از: هوشنگ قربانیان
استاد پیر وارد کلاس شد. همه به احترام او بلند شدند.جوانی نشسته بود و خود را به نوشتن مشغول کرده بود.معلوم بود از یکی رنجیده بود . استاد پیر متوجه شد. نگاهی کرد و لبخندی زد.
شروع به بحث کرد.
گچ را برداشت و نوشت : مار.
پرسید این چیست؟
همگی داد زدند : مار
استاد باز لبخندی زد و با گچ شکل مار را کشید.
پرسید این چیست؟
همه زدند زیر خنده و داد زدند : مار
استاد هم با آنان خندید.
راهنما , از روی صندلی بلند شد و گفت: آقا اجازه؟ ما را یاد کتاب فارسی دوره ابتدائی انداختی.
استاد خندید و همه شرکت کنندگان هم خندیدند.
استاد گفت : عزیزان من , من شکل مار را می توانم بکشم و بگویم این مار است و شما نوشتن مار.هر دو طرف نظرشان خیر است .یکی با شکل مار و دیگری با نوشتن مار.
خواستم بگویم حیف است بر سر اختلاف کوچکی از هم برنجید.سعی کنید با هم باشید واگر هدف خدمت دارید با هم انجام دهید .
تا دقایقی صدای کف زدن از کلاس شنیده می شد.
استاد پیر وارد کلاس شد. همه به احترام او بلند شدند.جوانی نشسته بود و خود را به نوشتن مشغول کرده بود.معلوم بود از یکی رنجیده بود . استاد پیر متوجه شد. نگاهی کرد و لبخندی زد.
شروع به بحث کرد.
گچ را برداشت و نوشت : مار.
پرسید این چیست؟
همگی داد زدند : مار
استاد باز لبخندی زد و با گچ شکل مار را کشید.
پرسید این چیست؟
همه زدند زیر خنده و داد زدند : مار
استاد هم با آنان خندید.
راهنما , از روی صندلی بلند شد و گفت: آقا اجازه؟ ما را یاد کتاب فارسی دوره ابتدائی انداختی.
استاد خندید و همه شرکت کنندگان هم خندیدند.
استاد گفت : عزیزان من , من شکل مار را می توانم بکشم و بگویم این مار است و شما نوشتن مار.هر دو طرف نظرشان خیر است .یکی با شکل مار و دیگری با نوشتن مار.
خواستم بگویم حیف است بر سر اختلاف کوچکی از هم برنجید.سعی کنید با هم باشید واگر هدف خدمت دارید با هم انجام دهید .
تا دقایقی صدای کف زدن از کلاس شنیده می شد.