مطابق اخبار و کتاب دانیال، که هیچ سند معروف و موثقی آن را تأیید نمیکند، بختنصر، پس از آنکه زمان درازی سلطنت کرد – و پیوسته پیروزی و پیشرفت نصیب وی بود – و پس از آنکه پایتخت خود را با ساختن خیابانها و میدانها زیبا کرد و پنجاه و چهار معبد برای خدایان ساخت، دچار حملة جنون شد: خود را جانوری میپنداشت و بر روی چهار دست و پا راه میرفت و علف میچرید. مدت چهار سال نام او از تاریخ و گزارشهای بابلی پنهان شد، و پس از آن دوباره در مدت کوتاهی نام وی آشکار گشت و در سال ۵۶۲ قم چشم از این دنیا فرو بست.
هنوز سی سال از مرگ وی نگذشته بود که امپراطوری وی پاره پاره شد. نبونیدوس، که مدت هفده سال صاحب تخت و تاج بابل بوده، باستانشناسی را بر سلطنت ترجیح میداد و، در آن هنگام که اساس مملکت وی در حال پاشیده شدن بود، تمام همت خود را به کندن و کاویدن آثار باستانی سومری مصروف میداشت. در کار قشون بینظمی پدیدار شد، و مردان کار کشور و وطندوستی را فراموش کردند و به کارهای بزرگ بینالمللی اشتغال ورزیدند؛ مردم نیز، که جز بازرگانی و خوشگذرانی کاری نداشتند، یکباره هنر جنگ را از یاد بردند و نسبت به آن بیگانه شدند. کاهنان خرده خرده قدرت پادشاهان را غصب کردند و خزانههای خود را از مالهای فراوانی انباشتند که دولتهای بیگانه را برای هجوم به کشور و به گشودن آن تحریص میکرد. در آن هنگام که کوروش و قشون منظم او به دروازههای بابل رسید، مردم ضدروحانی این شهر، با خرسندی، دروازهها را به روی او گشودند و استیلای روشنیبخش او را با جان و دل پذیره شدند. مدت دو قرن ایرانیان بر بابل حکومت کردند؛ در این مدت، بابل همچون استانی از بزرگترین امپراطوری شناخته شدة جهان تا آن روز به شمار میرفت. پس از آن نوبت اسکندر خروشان رسید که، بیمقاومتی، این شهر را گشود، و آن اندازه در کاخ بختنصر شراب نوشید تا جان از بدنش در رفت.
تمدن بابلی برای بشریت آن ثمربخشی تمدن مصری، یا تنوع و عمق تمدن هندی، یا دقت و پختگی تمدن چینی را نداشت؛ با وجود این، باید گفت که همین بابل داستانهای فریبندة زیبایی را به یادگار گذاشته که با میانجیگری مهارت و ذوق ادبی یهودیان، هماکنون، پارهای از داستانهای دینی اروپا را تشکیل میدهد؛ نیز از همین بابل، یونانیان جهانگرد، بیش از مصر اصول ریاضیات و نجوم و پزشکی و صرف و نحو و فقهاللغه و باستانشناسی و تاریخ و فلسفه را به کشور – شهرهای خود انتقال دادند، و همین میراث است که از آنجاها به روم و از روم به ما رسیده است. نامهایی که یونانیان برای فلزات و صور فلکی و سنگ و اندازه و آلات موسیقی و بسیاری از داروها گذاشتهاند، یا ترجمة اسامی بابلی است یا گاهی همان کلمة بابلی است که با حروف یونانی نوشته شده. همانگونه که معماری یونان، از لحاظ صورت و ترکیب بنا، از مصر کرت الهام گرفته، «زیگوراتهای» بابلی نیز الهامبخش منارههای مساجد اسلامی و منارهها و برجهای ناقوس قرون وسطی و اسلوب معماری «عقب رفتة» معاصر امریکا بوده است. قوانین حموربی برای اجتماعات قدیم حکم میراثی را داشته که از هدیة کشورداری و بسامان داشتن اجتماع، که از رومیان به عالم جدید رسیده، کمتر نبوده است. تمدن و فرهنگ بینالنهرین و بابل، به میانجیگری یک سلسلة طولانی از حوادث تاریخی مهم، از گاهوارة خود جابهجا شد و به صورت جزئی از میراث فرهنگی بشریت درآمد: آشوریان بابل را گشودند و میراث فرهنگی این شهر کهن را تصاحب کردند و آن را در اطراف و اکناف امپراطوری وسیع خویش انتشار دادند؛ در آن مدت دراز که یهودیان به اسیری در بابل به سر میبردند، زندگی و افکار بابلی در آنان سخت تأثیر کرد، و آنان تأثرات خود را به جاهای دیگر جهان منتقل ساختند؛ تسلط ایرانیان و یونانیان بربابل سبب آن شد که تمام راههای بازرگانی و ارتباطی میان این شهر و شهرهای تازه تأسیس شده در یونیا و آسیای صغیر و یونان، با کمال آزادی، پرآمد و شد شود، و هرچه بیشتر فرهنگ و تمدن بابلی به خارج سرزمین بابل انتقال پیدا کند. در پایان کار هیچ چیز گم نمیشود، بلکه اثر هر حادثة خوب یا بدی ابدالدهر باقی میماند.
هنوز سی سال از مرگ وی نگذشته بود که امپراطوری وی پاره پاره شد. نبونیدوس، که مدت هفده سال صاحب تخت و تاج بابل بوده، باستانشناسی را بر سلطنت ترجیح میداد و، در آن هنگام که اساس مملکت وی در حال پاشیده شدن بود، تمام همت خود را به کندن و کاویدن آثار باستانی سومری مصروف میداشت. در کار قشون بینظمی پدیدار شد، و مردان کار کشور و وطندوستی را فراموش کردند و به کارهای بزرگ بینالمللی اشتغال ورزیدند؛ مردم نیز، که جز بازرگانی و خوشگذرانی کاری نداشتند، یکباره هنر جنگ را از یاد بردند و نسبت به آن بیگانه شدند. کاهنان خرده خرده قدرت پادشاهان را غصب کردند و خزانههای خود را از مالهای فراوانی انباشتند که دولتهای بیگانه را برای هجوم به کشور و به گشودن آن تحریص میکرد. در آن هنگام که کوروش و قشون منظم او به دروازههای بابل رسید، مردم ضدروحانی این شهر، با خرسندی، دروازهها را به روی او گشودند و استیلای روشنیبخش او را با جان و دل پذیره شدند. مدت دو قرن ایرانیان بر بابل حکومت کردند؛ در این مدت، بابل همچون استانی از بزرگترین امپراطوری شناخته شدة جهان تا آن روز به شمار میرفت. پس از آن نوبت اسکندر خروشان رسید که، بیمقاومتی، این شهر را گشود، و آن اندازه در کاخ بختنصر شراب نوشید تا جان از بدنش در رفت.
تمدن بابلی برای بشریت آن ثمربخشی تمدن مصری، یا تنوع و عمق تمدن هندی، یا دقت و پختگی تمدن چینی را نداشت؛ با وجود این، باید گفت که همین بابل داستانهای فریبندة زیبایی را به یادگار گذاشته که با میانجیگری مهارت و ذوق ادبی یهودیان، هماکنون، پارهای از داستانهای دینی اروپا را تشکیل میدهد؛ نیز از همین بابل، یونانیان جهانگرد، بیش از مصر اصول ریاضیات و نجوم و پزشکی و صرف و نحو و فقهاللغه و باستانشناسی و تاریخ و فلسفه را به کشور – شهرهای خود انتقال دادند، و همین میراث است که از آنجاها به روم و از روم به ما رسیده است. نامهایی که یونانیان برای فلزات و صور فلکی و سنگ و اندازه و آلات موسیقی و بسیاری از داروها گذاشتهاند، یا ترجمة اسامی بابلی است یا گاهی همان کلمة بابلی است که با حروف یونانی نوشته شده. همانگونه که معماری یونان، از لحاظ صورت و ترکیب بنا، از مصر کرت الهام گرفته، «زیگوراتهای» بابلی نیز الهامبخش منارههای مساجد اسلامی و منارهها و برجهای ناقوس قرون وسطی و اسلوب معماری «عقب رفتة» معاصر امریکا بوده است. قوانین حموربی برای اجتماعات قدیم حکم میراثی را داشته که از هدیة کشورداری و بسامان داشتن اجتماع، که از رومیان به عالم جدید رسیده، کمتر نبوده است. تمدن و فرهنگ بینالنهرین و بابل، به میانجیگری یک سلسلة طولانی از حوادث تاریخی مهم، از گاهوارة خود جابهجا شد و به صورت جزئی از میراث فرهنگی بشریت درآمد: آشوریان بابل را گشودند و میراث فرهنگی این شهر کهن را تصاحب کردند و آن را در اطراف و اکناف امپراطوری وسیع خویش انتشار دادند؛ در آن مدت دراز که یهودیان به اسیری در بابل به سر میبردند، زندگی و افکار بابلی در آنان سخت تأثیر کرد، و آنان تأثرات خود را به جاهای دیگر جهان منتقل ساختند؛ تسلط ایرانیان و یونانیان بربابل سبب آن شد که تمام راههای بازرگانی و ارتباطی میان این شهر و شهرهای تازه تأسیس شده در یونیا و آسیای صغیر و یونان، با کمال آزادی، پرآمد و شد شود، و هرچه بیشتر فرهنگ و تمدن بابلی به خارج سرزمین بابل انتقال پیدا کند. در پایان کار هیچ چیز گم نمیشود، بلکه اثر هر حادثة خوب یا بدی ابدالدهر باقی میماند.