خطّه پارس که پایگاه و خاستگاه بزرگترین زمامداران ایران باستان است و دو سلسله برجسته تاریخ ایران باستان یعنی سلسله هخامنشی و سلسله ساسانی ریشه در آن داشته اند، از دیرباز دارای اهمیت زیادی بوده و مورخان یونانی، رومی، سریانی، یهودی و عرب و نیز تاریخ نویسان ایرانی پارس را سرزمین سیاسی، فرهنگی، نظامی و اقتصادی در ایران پیش و بعد از اسلام دانسته اند.
ایالت پارس در آغاز سده سوم میلادی به وسیله امیران کوچک و بزرگ محلی که شمار آنان نیز قابل توجه بود، اداره می شد. تعدد این امرای محلی در منابع مختلف تاریخی متفاوت ذکر شده است، بدیهی است که ویژگی حکومت ملوک الطوایفی ایران در عصر اشکانیان این گونه شیوه اداره ایالات ایران را دور از انتظار نمی نمایاند. این امیران محلی که احتمالاً برخی از آنان بومی و یا به سخن دیگر از اهالی پارس بوده اند، تحت نظارت حکومت مرکزی اشکانی، زمام امور را در آن ایالت به دست داشته و همین امر گهگاه مشکلاتی را برای پادشاهان اشکانی موجب می شده است. این امیران خود را «شاه» می خواندند و گرچه از پادشاه بزرگ اشکانی به ظاهر فرمان می برده اند، ولی بیش از خود مختاری نوع حاکمیت آنان به شمار آمده است.
ماهیت حاکمیت اشکانی چنین وضعی را ایجاد می نمود و کم و بیش با اختلافات اندک این نظام حکومتی در سرتاسر قلمرو دولت اشکانی برقرار بود و این که حکومتاشکانیان را پراکنده شاهی خوانده اند، ناشی از همین عملکرد است. مورخان سده های اخیر اروپایی این شیوه حکومتی ویژه اشکانیان را فئودالیسم نامیده اند. شمار این امیران محلی یا شاهان کوچک در کارنامه اردشیر بابکان دویست و چهل (۲۴۰) ذکر شده است که بنا به بررسی های مورخان درست به نظر نمی رسد. این پژوهشگران این رقم را به نود (۹۰) تن کاهش داده اند که به واقعیت نزدیکتر است.
در طلیعه سده سوم میلادی بلاش چهارم شاهنشاه بزرگ اشکانی بود که پس از روی کار آمدنش از سپتیم سور[۶] قیصر روم به سختی شکست خورده بود و همان گونه که در مجموعه پیشین (مجموعه چهارم- اشکانیان)، پایتختش تیسفون به دست قیصر و سپاهیانش افتاده و عرصه قتل و غارت شده بود. سال فوت بلاش چهارم را باید ۲۰۸ یا ۲۰۹ میلادی دانست. پس از مرگ وی هسته مرکزی حاکمیّت اشکانیان دچار اختلاف و اختلال شده بود و میان دو برادر مدّعی احراز تاج و تخت اشکانیان یعنی بلاش پنجم و اردوان پنجم نزاع سختی در گرفته بود. قیصران روم پس از سپتیم سور از این اختلاف و بهره مندی نظامی که قیصر روم در برابر بلاش چهارم داشته است، بهره جسته و برای از پای در آوردن ایران برنامه ریزی می کردند و از جمله کاراکالاقیصر روم در صدد به اجرا درآوردن نقشه های سیاسی- نظامی به شیوهاسکندر مقدونی در مورد ایران بود.
گفتنی است که علی رغم مشکلات عدیده موجود، اردوان پنجم واپسین شهریار اشکانی در نبردی سهمگین با ماکرینوس، وی را شکست داد و رومیان را مدتی از به اجرا درآوردن نقشه های خود نا امید کرد.
در آغاز روی کار آمدن اردوان پنجم واپسین شهریار اشکانی پس از مبارزات و منازعات گسترده هنوز هم دولت اشکانی سقوط پذیر به نظر نمی رسید. فرمانروایان محلی پارس از زمانسلوکیان به بعد دارای استقلال داخلی بوده اند. سکه های متنوع و گویایی از همین فرمانروایان به دست آمده است که هر گونه ابهامی را در این زمینه بر طرف می کند، زیرا ضرب سکه توسط حکام محلی، گرچه به معنای استقلال کامل نمی توانست باشد، ولی تایید و دلیلی بر خود مختاری و استقلال داخلی آنان بود. این فرمانروایان در آغاز عنوان فرتاکار یا فرترکه به معنای فرمانروا، زمام دار و حاکم داشتند و با گذشت زمان و به دست آوردن ابزار و امکانات لازم دارای استقلال بیشتر و گسترده تری شده و خود را شاه می خوانده اند. ناگفته نماند که این شاهان محلی از نظر قدرت سیاسی و اختیارات مالی و بنیه اقتصادی از ساتراپ های عصرهخامنشی به مراتب نیرومند تر و مستقل تر بوده اند.
این گونه به نظر می رسید که فرمانروایان پارس تا هنگامی که فرمانبردار سلوکیان بودند، به داشتن عنوان «فرتاکار» یا حاکم محلی بسنده می کرده اند، ولی چون از قید و بند یونانیان سلوکی رهایی یافتند در عصر زمامداری اشکانیان خود را شایسته داشتن لقب «شاه» می دانسته اند. البته در آغاز این چنین نبود و به تدریج دارای چنین قدرتی شدند. با روی کار آمدن دولت پارت و گسترانیدن قدرت خود بر سرتاسر ایران، حاکمان (پادشاهان) پارس داوطلبانه و با توجه به عرق و احساسات وطن پرستی و دشمن ستیزی آنها و ستیز با یونانیان سلوکی همبستگی خود را با دولت ملی اشکانی اعلام نموده و از پادشاهان آن سلسله متابعت کردند.
ایالت پارس در آغاز سده سوم میلادی به وسیله امیران کوچک و بزرگ محلی که شمار آنان نیز قابل توجه بود، اداره می شد. تعدد این امرای محلی در منابع مختلف تاریخی متفاوت ذکر شده است، بدیهی است که ویژگی حکومت ملوک الطوایفی ایران در عصر اشکانیان این گونه شیوه اداره ایالات ایران را دور از انتظار نمی نمایاند. این امیران محلی که احتمالاً برخی از آنان بومی و یا به سخن دیگر از اهالی پارس بوده اند، تحت نظارت حکومت مرکزی اشکانی، زمام امور را در آن ایالت به دست داشته و همین امر گهگاه مشکلاتی را برای پادشاهان اشکانی موجب می شده است. این امیران خود را «شاه» می خواندند و گرچه از پادشاه بزرگ اشکانی به ظاهر فرمان می برده اند، ولی بیش از خود مختاری نوع حاکمیت آنان به شمار آمده است.
ماهیت حاکمیت اشکانی چنین وضعی را ایجاد می نمود و کم و بیش با اختلافات اندک این نظام حکومتی در سرتاسر قلمرو دولت اشکانی برقرار بود و این که حکومتاشکانیان را پراکنده شاهی خوانده اند، ناشی از همین عملکرد است. مورخان سده های اخیر اروپایی این شیوه حکومتی ویژه اشکانیان را فئودالیسم نامیده اند. شمار این امیران محلی یا شاهان کوچک در کارنامه اردشیر بابکان دویست و چهل (۲۴۰) ذکر شده است که بنا به بررسی های مورخان درست به نظر نمی رسد. این پژوهشگران این رقم را به نود (۹۰) تن کاهش داده اند که به واقعیت نزدیکتر است.
در طلیعه سده سوم میلادی بلاش چهارم شاهنشاه بزرگ اشکانی بود که پس از روی کار آمدنش از سپتیم سور[۶] قیصر روم به سختی شکست خورده بود و همان گونه که در مجموعه پیشین (مجموعه چهارم- اشکانیان)، پایتختش تیسفون به دست قیصر و سپاهیانش افتاده و عرصه قتل و غارت شده بود. سال فوت بلاش چهارم را باید ۲۰۸ یا ۲۰۹ میلادی دانست. پس از مرگ وی هسته مرکزی حاکمیّت اشکانیان دچار اختلاف و اختلال شده بود و میان دو برادر مدّعی احراز تاج و تخت اشکانیان یعنی بلاش پنجم و اردوان پنجم نزاع سختی در گرفته بود. قیصران روم پس از سپتیم سور از این اختلاف و بهره مندی نظامی که قیصر روم در برابر بلاش چهارم داشته است، بهره جسته و برای از پای در آوردن ایران برنامه ریزی می کردند و از جمله کاراکالاقیصر روم در صدد به اجرا درآوردن نقشه های سیاسی- نظامی به شیوهاسکندر مقدونی در مورد ایران بود.
گفتنی است که علی رغم مشکلات عدیده موجود، اردوان پنجم واپسین شهریار اشکانی در نبردی سهمگین با ماکرینوس، وی را شکست داد و رومیان را مدتی از به اجرا درآوردن نقشه های خود نا امید کرد.
در آغاز روی کار آمدن اردوان پنجم واپسین شهریار اشکانی پس از مبارزات و منازعات گسترده هنوز هم دولت اشکانی سقوط پذیر به نظر نمی رسید. فرمانروایان محلی پارس از زمانسلوکیان به بعد دارای استقلال داخلی بوده اند. سکه های متنوع و گویایی از همین فرمانروایان به دست آمده است که هر گونه ابهامی را در این زمینه بر طرف می کند، زیرا ضرب سکه توسط حکام محلی، گرچه به معنای استقلال کامل نمی توانست باشد، ولی تایید و دلیلی بر خود مختاری و استقلال داخلی آنان بود. این فرمانروایان در آغاز عنوان فرتاکار یا فرترکه به معنای فرمانروا، زمام دار و حاکم داشتند و با گذشت زمان و به دست آوردن ابزار و امکانات لازم دارای استقلال بیشتر و گسترده تری شده و خود را شاه می خوانده اند. ناگفته نماند که این شاهان محلی از نظر قدرت سیاسی و اختیارات مالی و بنیه اقتصادی از ساتراپ های عصرهخامنشی به مراتب نیرومند تر و مستقل تر بوده اند.
این گونه به نظر می رسید که فرمانروایان پارس تا هنگامی که فرمانبردار سلوکیان بودند، به داشتن عنوان «فرتاکار» یا حاکم محلی بسنده می کرده اند، ولی چون از قید و بند یونانیان سلوکی رهایی یافتند در عصر زمامداری اشکانیان خود را شایسته داشتن لقب «شاه» می دانسته اند. البته در آغاز این چنین نبود و به تدریج دارای چنین قدرتی شدند. با روی کار آمدن دولت پارت و گسترانیدن قدرت خود بر سرتاسر ایران، حاکمان (پادشاهان) پارس داوطلبانه و با توجه به عرق و احساسات وطن پرستی و دشمن ستیزی آنها و ستیز با یونانیان سلوکی همبستگی خود را با دولت ملی اشکانی اعلام نموده و از پادشاهان آن سلسله متابعت کردند.