و طغيان مردم شرق كوبا. گروه حمله را سه جوان بي تجربه عهده دار بودند.
ـ فيدل و برادش رائول كاسترو و «آبل سانتاماريا»
نبرد مسلحانه جوانان با سربازان به كشتار و قتل عام پايان گرفت. بيشتر افراد اين گروه يكصدو پنجاه نفر با مسلسل درجا به قتل رسيدند و يا لحظه اي بعد اعدام شدند.
• دفاع دادگاه
فيدل بطور معجزه آسايي ازمرگ فوري نجات يافت ولي بازداشت و محاكمه شد. كاسترو چون خود وكيل بود دفاع در دادگاه راخودش به عهده گرفت. او دوساعت در دادگاه صحبت كرد و به نام قانون و حق اعلام كرد:
رهبر قيام و حمله به سربازخانه من بودم و نه ديگري. او گفت مقاومت در برابر نظام ديكتاتوري حق يك ملت است. كاسترو پس از دوساعت صحبت در دادگاه گفت: «من به سخنان خود پايان مي دهم ولي همانند بعضي قضات تبرئه متهم را طلب نمي كنم.من نمي توانم چنين تقاضايي را بكنم زيرا ياران من در جزيره «پينز» (PINS) در سخت ترين شرايطي زنداني هستند. مرا نزد آنها بفرستيد كه سرنوشت واحدي داشته باشيم، زيرا اين طبيعي است كه انسانهاي شرافتمند در يك جمهوري كه رئيس آن يك جاني و دزد است دستگير و يا كشته شوند. مرا محكوم كنيد و هيچ اهميتي ندارد تاريخ درباره من داوري مي كند.» از نظر كاستروها عمليات «مونكادا» سمبل پيكار آنها عليه باتيستا شد. (۲۶ژوييه روز جشن ملي در كوباست)
• رهسپار مكزيك
فيدل كاسترو به پانزده سال زندان محكوم شد و در زندان كتابهاي فلسفي، سياسي و تاريخي زيادي مطالعه كرد. به علت فشار افكار عمومي مردم كوبا «باتيستا» در ششم مه۱۹۵۵ زندانيان حمله به سربازخانه «مونكادا» راعفو كرد.
شش هفته بعد كاسترو به مكزيك مأواي پناهندگان امريكاي لاتين رفت.
• چه گوارا
فيدل كاسترو در مكزيك نخستين بيانيه خودراخطاب به ملت كوبا منتشر كرد و درصدد برآمد يارگيري كند.او يك برنامه پانزده ماده اي پيشنهاد كردكه ماده اول آن تقسيم زمين بين دهقانان بود. فيدل كاسترو در مكزيك با جواني به نام ارنستو چه گوارا (ERNESTO-CHE- GUEVARA) كه يك پزشك آرژانتيني بود آشنا شد. دوستي چه گوارا و فيدل كاسترو در اندك زماني استحكامي پايدار يافت «چه گوارا» بيماران بي بضاعت را معالجه مي كرد و فيدل وكالت بينوايان رامي پذيرفت. هر دو روحيه انقلابي و مخالف سرسخت نظام ژنرال ها بودند.
«چه گوارا» كه يكسال از فيدل كاسترو كوچكتر بود ازخانواده بورژواي آرژانتيني بود. هر دو انقلابي از خانواده هاي ثروتمند برخاسته و انقلابي شده بودند.
چه گوارا كه هميشه در كنار فيدل كاسترو بود، درسي ام نوامبر۱۹۵۶ همراه گروهي از ياران خود كه در مكزيك جمع آوري كرده بودند در سواحل شرقي كوبا مسلحانه پياده شدند. پيش از پياده شدن انقلابيون در سواحل كوبا كاسترو به يك معلم جوان به نام «فرانك پاتيس» دستور داده بود كه مقدمات يك طغيان عمومي را فراهم كند ولي كشتي كوچك و فرسوده انقلابيون دچار امواج دريا شد و چندين بار نزديك بود غرق شود. انقلابيون بموقع و درنقطه اي كه قرار بود برسند نرسيد و گرفتار گاردهاي ساحلي شدند. انقلابيون چندين روز درمزارع نيشكر مخفي شدند. در اواسط دسامبر۱۹۵۶ نيمي از انقلابيون به كمك دهقانان نجات يافتند.
• حمايت ملت
فيدل كاسترو به آنها گفت: «هيچ كدام از ما نبايد تصور كنيم كه فقط بانبردهاي پارتيزاني مي توانيم «باتيستا» را سرنگون كنيم، بايد ملت به حمايت ما بيايد و براي اين كار يك اعتصاب عمومي برپا كنيم». با اين حال انقلابيون جوان با حمله به سربازخانه ها بتدريج اسلحه به دست آوردند و روز بروز تعداد آنها بيشتر شد.
در بهار۱۹۵۷ يك منطقه كوچك كوبا «سرزمين آزاد» اعلام شد. اين منطقه بتدريج توسعه يافت و ۱۵۰۰كيلومترمربع وسعت يافت و اين در آغاز ۱۹۵۸يك سال پيش از سقوط باتيستا بود. چه گوارا در اين منطقه يك بيمارستان روستايي، يك تنور نان پزي ، يك روزنامه، يك راديو و يك مدرسه بوجود آورد. بتدريج انقلاب توسعه يافت و ماليات انقلابي برقرار شد كه مالكان عمده مجبور بودند ماليات خود را به انقلابيون بپردازند. ارتش «باتيستا» شروع به بمباران مناطق انقلابي حتي با بمب هاي «ناپالم» كرد و آن مناطق رامبدل به سرزمين سوخته كرد. در مارس۱۹۵۸ رهبران انقلاب هر يك جبهه تازه اي عليه ارتش گشودند. جبهه «رائول كاسترو» برادر فيدل از جبهه هاي ديگر فعالتر بود.
• مخالفت كمونيستها
كمونيستهاي كوبا با هرگونه نبرد مسلحانه مخالف بودند.
در ژوييه۱۹۵۸ «باتيستا» حمله وسيعي را عليه پارتيزانها كه ۶۰۰نفر بودند شروع كرد. دوازده هزارنفر نظاميان «باتيستا» با بمب افكنهاي «ب ـ۲۶» به آنها حمله كردند و انقلابيون در سراسر جزيره پخش شده هر يك گروهي را به مبارزه عمومي عليه «باتيستا» دعوت كردند.
فيدل كاسترو شعار «جنگ تا مرگ» را بين انقلابيون پخش كرد. در اكتبر۱۹۵۸ بيشتر شهرهاي كوبا منزوي شدند و نيمي از انتخاب كنندگان انتخابات را تحريم كردند.
• فروپاشي ارتش
چه گوارا باوجود حمله شديد نظاميان شهر مهم «سانتاكلارا» را تسخير كرد.
آمريكا متوجه شد ديگر نبايد از «باتيستا» حمايت كند بخصوص كه انقلابيون كمونيست نبودند و حتي كمونيستهاي كوبا با روش آنها مخالف بودند. در آخرين روزهاي دسامبر۱۹۵۸ ارتش فروريخت و «باتيستا» به اسپانيا كه كوبا زماني مستعمره آن كشور بود فراركرد و در پناه ژنرال فرانكو قرار گرفت.
هفتم ژانويه۱۹۵۹ فيدل كاسترو پيروزمندانه در رأس يك نيروي توانمند انقلابي كه همه ريش داشتند (BARBUDOS) وارد هاوانا پايتخت كوبا شد.
دكتر منصور تاراجي