بگذار خشم وجود داشته باشد، بگذار خشم در پيش رويت جرقه بزند.
بگذار نفرت همچون يك فيلم حركت كند ـ و تو يك تماشاچي باش
خشم در تو برخاسته؛ و اينك سه امكان پاسخگويي وجود دارد. بسياري از مردم فقط دو امكان را ميشناسند. يك راه اين است كه اين خشم و اين آتش و اين زهر را بر ديگري خالي كنند، آنوقت خشم ويرانگر است، و طبيعي است كه پس از آنكه ديگري را سوزاندي و او را زخمي كردي، احساس ميكني كه كاري خطا انجام دادهاي.
اما امكان ديگر اين است كه خشمت را بروز ندهي، اما آن را در درون خود بچرخاني. آنوقت به خود آسيب ميزني؛ آنوقت به خودت زخم ميزني، آن آتش درونت را به آتش ميكشد؛ آنوقت هميشه بر سر يك آتشفشان خواهي نشست؛ هرگز راحت نخواهي بود؛ هميشه بيقرار خواهي بود. تمام خوشيها از زندگيات ناپديد ميشود.
جامعه، كليسا و حكومت همواره طرفدار راه دوم هستند. جامعه ميگويد: «با ديگران عصباني نباش. هر كاري كه ميخواهي با خشمت بكن ـ قورتش بده! ـ ولي با ديگران خشمگين نشو.» اگر تو از زخم معده رنج ميبري، به خودت مربوط است. اگر از سرطان رنج ببري، به خودت مربوط است. و جامعه چنين وانمود ميكند كه سرطان ربطي به خشم ندارد و زخم معده به عصبانيت مربوط نيست. جامعه تصميم گرفته است كه تو فقط بايد درست رفتار كني. جامعه از «ديگري» محافظت ميكند. زيرا كه جامعه از «ديگران» تشكيل شده است. جامعه ميگويد: تو ميتواني خود ويرانگر (Self – destructive) باشي، اين به خودت مربوط است. جامعه با قتل مخالف است، ولي با خودكشي مخالف نيست. اگر عواطف منفي خود را به درون بريزي، اين خودكشي است. من با هر دو راه مخالفم؛ زيرا هر دو توليد گناه ميكنند و هر دو توليد پيچيدگيهايي ميكنند.رويكرد من اين است كه اگر خشم وجود دارد، آن را تماشا كن! شاهد باش كه خشم وجود دارد. هيچ كاري در موردش نكن. نيازي نيست. فقط به آن نگاه كن. و تعجب خواهي كرد كه فقط با نگاه كردن به آن، شروع ميكند به از بين رفتن. آن ابر، دير يا زود از بين ميرود و تو هيچ كاري در موردش نكردهاي؛ نه آن را بيرون ريختهاي و نه آن را فروخوردهاي، ديگر لازم نيست احساس گناه كني!
و اين در مورد تمامي عواطف منفي صادق است. صوفيان آن را شهادت (Sahada) ميخوانند. هندوها آن را ساكشين (Sakshin) ميخوانند. فقط تماشا كن! هيچ كاري نكن! نيازي به هيچ عملي نيست. هر عملي خطاست. زيرا عمل همواره تحت تأثير است؛ اگر خشم خود را بر ديگران خالي كني، خطا خواهد بود، اگر بر خود نيز تحميل كني، باز هم اشتباه خواهد بود.
هر عملي كه تحت تأثير يك عاطفه منفي انجام شود، اشتباه است و بعدها توليد احساس گناه خواهد كرد. ولي راهي براي «كاري نكردن» وجود دارد: يك تماشاچي باش! فقط يك شاهد باش! آن را ببين! آن وجود دارد. تو «آن» نيستي، تو «بيننده» هستي. وقتي كه خشمگين هستي، وقتي كه حسود هستي، وقتي پر از نفرت هستي، در سكوت بنشين. درها را ببند. ساكت بنشين. بگذار خشم وجود داشته باشد، بگذار خشم در پيش چشمانت جرقه بزند، بگذار نفرت هم چو يك فيلم حركت كند و تو يك تماشاچي باش و تعجب خواهي كرد:
آن عاطفه نميتواند براي هميشه آنجا بماند. اين يك يقين است. دير يا زود ميرود. فقط چند دقيقه طول ميكشد تا برود... و ناگهان، رفته است؛ اثري از خودش بر جا ميگذارد. هيچ احساس گناهي ايجاد نخواهد شد. و انساني كه احساس گناه ايجاد نكند، انساني مذهبي است. من انساني را مذهبي ميخوانم، كه هيچ نوع احساس گناهي را خلق نكند.
بگذار نفرت همچون يك فيلم حركت كند ـ و تو يك تماشاچي باش
خشم در تو برخاسته؛ و اينك سه امكان پاسخگويي وجود دارد. بسياري از مردم فقط دو امكان را ميشناسند. يك راه اين است كه اين خشم و اين آتش و اين زهر را بر ديگري خالي كنند، آنوقت خشم ويرانگر است، و طبيعي است كه پس از آنكه ديگري را سوزاندي و او را زخمي كردي، احساس ميكني كه كاري خطا انجام دادهاي.
اما امكان ديگر اين است كه خشمت را بروز ندهي، اما آن را در درون خود بچرخاني. آنوقت به خود آسيب ميزني؛ آنوقت به خودت زخم ميزني، آن آتش درونت را به آتش ميكشد؛ آنوقت هميشه بر سر يك آتشفشان خواهي نشست؛ هرگز راحت نخواهي بود؛ هميشه بيقرار خواهي بود. تمام خوشيها از زندگيات ناپديد ميشود.
جامعه، كليسا و حكومت همواره طرفدار راه دوم هستند. جامعه ميگويد: «با ديگران عصباني نباش. هر كاري كه ميخواهي با خشمت بكن ـ قورتش بده! ـ ولي با ديگران خشمگين نشو.» اگر تو از زخم معده رنج ميبري، به خودت مربوط است. اگر از سرطان رنج ببري، به خودت مربوط است. و جامعه چنين وانمود ميكند كه سرطان ربطي به خشم ندارد و زخم معده به عصبانيت مربوط نيست. جامعه تصميم گرفته است كه تو فقط بايد درست رفتار كني. جامعه از «ديگري» محافظت ميكند. زيرا كه جامعه از «ديگران» تشكيل شده است. جامعه ميگويد: تو ميتواني خود ويرانگر (Self – destructive) باشي، اين به خودت مربوط است. جامعه با قتل مخالف است، ولي با خودكشي مخالف نيست. اگر عواطف منفي خود را به درون بريزي، اين خودكشي است. من با هر دو راه مخالفم؛ زيرا هر دو توليد گناه ميكنند و هر دو توليد پيچيدگيهايي ميكنند.رويكرد من اين است كه اگر خشم وجود دارد، آن را تماشا كن! شاهد باش كه خشم وجود دارد. هيچ كاري در موردش نكن. نيازي نيست. فقط به آن نگاه كن. و تعجب خواهي كرد كه فقط با نگاه كردن به آن، شروع ميكند به از بين رفتن. آن ابر، دير يا زود از بين ميرود و تو هيچ كاري در موردش نكردهاي؛ نه آن را بيرون ريختهاي و نه آن را فروخوردهاي، ديگر لازم نيست احساس گناه كني!
و اين در مورد تمامي عواطف منفي صادق است. صوفيان آن را شهادت (Sahada) ميخوانند. هندوها آن را ساكشين (Sakshin) ميخوانند. فقط تماشا كن! هيچ كاري نكن! نيازي به هيچ عملي نيست. هر عملي خطاست. زيرا عمل همواره تحت تأثير است؛ اگر خشم خود را بر ديگران خالي كني، خطا خواهد بود، اگر بر خود نيز تحميل كني، باز هم اشتباه خواهد بود.
هر عملي كه تحت تأثير يك عاطفه منفي انجام شود، اشتباه است و بعدها توليد احساس گناه خواهد كرد. ولي راهي براي «كاري نكردن» وجود دارد: يك تماشاچي باش! فقط يك شاهد باش! آن را ببين! آن وجود دارد. تو «آن» نيستي، تو «بيننده» هستي. وقتي كه خشمگين هستي، وقتي كه حسود هستي، وقتي پر از نفرت هستي، در سكوت بنشين. درها را ببند. ساكت بنشين. بگذار خشم وجود داشته باشد، بگذار خشم در پيش چشمانت جرقه بزند، بگذار نفرت هم چو يك فيلم حركت كند و تو يك تماشاچي باش و تعجب خواهي كرد:
آن عاطفه نميتواند براي هميشه آنجا بماند. اين يك يقين است. دير يا زود ميرود. فقط چند دقيقه طول ميكشد تا برود... و ناگهان، رفته است؛ اثري از خودش بر جا ميگذارد. هيچ احساس گناهي ايجاد نخواهد شد. و انساني كه احساس گناه ايجاد نكند، انساني مذهبي است. من انساني را مذهبي ميخوانم، كه هيچ نوع احساس گناهي را خلق نكند.