• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

-:-: اقلیـــم دل :-:-

baroon

متخصص بخش ادبیات




*به نام آفریدگار قلم*




به اقلیم دل خوش اومدید؛
این عرصه جاییه برای شنیدن از ساز و نوای اقلیم دل...
با افتخار تاپیک رو تقدیم میکنم به
منصور عزیز، پسر خوب اهل قلم ایران انجمن :گل:
امید که قلمریز دوست عزیزمون روزنه ای باشه برای طلوع اندیشه هایی طلایی :ایول:





writerrr.jpg

:گل:​
 
آخرین ویرایش:

Mans0ur

New member
مخدر من

نه سیگار می خوام ، نه مشروب ، نه هزار چیز دیگه...برای آروم شدنم فقط می خوام بنویسم. نوشتن "مخدر" منه. دوستم امشب بهم گفت:" تو اگه 20% از استعداد نویسندگیت رو توی IT شکوفا کنی ، بی نظیر می شی." حرفش رو دوست داشتم. هم بهم روحیه داد هم یه شیطنت خفیف رو توی دلم روشن کرد. اما نمی دونم این دو تا استعداد ، قابل تبدیل شدن به هم هستن یا نه؟

همین الان دارم به این فکر می کنم توی زندگیم کسانی هستند که من خیلی بیشتر از چیزی که بهم پس می دن ، بهشون محبت می کنم. از طرفی ، آدم های دیگه ای هستن که به قدری برام ارزش و دوستی قائل هستن که در مقابل من دستپاچه می شم.

اگر این متن رو تا انتها خوندی و احساس کردی چرند بود و انتظارت رو برای یه متن ادبی برآورده نکرده ، به این فکر کن که همین واگویه ها همان است که خیلی ها جایش را با "آرام بخش های دیگه" پر می کنن...


14 ارديبهشت 1389
 

Mans0ur

New member
- گاهي به توانايي خودمون اعتماد داريم اما شرايط ،محيط و عوامل ديگه، همه ي اونا رو هيچ مي کنه.


- گاهي تمام سعي مون رو واسه عوض کردن چيزاي نا خوبي که دوستش نداريم،انجام ميديم و آخرسر فقط خستگي مي مونه!


اما اين مهمه که تو تنهاييامون،راضي باشيم که کاري رو که مي خواستيم،انجام داديم حتا اگه چيزي درست نشده باشه،
حداقل ما برده ي شرايط نشديم.


- فقط ... نمي دونم آخر ِ صبرم چقدره ؟

- دلم براي دلتنگي هاي بچه گانه ام تنگ شده ...
 

Mans0ur

New member
در وصف گلاب و گلابی


در این افسانه شرط است اشک راندن
گلابی تلخ بر شیرین فشاندن



نظامی گفت. نامش صحنه مرگ در بستر عشق بود!. جایی که معشوق حقیقی پا به صحنه می گذارد و عروجِ خسرو وشیرین به منزل نهایی تحقق می یابد.
طعمی چشیدم و گلابیِ تلخ اش خواندم. که تا می توانست و جان داشت از درختِِ گوشه باغچه آویزان بود! چیدنش محال.ایستاده گاز زدم. تلخ بود. شاید به زور جویدمش ولی تف نشد! با تلخی اش بلعیدم. بو می دهد هنوز. شاید 20 سالِ شمسی بعد. به گمانم جایی، حفره ای در گلوگاهم گیر کرد!
و چه خوش که نظامی گلاب را تلخ خواند، نه گلابی تلخِ سفتِ ناچیدهء بی قواره ام را!
 

Mans0ur

New member
بیهوده دلـــــو مــی اندازم بــه اعمــاق کهنــه ی خاطــرات , میـــــدانم !

سوزنــــبان قطـــار هــای رفتــــه شده ام

از بــس کـــه نیامـــدی !
 

Mans0ur

New member
رقــص قـــلم

مســــتانه ی رقــص قـــلم همه از برای توســت

ور نــه این مــن بیهـــوش را چه بـــه هوشـیاری عاشـــقانه سرودن ؟



 

Mans0ur

New member
...


نسیمی نمی وزد در کویر فکرم


پنجره ای در من گشوده نیست


هر صبح از پشت پهن دشت خواب زدگی ، سر می زنم


و هر شب تکیه زده بر درخت تنهای شوریدگی


برای ستاره ای که بی گمان قلب آسمانست


از نو می میرم .. .


 

Mans0ur

New member
غریبی نکن





کلاه از سر دل بردار





کفش از پای ذهن بکن





بیا ..





به تماشایم !





من همان واژه ی بی سامانم


 

Mans0ur

New member
به نام خدایم


پاییز را مردم .. .

چونان درختی در سرما !

و این آخرین برگ است

تا بهار می خوابم

گنجشکی اگر روی شانه ام آشیان کرد

بگو تازه ام کند ، از نو .. . در تو !
 

Mans0ur

New member
چندی پیش دوستی عزیز نوشته ای رو برای من نوشتن تحت عنوان تقدیم نبشته. اینجا قرارش میدم صرفا برای اینکه بمونه واسم و یادم نره که همواره باید قدر دان دوستانم باشم.


تقــــدیم نبشته *

در سکوت ِ شلوغ ِ وهم آلودی غوطه میخوری

باتلاق خاطرات را اسیری !

درد از سر و روی بودنت بالا گرفته

نقاشی ِ سیاه و سفید رنج شده ای

آویزان ِ دیروزهای رنگ پریده ی بی تکرار ..

شبیه هیچ شده ای !

و َ در این آشفته بازار ِ مسکوت ِ ملتهب ؛

جز از دوستی کــه مردواره پای مرگ واژه های درد ِ دلت بنشیند

شعله ی امیدواری بــه راست شدن قامت ِ احساست هست ؟

ناجی ِ نجواگــر ِ روشن ضمیری نیاز ســت

کـه با دستان مهربانی اش

کـــ از آستین صبر بیرون آمده اند

فعل حضورت را شفا بخشد ...

و من در پرتو کلام آرامش بخشِِ دوســـتی این چنین

به آرامـــش نزدیکم !

تقدیم به دوستــی عزیز
که من ِ مستاصل ِ روزهای پاییزی را در مرداب اندوه تنها رها نکرد.


91/09/23
ساعت 20:34
میـم - نــون
 
آخرین ویرایش:

Mans0ur

New member
نمیدانــــــــــــم



[FONT=courier new, courier, mono]...


[FONT=courier new, courier, mono]نمی دانم منم یا تو


[FONT=courier new, courier, mono]!
 

Mans0ur

New member

[FONT=courier new, courier, mono]شده ام بی قافیه ترین شعر زمان !!!




شده ام بی قافیه ترین شعر زمان

[FONT=courier new, courier, mono]تعبیر خواب های بی اساس را می مانم

[FONT=courier new, courier, mono]زندانی محبس بی رویایی

[FONT=courier new, courier, mono]شده ام معنی واژه ی درد !

[FONT=courier new, courier, mono].. .

[FONT=courier new, courier, mono]و به تصنیف خاکستری زندگی رسیده ام ،

[FONT=courier new, courier, mono]دلتنگی مدام !
 

Mans0ur

New member
رویاها قدرت تغییر در جهان هستند و رویاهای من زندگانی ام را به شکلی باور نکردنی تغییر دادند!

اما در میانه ی راه ...

شاید خط امتداد رویاهایم را گم کرده ام.

کجاست سر این کلاف سر به هوا ؟!



ماتــــــــــــــــــــــــــم. مات !
 

Mans0ur

New member
این روزها به امید فراموشی ، چنگ بر واژه های بودن می زنم !

خاطره ها پس ذهنم آب خنک می خورند و ...

می گذارم احساس هوایی بخورد ،

به نصیحت سهراب !

من در پیچ کدام نگاه یخ زده به بلوغ رسیدم ؟

که حالا در این نازک ترین لحظه ، مثل هق هق سکوت آرامم

...
.....
 

Mans0ur

New member
سیصد نقطه

می گویند وقتی سیصد نقطه در قفسه ی سینه درد بگیرد ، آدم فکر می کند " قلبش" درد می کند.

حالا من احساس می کنم سیصد نقطه از " روانم " درد می کند...


15 ارديبهشت 1389


اگر قادر نیستی خود را بالا ببری همانند سیب باش تا با افتادنت اندیشه‌ای را بالا ببری (دکتر علی شریعتی)
 

Mans0ur

New member
اسفند که می شود ...


اسفند که می شود دلم هُری می ریزد

هر ساله نیمه ی دوم اسفند که میشود ، دلم میترسد ، بغض می کند و قول می دهد.

حرف ها دارم با خودم...



1391.12.15 ساعت 17:20
 
آخرین ویرایش:

Mans0ur

New member
وقت ِ رفتن ...



هرچیزی را وقتی مقـرر ست و نوبتِ رفتن ِ تـو ، اکنون !

زمســـتان را در بقچه ات بپیچ و بــرو

چه چــاره ایست وقتی محکومی به رفتن ؟

نتـــرس ،

رفتن تمام شدن نیست !

خــاطر ِ پنجره ها از تو پُرست

و یاد ِ درخـــتان ِ شهـــر ..

و من .. .

که در تو بزرگ شده ام !

شــمارش ِ خاطـــراتت یعنی که تو اینجایی

از حافــــظه ی احساسم طوفان هم بشود رخـــت نمیکــنی !

از تو با بهار خواهم گفــــت

آســـوده برو

سفـــر سلامت

اسفند 91

و اما تو ای بهار ...

تو مثـــل ِ لحظه ی پایان ِ انتظار ، ناگهانـــی آمدی زیبا !

گاه ِ آمدنــــت مبارک



پس نبشته ی آخـــرسال :


شکر تو را که همیـــــشه ای ...

بهــــاران ِ من , خـــدا !




30 اسفندماه 1391

ساعت 11:20
 
آخرین ویرایش:

Mans0ur

New member
در من نبشته


هنر من و بزرگترین هنر من فن زیستن در خویشتن است. "دکتر شریعتی "


دکتر ِ عزیز ، من نیز شاید آموخته ام که چگونه در خود ب ِ زی ام. با کلمات و خیال های ناکامم و اگر این زیستن در خود نبود من هم نبودم.

زندگی ام را با تمام ِ کاستی هایش دوست میدارم !



یادبود نبشته


هفتمین روز ِ فروردین ماه روز تولد خسرو شکیبایی است. کاش می بود تا برایش می نبشتم رویشت مبارک و ریشه ات مستدام...

روحش بهاری.



چهارمین روز فروردین هم سالگرد ِ آمدن نادر ابراهیمی است که درود بر قلم ِ پاکیزه و ذهن آرامش...

کاش که بیشتر میشناختمش قبل از رفتنش. روحش شاد.
 
آخرین ویرایش:

Mans0ur

New member
با تو خوبم !


درود بر تو تنهایی ... !


درود بر قداست وجودت که در ازدحام کوچه ی تن ها گم نشد !


ای وسعت آرام ...


با تو خوبم.


jk3a7vuyrw9h60ufkjj.jpg


23 فروردین ماه 1392
 
آخرین ویرایش:
بالا