استاد عبدالحسين نوايي از مورخان نامدار زمانه ما بود که نخستين ساعات بامداد پنجشنبه 16 مهر ماه 1383ش به سراي باقي شتافت و جامعه فرهنگي به ويژه تاريخ پژوهان را به سوگ نشاند. در مقام بيان اهميت آثار ايشان همين بس که بدون ترديد ميتوان گفت بي تکيه بر نوشتههاي پر بار و متعددش نميتوان گوشههاي پر ابهام و زواياي تاريک تاريخ چند سده اخير ايران را شناخت. وي از خبرگان نسخهشناس و کتابشناس، ادبيات و تاريخ معاصر بود. از جمله ويژگيهاي برجسته و سرآمد آثار او دقت نظر و نوآوريهاي تحقيقي خاصي است که در آن به کار رفته است. اين دانشآموخته سوربن با تکيه بر منابع و مآخذ و اسناد و مدارک دست اول و بکر، با وسواس و احتياط و نکتهسنجيهايي که از مشخصههاي بارز او و ساير مورخان سرشناس به شمار ميآيد، بر نکات مغفول تارخ معاصر ايران پرتو افکند.
باري، سابقه آشنايي من و دکتر عبدالحسين نوايي به يک عصر پاييزي سال 1370 بازميگردد. در آن هنگام من در مقطع کارشناسي ارشد تاريخ دانشگاه آزاد اسلامي مشغول به تحصيل بودم. خوب به ياد دارم نام دکتر عبدالحسين نوايي با آن اقتدار و اتوريتهاي که از آن بهرهمند بود اندک هراسي در دل دانشجويان ميافکند. چرا که استاد در امر آموزش و تدريس سختگيري بسياري داشت. زبانش گزنده و گاه بي پروا بود. وي حافظ، راوي و قصه گوي تاريخ نبود. بلکه به ضرس قاطع ميتوان گفت صاحب سبک تاريخي بود.
استاد اعتقادي به حضور و غياب نداشت چرا که معتقد بود اين عشق است که ميبايد دانشجو را به کلاس بکشاند.
عجب علمي است علم هيأت عشق که چرخ هشتمش، هفتم زمين است
اما ورود کسي پس از خود را خوش نميداشت و آن را توهين به استاد تلقي ميکرد. عنوان درس « تطور نظام حکومتهاي ايران بعد از اسلام» بود. استاد در ابتدا با نگاه نافذ خود به تک تک دانشجويان خيره شد و به توضيح مطالبي درباره تاريخ ايران قبل از اسلام پرداخت. او در انتهاي هر قسمت پرسشهايي مطرح ميکرد. اگر اين سؤالات پاسخ گويي در کلاس داشت فبها. در غير اين صورت پاسخ آن سؤال به جلسه بعد موکول ميشد. همين امر يک شوک تئوريک به ذهن دانشجويان متبادر ميساخت. کار تفسيري را ميپسنديد و از تأويل و توجيه گريزان بود. به قرائت روايتهاي تاريخي نيز اعتنايي نداشت و خواهان نقد و مورد ترديد قرار دادن وقايع حتي مسلم تاريخي بود. کاوش را به جاي به به گويي و مجيز شخصيتها و رجال تاريخي برتري ميداد. از اين رو پس از خاتمه کلاس دانشجويان به تکاپو ميافتادند تا جواب سؤالات استاد را بيابند. هفته به سرعت گذشت و جلسه دوم کلاس آغاز شد. استاد اين بار پس از حضور در کلاس سؤالات خود را مطرح ساخت. عدهاي از دانشجويان که جوابهايي يافته بودند پس از بلند کردن دست رخصت سخن گفتن خواستند. پس از اتمام صحبتها، دکتر اسم هر يک از دانشجويان را پرسيد. هنگامي که نوبت به من رسيد پاسخ سؤال را گفتم و در انتها نظر خود را در آن باب اضافه نمودم. دکتر که گويا از پاسخ من راضي به نظر ميرسيد به من گفت: آفرين دخترم! درست گفتي! نامت چيست، من نامم را با صدايي پايينتر گفتم. او گفت : چرا خجالت ميکشي دخترم. هيچ ميداني من هم دختري به سن و سال تو دارم.
بعدها متوجه شدم که مرحوم دکتر عبدالحسين نوايي علاقه بسياري داشت تا دخترش در رشته تاريخ تحصيل کند و ياري رسان او در امور تحقيقي باشد. از آن به بعد اشتياق من براي درس خواندن و مطالعه کتاب افزايش يافت. ساعتها در کتابخانه مينشستم و به جست وجوي پاسخ صحيح سؤالات مطرح شده بودم. خوشبختانه تحقيق آخر ترم نيز مورد قبول استاد واقع شد. ايشان به منظور تشويق من اجازه دادند هفتهاي دو روز صبح هنگامي که دخترش در منزل است به آنجا رفته و از کتابخانه نفيس ايشان بهره ببرم، چرا که مرحوم استاد دکتر عبدالحسين نوايي نيمي از خانه خودش را که به سمت در غربي متصل بود به اين کار اختصاص داده بودند و روزها دانشجويان دختر و عصرها دانشجويان پسر، همچنين محققان مشتاق ديگر اجازه داشتند تا به آنجا رفته و از آن مجموعه کم نظير و غني استفاده کنند. استاد با گشادهرويي و فراخ دستي و سعه صدري ستودني پذيراي مشتاقان علم بودند و هفتهاي يک بار جلسه پرسش و پاسخ براي هر دستهاي از دانشجويان ترتيب ميدادند. اين سيستم آموزش چنان شيفتگي در دانشجويان ميآفريد که بسياري از آنها پس از اتمام دوران تحصيل باز به آنجا رفت و آمد کرده و در جلسات پرسش و پاسخ حضور به هم ميرساندند. من هم پس از اتمام دوره کارشناسي ارشد به آنجا آمد و رفت داشتم. مرحوم استاد نوايي که پي به اشتياق من برده بود از من خواست به اتفاق چند نفر از دانشجويان در استنساخ و بازخواني اسناد تاريخي و فراهم آوردن تعليقات به او کمک کنيم. کار ما بدون وقفه ادامه داشت. او مانند معلمي دلسوز بدون هيچ چشمداشت مادي تک تک اسناد را مطالعه ميکرد و اشکالات ما را برطرف مينمود. خوشبختانه اين روال با اشتغال من در مؤسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران کامل شد و همکاري رسميام با ايشان آغاز گشت. به طوري که ظرف مدت پنج سال حدود سه هزار صفحه اسناد عبدالوهاب خان شيرازي، پانصد صفحه اسناد مهدعليا (مادر ناصرالدين شاه قاجار)، سه هزار صفحه اسناد نايب حسين کاشي، 1000 صفحه اسناد خاندان بدر را مطالعه، استنساخ، مقابله و تنظيم کرديم و پس از تنظيم و شمارهگذاري، فهرست و تعليقات آن را آماده ساختيم. از اين اسناد سه جلد کتاب اسناد عبدالوهاب خان آصفالدوله توسط مؤسسه مطالعات تاريخ معاصر و اسناد مهدعليا توسط انتشارات اساطير به چاپ رسيد.
باري، سابقه آشنايي من و دکتر عبدالحسين نوايي به يک عصر پاييزي سال 1370 بازميگردد. در آن هنگام من در مقطع کارشناسي ارشد تاريخ دانشگاه آزاد اسلامي مشغول به تحصيل بودم. خوب به ياد دارم نام دکتر عبدالحسين نوايي با آن اقتدار و اتوريتهاي که از آن بهرهمند بود اندک هراسي در دل دانشجويان ميافکند. چرا که استاد در امر آموزش و تدريس سختگيري بسياري داشت. زبانش گزنده و گاه بي پروا بود. وي حافظ، راوي و قصه گوي تاريخ نبود. بلکه به ضرس قاطع ميتوان گفت صاحب سبک تاريخي بود.
استاد اعتقادي به حضور و غياب نداشت چرا که معتقد بود اين عشق است که ميبايد دانشجو را به کلاس بکشاند.
عجب علمي است علم هيأت عشق که چرخ هشتمش، هفتم زمين است
اما ورود کسي پس از خود را خوش نميداشت و آن را توهين به استاد تلقي ميکرد. عنوان درس « تطور نظام حکومتهاي ايران بعد از اسلام» بود. استاد در ابتدا با نگاه نافذ خود به تک تک دانشجويان خيره شد و به توضيح مطالبي درباره تاريخ ايران قبل از اسلام پرداخت. او در انتهاي هر قسمت پرسشهايي مطرح ميکرد. اگر اين سؤالات پاسخ گويي در کلاس داشت فبها. در غير اين صورت پاسخ آن سؤال به جلسه بعد موکول ميشد. همين امر يک شوک تئوريک به ذهن دانشجويان متبادر ميساخت. کار تفسيري را ميپسنديد و از تأويل و توجيه گريزان بود. به قرائت روايتهاي تاريخي نيز اعتنايي نداشت و خواهان نقد و مورد ترديد قرار دادن وقايع حتي مسلم تاريخي بود. کاوش را به جاي به به گويي و مجيز شخصيتها و رجال تاريخي برتري ميداد. از اين رو پس از خاتمه کلاس دانشجويان به تکاپو ميافتادند تا جواب سؤالات استاد را بيابند. هفته به سرعت گذشت و جلسه دوم کلاس آغاز شد. استاد اين بار پس از حضور در کلاس سؤالات خود را مطرح ساخت. عدهاي از دانشجويان که جوابهايي يافته بودند پس از بلند کردن دست رخصت سخن گفتن خواستند. پس از اتمام صحبتها، دکتر اسم هر يک از دانشجويان را پرسيد. هنگامي که نوبت به من رسيد پاسخ سؤال را گفتم و در انتها نظر خود را در آن باب اضافه نمودم. دکتر که گويا از پاسخ من راضي به نظر ميرسيد به من گفت: آفرين دخترم! درست گفتي! نامت چيست، من نامم را با صدايي پايينتر گفتم. او گفت : چرا خجالت ميکشي دخترم. هيچ ميداني من هم دختري به سن و سال تو دارم.
بعدها متوجه شدم که مرحوم دکتر عبدالحسين نوايي علاقه بسياري داشت تا دخترش در رشته تاريخ تحصيل کند و ياري رسان او در امور تحقيقي باشد. از آن به بعد اشتياق من براي درس خواندن و مطالعه کتاب افزايش يافت. ساعتها در کتابخانه مينشستم و به جست وجوي پاسخ صحيح سؤالات مطرح شده بودم. خوشبختانه تحقيق آخر ترم نيز مورد قبول استاد واقع شد. ايشان به منظور تشويق من اجازه دادند هفتهاي دو روز صبح هنگامي که دخترش در منزل است به آنجا رفته و از کتابخانه نفيس ايشان بهره ببرم، چرا که مرحوم استاد دکتر عبدالحسين نوايي نيمي از خانه خودش را که به سمت در غربي متصل بود به اين کار اختصاص داده بودند و روزها دانشجويان دختر و عصرها دانشجويان پسر، همچنين محققان مشتاق ديگر اجازه داشتند تا به آنجا رفته و از آن مجموعه کم نظير و غني استفاده کنند. استاد با گشادهرويي و فراخ دستي و سعه صدري ستودني پذيراي مشتاقان علم بودند و هفتهاي يک بار جلسه پرسش و پاسخ براي هر دستهاي از دانشجويان ترتيب ميدادند. اين سيستم آموزش چنان شيفتگي در دانشجويان ميآفريد که بسياري از آنها پس از اتمام دوران تحصيل باز به آنجا رفت و آمد کرده و در جلسات پرسش و پاسخ حضور به هم ميرساندند. من هم پس از اتمام دوره کارشناسي ارشد به آنجا آمد و رفت داشتم. مرحوم استاد نوايي که پي به اشتياق من برده بود از من خواست به اتفاق چند نفر از دانشجويان در استنساخ و بازخواني اسناد تاريخي و فراهم آوردن تعليقات به او کمک کنيم. کار ما بدون وقفه ادامه داشت. او مانند معلمي دلسوز بدون هيچ چشمداشت مادي تک تک اسناد را مطالعه ميکرد و اشکالات ما را برطرف مينمود. خوشبختانه اين روال با اشتغال من در مؤسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران کامل شد و همکاري رسميام با ايشان آغاز گشت. به طوري که ظرف مدت پنج سال حدود سه هزار صفحه اسناد عبدالوهاب خان شيرازي، پانصد صفحه اسناد مهدعليا (مادر ناصرالدين شاه قاجار)، سه هزار صفحه اسناد نايب حسين کاشي، 1000 صفحه اسناد خاندان بدر را مطالعه، استنساخ، مقابله و تنظيم کرديم و پس از تنظيم و شمارهگذاري، فهرست و تعليقات آن را آماده ساختيم. از اين اسناد سه جلد کتاب اسناد عبدالوهاب خان آصفالدوله توسط مؤسسه مطالعات تاريخ معاصر و اسناد مهدعليا توسط انتشارات اساطير به چاپ رسيد.