• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

بیا تو ،روی شیشه بخار گرفته چیزی بنویس

وضعیت
موضوع بسته شده است.

H@DI

کاربر ويژه
شبه، زمستونه، برف اومده
روی صندلي عقب ماشین نشستی و به بیرون، به جاده نگاه میکني
بیرون سرد و سفیـد و خلوت؛ داخل ماشین، ساکت.
شیشه اي که سرتو بهش تکه دادي، بخار گرفته؛ از بیرون فقط نور محو چراغها پیداس...
بخار شیشه با نفس کشیدنت، کم و زیاد میشه

دوست داري با نـوک انگشتات روی شیشه چیزي رو نقاشي کني...

چي میکشي یا چي مینویسي؟
 

فائزه حسین زاده

متخصص روانشناسی
و قتی اولین برف اومد خیلی کودکانه به فکر بابا افتادم که وای بابا زیر خاک سردش نشه .می دونم خیلی کودکانه بود ولی باور کنید .
 

H@DI

کاربر ويژه
[h=2]
روی آن شیشه تبدار تو را " ها " کردم

اسم زیبای تو را با نفسم جا کردم

حرف با برف زدم سوززمستانی را

با بخار نفسم وصل به گرما کردم

شیشه بد جور دلش ابری و بارانی شد

شیشه را یک شبه تبدیل به دریا کردم

عرق سردی به پیشانی آن شیشه نشست

تا به امید ورود تو دهان وا کردم

در هوای نفسم گم شده بودی ای عشق

با سرانگشت تو را گشتم و پیدا کردم

با سرانگشت کشیدم به دلش عکس تو را

عکس زیبای تو را سیر تماشا کردم

و به عشق تو فرآیند تنفس را هم

جذب اکسیژن چشمان تو معنا کردم

باز با بازدمی اسم تو بر شیشه نشست

من دمم را به امید تو مسیحا کردم

پنجره دفترم امروز شد و شیشه غزل

و من امروز براین شیشه تو را " ها " کردم

آن قدر آه کشیدم که تو این شعر شدی

جای هر واژه ، نفس پشت نفس جا کردم

 

چاووش

متخصص بخش ادبیات
تو با اغیار پیش چشم من می در سبو کردی
من از بیم شماتت گریه پنهان در گلو کردم

 

آسمان دریایی

متخصص بخش زبان انگلیسی
نمی دانم نمی خواهم بدانم....
کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت؟!
ولی بسیار مشتاقم سوتکی سازد به دست کودکی مشتاق و بازیگوش بسپارد و او یکریز و پی در پی دم گرم خودش را در گلویم سخت بفشارد...
بدین سان او خواب خفتگان را آشفته و آشفته تر سازد..............
 

Reza Sharifi

مدير ارشد تالار
گاهے فقــط یکـــ تشابـه اسمے براے چنـــــد لحظــه ،
باعث میشـــه دقیقــاً حس کُنے
قلبتـــ داره از تـــو سینـ ه اتـــ کنــده میشــه . . .
 

آسمان دریایی

متخصص بخش زبان انگلیسی
دست عشق از دامن دل دور باد!
می‌توان آیا به دل دستور داد؟
می‌توان آیا به دریا حكم كرد
كه دلت را یادی از ساحل مباد؟
موج را آیا توان فرمود: ایست!

باد را فرمود: باید ایستاد؟
آنكه دستور زبان عشق را
بی‌گزاره در نهاد ما نهاد
خوب می‌دانست تیغ تیز را
در كف مستی نمی‌بایست داد

 

BLaDe

متخصص بخش زبان
روی بخار شیشه دلم نوشتم " بی تو هرگز " ،
که تویی تو سرنوشتم ،
آروم آروم قطره اشکی چکید و
قصه بوی غربت و دلواپسی شد ....
 
وضعیت
موضوع بسته شده است.
بالا