مهمان
امشب آن حسرت ديرينه من
در بر دوست به سر مي آيد
در فروبند و بگو خانه تهي است
زين سپس هر كه به در مي آيد
شانه كو تا كه سر و زلفم را
در هم و وحشي و زيبا سازم
بايد از تازگي و نرمي و لطف
گونه را چون گل رويا سازم
سرمه كو تا كه چو بر ديده كشم
راز و نازي به نگاهم بخشد
بايد اين شوق كه دردل دارم
جلوه بر چشم سياهم بخشد
چه بپوشم كه چو از راه آيد
عطشش مفرط و افزون گردد
چه بگويم كه ز سحر سخنم
دل به من بازد و افسون گردد
آه اي دخترك خدمتكار
گل بزن بر سر و سينه من
تا كه حيران شود از جلوه گل
امشب آن عاشق ديرينه من
چو ز در آمد و بنشست خموش
زخمه بر جان و دل و چنگ زنم
با لب تشنه دو صد بوسه شوق
بر لب باده گلرنگ زنم
ماه اگر خواست كه از پنجره ها
بيندم در بر او مست و پريش
آنچنان جلوه كنم كو ز حسد
پرده ابر كشد بر رخ خويش
تا چو رويا شود اين صحنه عشق
كندر و عود در آتش ريزم
ز آن سپس همچو يكي كولي مست
نرم و پيچنده ز جا برخيزم
همه شب شعله صفت رقص كنم
تا ز پا افتم و مدهوش شوم
چو مرا تنگ در آغوش كشد
مست آن گرمي آغوش شوم
آه گويي ز پس پنجره ها
بانگ آهسته پا مي آيد
اي خدا اوست كه آرام و خموش
بسوي خانه ما مي آيد