• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

بازهم اذربایجان

B a R a N

مدير ارشد تالار
رضا گنجه ای (بابا شمل)
چه آذرها به جان از عشق آذربایجان دارم من این آتش خریدارش بجانم، تا که جان دارم

به خدا اگر یاوه گویانی مانند بعضی گویندگان همسایه و خیال بافانی مثل چند نفر نویسندگان آن جا که شب و روز، دم از آسمان و ریسمان می زنند، تا آن نتیجه ی غلط و محالی را که منظورشان است بگیرند در دنیا نبودند، اولاد آدم چند روزی روی آسایش و آرامش می دید.

باباشملمن هردم که خودنمایی این ها را می بینم، به یاد آن مسخره های کوتاه قد و بی ریخت که در سیرک های اروپا وسط پرده های نمایش به بازی گری و میدان داری می پردازند می افتم. من هر وقت عقل کوتاه و آرزوی دراز این نورسیدگان ِمیدان ِسیاست را که می خواهند با گفتن دروغ های بزرگ از گوبلز تقلید کنند و پرده ی سیاهِ مغلطه، روی حقایق روشن و درخشنده بکشند و با گل آلود کردن آب، ماهی بگیرند می بینم، صد رحمت به روح آن مرده می فرستم.

هنوز روزهای تاریک و کیفر دو رویی ها در انتظار آن هاست و می خواهند با شک و تردید در ملیت و ایران پرستی آذربایجانی، خطری را که امروز متوجه آن ها بوده و بهمنی که بالای سر آن هاست، متوجه دیگران کنند. غافل از این که بلا، هدفش را خوب می شناسد و تنها آن هایی که شش سال مداوم چون جانوسیار و ماهیار، یار دارا بوده و دل با سکندر داشتند، باید از بیم عقوبت بر خود بلرزند. آن مغرضین و کینه توزانی که امروز، درد خود و آینده ی تاریک خود را فراموش کرده و برای ما فال می گیرند و نوحه سرایی می کنند، باید بدانند که این ندبه ها و نغمه ها، سودی ندارد و ذره ای از سزای دو رویی آن ها، نخواهد کاست.

باور کن که ما جز راستی عرضه نداشته ایم و جز راستی نخواهیم دید. جز همراهی کاری نکرده ایم و جز همراهی چیزی نخواهیم یافت. جز تخم دوستی نیفشانده ایم و جز ثمر آن نخواهیم دروید. بهتر است، آن گندم نمایان جو فروش، به فکر خود باشند.

موضوع ملیت آذربایجانی مساله ای است که تا کنون تاریخ آذربایجان، بارها پاسخ آن را داده است. اگر هنوز تو را در ملیت آذربایجانی و ایرانی بودن آذربایجان تردیدی است، پس بگذار تا آن کسی که در دامان آذربایجان پرورش یافته است، با تو سخن گوید. بهل، تا پسر آذربایجان، جواب خیره سری و یاوه سرایی تو را بدهد. زیرا من آنم که خود دانم. گوش کن تا ندای قلبی یک آذربایجانی حقیقی را بشنوی ! بسیار متاسفم که زبان مادری من، زبان شیرین فارسی نبود. لیکن باور کن من زبان فردوسی، سعدی و حافظ را بهتر از زبان مادری خود می فهمم و آن لذتی را که من از شنیدن یک بیت آن ها، می برم، با جهانی عوض نتوانم کرد و جز به فارسی کسی با روح من، با قلب من، حرف نزده است.

برادر من ! جایی که نغمه های جانگداز صائب بلند شد، سرزمینی که آن جذبه ی جانسوز شمس در آن قدرت نمایی کرد، خاکی که به نظامی آن زبان شیرین و آن عشق آتشین را بخشید، جز ایران نتواند بود.

برادر من ! ما یک پارچه ذوقیم، یک دنیا شوقیم، سرتاپا شوریم، پای تا سر شَرَریم. باور کن که جز ایرانی نتوانیم بود ! باور کن که از تـُرک یا یک ملت دیگر نتوانیم بود.

فقط من می توانم بگویم که از چه ملتی هستیم زیرا فقط من از دل خود خبر دارم !

به همین خون ایرانی که در رگ و شریان من جاری است قسم که آنی در ایرانی بودن خود، شک نکرده ام و حرف هایی را که دیوانگانی چون شما گاه و بی گاه گفته اند، جز شوخی نینگاشته ام و جز شفای عاجل برای آن ها از خداوند نخواسته ام.

کوه های بلند و دشت های این سرزمین، هزاران سال شاهد ایرانی بودن ما بوده و خواهند بود. این خون آذربایجانی است که از کوه های آذربایجان تا لب خلیج فارس، سر هر سنگ و روی هر وَجَب شن ریخته شده و ملیت ما را به خط روشن و جاویدان نگاشته است. هر جا که خون ِپاکِ پدران ِما برای آزادی و استقلال جاری شده است، آن جا وطن ما بوده و خواهد بود.

صفحات زرین و پرافتخار تمدن ما، بهتر و بلندتر از هزاران «روشنی ها» و «سلیمان نظیف ها»، ایرانی بودن ما را فریاد می زنند و زمزمه های این سوسک های دربدر در مقابل این نعره، جز خاموشی چاره ای ندارد.

برادر من ! زبان تاریخ شیواتر از سفسطه و مغلطه است و تیغ حقایق آن، زبان زبانداران را می برد.

برادر من ! آتش آتشکده های فارس و خراسان را از آتشکده ی آذرگشسب آذربایجان افروختند و امروز گرچه آن آتش های مقدس خاموش شدند لیکن در دل ما فروزانترند و تا شرری از آن باقی است، ما ایرانی خواهیم بود.

برادر من ! اگر چشم حقیقت بین داشتی، می دیدی که احساسات تند و تیز و سوزان آذربایجانی امروز، نشانه ی همان آتش مقدس زرتشت است.

برادر من ! هنوز آثار تمدن ایرانی، دین زرتشتی و زبان آذری در آذربایجان زنده است. روزی که این آتش مقدس در دل ما افسرد، آن روز هر کس تواند آذربایجان را برباید. زیرا ما به سنگ و گیاه و خانه و لانه، ارزشی قایل نیستیم. برای ما هر چه هست و نیست، همان آتشی است که در دل ماست.

مردم سرزمینی که در جنگ گذشته، زندان و سیاه چال های «قارص » و «وان» خانه ی آزادی خواهان و اسرای آن بود، ملیتشان را نشان داده اند. رادمردانی که پس از جنگ ها و نبردها، سر تسلیم فرود نیاوردند و از تهدید نترسیدند و به تطمیع رام نشدند و همین که از زنجیر شما، رهایی یافتند باز خود را به آغوش وطن خود انداختند. تکلیف خود را بهتر می دانند.

برادر من ! خیال نکنی رنج هایی که ما بیست سال مداوم از حکومت استبدادی بردیم و حرف های زشتی که از دهن مامورین احمق و قـُلدر شنیدیم، ذره ای در احساسات ما نسبت به وطن خودمان ایران، تغییری داد. هرگز، ما همانیم که بودیم و همان خواهیم بود.

اگر آذربایجانی زجر دید و فحش شنید، بوشهری و شیرازی هم، از آن خوان بی دریغ، بی نصیب نماند. برادر من ! با وجود تمام این ها :
ریک آموی و درشتی های آن زیر پایم پرنیان آید همی

امروز ما آذربایجانی ها، نه فقط خود را جزیی از ایران می دانیم بلکه تا حدی حاکم بر آن می دانیم. زیرا چهار میلیون [ در سال 1324 ] از با غیرت ترین و سالم ترین نفوس آن را، ما تشکیل می دهیم و باور کن که اغلب، بلکه همیشه سرنوشت ایران در دست ما بوده است.

برادر من ! ملت فرسوده و زخمی که پس از سالیان دراز از زیر چکمه های عسکران ترک و سم ستوران قزاق های تزاری قد بلند کرده و از حلقوم خیابان ها فریاد «آذربایجان جزو لاینفک ایران است» را برآورد، بلندتر از نعره ی آتش فشان، ملیت خود را فریاد زد و هیچ کسی برای چنین ملت زنده و با غیرتی تعیین تکلیف و یا راهنمایی نمودن نتواند. خیابانی ها را کشتند ولی ما خیابانی ها را فقط ایرانی می دانستیم، نه قاتلین آن ها را !

امروز نیز ما، بهتر می پسندیم که در زندان های آزادی کش ایران جان دهیم تا این که قدم به گلزار دیگران گذاریم و بوسه بر لب تیغ دژخیمان همین حکومت، برای ما هزاران بار شیرین تر و گواراتر از بوسه بر آستان بیگانگان است !

برادر من ! برای ما، چیزی گرامی تر از این یک مشت خاک نیست و ما معتقدیم که دو چیز مرد هرگز تغییر نمی کند : «ملیتش» و «آیین اش».

برادر من ! یقین کن که در این گیر و دارها و این قهر و آشتی ها، حتی یک نفر آذربایجانی هم، در ایرانی بودن خودش، کم ترین تردیدی نکرده است.

اما برادر من ! من خیال می کنم که رواست اکنون تو به فکرخویشتن باشی و ما را به حال خود گذاری. زیرا اگر پس از این کشت و کشتارها و ویرانی ها، دنیایی به وجود آید که در آن حق و عدالت حکومت کند، ما در آن، حتم جای نیکویی خواهیم داشت و در آسایش و آرامش به سر خواهیم برد و تمدن دیرین خود را بسط خواهیم داد. ولی اگر خدای ناکرده باز در دنیای نو، برای چون تو سخن چین ها و میانه به هم زن ها، جا بود و سرنوشت ملت ها بازیچه هوی و هوس آتش افروزی های چون شما دیوانگانی گردید، ما دیگر به آن دنیا علاقه نداشته و زندگی در آن محیط برای ما ارزشی نخواهد داشت. پس بگذار بمیریم و چنان روزی را نبینیم و آن دنیا را برای شما بگذاریم و بگذریم.

برادر من ! به فرض محال اگر روزی آذربایجان از ایران بریده شود، هرگز آذربایجانی از ایرانی جدا نخواهد شد و در چنین روزی، فقط یک آذربایجان خشک و خالی و سوزان خواهد ماند که بر سر خرابه ها و ویرانه های آن، تنها جغدها به عظمت روح و شهامت جوانان آن سرزمین نوحه سرایی خواهند کرد.

دوست تو : بابا شمل

هفته نامه باباشمل

بن نوشت :

هفته نامه ی بابا شمل، شماره ی 112، تاریخ 21 تیرماه 1324.

برگرفته از تارنمای آذرپادگان





 

Maryam

متخصص بخش ادبیات

تاپیک تایید شد.

 
بالا