• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

داستان های کوتاه و دلنشین

jobsnet

New member
[h=3]داستان های شیوانا نانوایک روز سحر شیوانا از مقابل مغازه نانوایی عبور می کرد
ناگهان دید نانوا عمدا مقداری آرد جو را با آرد گندم مخلوط می کند
تا در طول روز به مردم به اسم نان مرغوب گندم بفروشد و سود بیشتری به دست آورد
شیوانا از مرد نانوا پرسید :
آیا دوست داری با آن بخش از وجودت که به تو دستور این کار را داد
و الآن مشغول انجام این کار است تمام عمر همنشین باشی ؟
مرد نانوا پاسخ داد :
من فقط برای مدتی اینکار را انجام خواهم داد
و بعد که وضع مالی ام بهتر شد اینکار را ترک می کنم
و مثل بقیه نانواها آدم درست و صادقی می شوم
شیوانا سری تکان داد و گفت : متاسفم
هر انسانی که کاری انجام می دهد بخشی از وجود او می فهمد که قادربه این کار هست
این بخش همه عمر با انسان می آید
در نگاه و چهره و رفتار و گفتار و صدای آدم خودش را نشان می دهد
کم کم انسان های اطرافت هم می فهمند که چیزی در وجود تو قادر به این جور کارهای خلاف است و به خاطر آن از توفاصله می گیرند
تو کم کم تنها می شوی و این بخش که تو دیگر دوستش نخواهی داشت
همچنان با تو همراه خواهد شد و نهایتا وقتی همه را از دست دادی
فقط این بخش از وجودت یعنی بخشی که قادر به فریب است
در کلک زدن مهارت دارد با تو می ماند
و تو مجبوری تمام عمر با تکه ای که دوست نداری زندگی کنی
و حتی در آن دنیا با همان تکه همراه شوی
اگر آنها که محض تفنن و امتحان به کار خلافی دست می زنند
و گمان می کنند بعد از این تجربه قادر به بازگشت به حالت پاکی و عصمت اولیه نیستند
و بخشی از وجود آنها نسبت به توانایی خود در خطاکاری آگاه و بیدار می شود
و همیشه همراهشان می آید شاید از همان ابتدا هرگز به سمت کار خلاف حتی برای امتحان هم نمی رفتند
 

jobsnet

New member
[h=3]داستان های شیوانا مزد آخر کارشیوانا در بازار کنار مغازه دوست سبزی فروشی نشسته بود و به اطراف نگاه می کرد
صاحب مغازه کناری که جوانی تازه کار بود به شیوانا گفت :
به نظر من این دوست شما دارد ضرر می کند
من کارگاه سفالگری دارم و یک کارگر دارم که برایم هر روز کوزه ، لیوان و ظرف سفالی درست می کند
ده نفر را هم اجیر کرده ام تا در دهکده های اطراف برای کوزه ها و ظروف سفالی من مشتری جمع کنند
خلاصه هر هفته صد سکه به دست می آورم
اما این دوست سبزی فروش ما فقط هفته ای ده سکه گیرش می آید
به نظر شما تجارت من پرسودتر نیست؟
شیوانا گفت :
گمان نکنم وضع زندگی تو با این سبزی فروش تفاوت زیادی داشته باشد
تو از این صد سکه چقدر به عنوان دستمزد و مواد اولیه خرج می کنی و آخرش چقدر برایت می ماند؟
سفال فروش جوان مکثی کرد و گفت :
خوب راستش را بخواهید وقتی تمام هزینه ها را کسر کنم هفته ی پنج سکه بیشتر برای خودم باقی نمی ماند
شیوانا گفت :
در تجارت اصل این است که همیشه بنگری آخر کار بعد از کسر همه هزینه ها و مخارج چقدر برایت می ماند
و این مقدار درآمد به ازای چه میزان زحمت و کار ودردسر نصیبت شده است
درست است که سبزی فروش مغازه اش اول صبح پر است و آخر شب کاملا خالی
اما او با همین مغازه و سبزی هایی که دارد هفته ای ده سکه یعنی دو برابر تو درآمد دارد
البته کار تو زیبا و ستودنی است
اما از لحاظ سودآوری من سبزی فروش را برنده تر می دانم
 

jobsnet

New member
[h=3]داستان های شیوانا نقطه ضعف شکارچیجوانی نزد شیوانا آمد و به او گفت :
در مدرسه ای که درس می خوانم پسر ثروتمندی است که خود را خیلی زرنگ می داند
و به واسطه ثروت پدرش مسولین مدرسه هم از او حمایت می کنند
البته انکار نمی کنم که او فردی واقعا باهوش است اما از این هوش خود برای بی آبرو کردن و خراب کردن بقیه بچه ها استفاده می کند
ما هم از او خیلی می ترسیم و مقابل او جرات حرف زدن نداریم
چون می دانیم هر چه بگوییم علیه ما روزی استفاده خواهد شد
او قلدر مدرسه شده است و همه به او باج می دهند تا کاری به کارشان نداشته باشد
درست مثل یک شکارچی شده که بقیه بچه ها طعمه او هستند
و او هر روز در کمین است تا نقطه ضعفی در ما مشاهده کند و از آن علیه ما استفاده کند
تحمل این اوضاع برای ما خیلی سخت شده و به همین خاطر نزد شما آمدم تا مرا راهنمایی کنید با او چه کنیم؟
شیوانا با لبخند گفت :
نقطه ضعف شکارچی احساس شکارچی بودن اوست
به زبان ساده نقطه ضعف هر انسانی همان نقطه قوت اوست که اگر مواظب نباشد می تواند باعث شکستش شود
پسر جوان با تعجب گفت : چگونه از نقطه قوت فردی علیه خودش استفاده می شود؟
شیوانا گفت : با تقویت آن نقطه قوت تا حدی که جلوی عقل او را بگیرد
اگر کسی خود را فوق العاده باهوش و نابغه می داند و از این مسیر به دیگران لطمه می زند
هر نوع مقابله ای با او باعث قوی تر شدن او می شود
چون سعی می کند خود را مجهزتر و قویتر کند تا بتواند با رقبای جدید مقابله کند
اما اگر مخاطب او خودش را به ابلهی بزند و به گونه ای رفتار کند که او احساس کند زرنگی اش کفایت می کند
ضمن اینکه دیگر به فکر تقویت نقطه قوت خود نمی افتد ضرورتی به تغییر روش خود نیز نمی بیند
و با همان روش و شیوه تکراری و قدیمی عمل می کند و در نتیجه قابل پیش بینی و کنترل می شود
پسر جوان با لبخند گفت :
فکر کنم فهمیدم منظورتان چیست
روزی گنجشک مادری را دیدم که برای دور کردن ماری از لانه اش خود را جلوی مار به مریضی زد
و لنگان لنگان مار را آنقدر دنبال خودش کشاند تا به نزدیک مرد مزرعه داری رسید
و مزرعه دار مار مهاجم را از بین برد
شیوانا با لبخند گفت :
اما فراموش نکنید که این قاعده در مورد همه آدم ها از جمله خود شما هم صدق می کند
مواظب باشید این نقطه قوت جدیدی که یافتید به نقطه ضعفتان تبدیل نشود
 

jobsnet

New member
[h=3]داستان های شیوانا عشق پیر و جوانشیوانا با چند تن از شاگردانش همراه کاروانی راه می سپردند
در این کاروان یک زوج جوان بودند و یک زوج پیر و میانسال
زوج جوان تازه ازدواج کرده بودند و زوج پیر سال ها از ازدواجشان گذشته و گرد سفید پیری بر سر و چهره شان پاشیده شده بود
در یکی از استراحتگاه ها زن جوان به همراه بانوی پیر به همراه زنان دیگری از کاروان برای چیدن علف های گیاهی از کاروان فاصله گرفتند
و شوهران آنها کنار شیوانا و شاگردانش در سایه نشستند و از دور مواظب آنها بودند
در این هنگام زن جوان و زن پیر روی زمین نشستند و با ناراحتی به پاهای خود چسبیدند

یکی از شاگردان شیوانا به آن دو اشاره کرد و گفت :
آنجایی که آنها ایستاده اند پر از خارهای گزنده است و اگر این خارها در پای انسان فرو روند درد زیادی را به همراه دارند
به گمانم این خارها در پای آنها فرو رفته است
مرد جوان بیخیال با خنده گفت :
بگذار عذاب بکشند تا دیگر هوس علف چینی به سرشان نزند
مرد پیر در حالی که چهره اش بسیار درهم شده بود و انگاری داشت درد می کشید از جا پرید و به سمت همسرش دوید و به کمک او رفت
مرد جوان هم با خنده دنبال او رفت تا به همسرش کمک کند
شب هنگام موقع استراحت شیوانا با شاگردانش کنار آتش نشسته بودند
و راجع به وقایع روزانه صحبت می کردند
شیوانا در حین صحبت گفت : متوجه شدید مرد پیر چقدر همسرش را دوست دارد؟ حتی بیشتر از مرد جوان!
یکی از شاگردان با تعجب گفت : از کجا فهمیدید که عشق مرد پیر بیشتر از جوان بود؟ هر دو برای کمک نزد همسرانشان شتافتند؟
شیوانا تبسمی کرد و گفت: از روی چهره شان!
مرد پیر وقتی متوجه شد به پای همسرش خار گزنده فرو رفته همان لحظه درد تمام وجودش را فراگرفت
و چهره اش در هم رفت و چنان از جا پرید انگار همزمان او هم به پایش خار فرو رفته است و همپای همسرش داشت زجر می کشید
اما مرد جوان با وجودی که زن جوانش داشت عذاب می کشید با او هم احساس نبود و درد او را درک نمی کرد و می خندید
و جملاتی می گفت تا خودش را توجیه کند و همسرش را سزاوار ناراحتی بداند
عشق واقعی یعنی ناراحت شدن از درد محبوب و شاد شدن از شادی او
 

jobsnet

New member
[h=3]داستان های شیوانا معنی عشق واقعیاستاد شیوانا با دو نفر از شاگردانش همراه کاروانی به شهری دور می رفتند
با توجه به مسافت طولانی راه و دوری مقصد طبیعی بود که بسیاری از مردان کاروان بدون همسرانشان و تنها سفر می کردند
و وقتی به استراحتگاهی می رسیدند بعضی از مردان پی خوشگذرانی می رفتند
همسفران نزدیک شیوانا و شاگردانش دو مرد تاجر بودند که هر دو اهل دهکده شیوانا بودند
یکی از مردان همیشه برای عیش و خوشگذرانی از بقیه جدا می شد
اما آن دیگری همراه شیوانا و شاگردانش و بسیاری دیگر از کاروانیان از گروه جدا نمی شد
یک روز در حین پیاده روی یکی از شاگردان شیوانا از او سوالی در مورد معنای واقعی عشق پرسید
همسفر خوشگذران این سوال را شنید و خود را علاقه مند نشان داد و گفت :
عشق یعنی برخورد من با زندگی تجربه های شیرین زندگی را برخودم حرام نمی کنم
همسرم که در دهکده از کارهای من خبر ندارد

تازه اگر هم توسط شما یا بقیه خبردار شد با خرید هدیه ای او را راضی به چشم پوشی می کنم
به هر صورت وقتی که به دهکده برگردم او چاره ای جز بخشیدن من ندارد
بنابراین من از هیچ تجربه لذت بخشی خودم را محروم نکردم و هم با خرید هدایای فراوان عشق همسرم را حفظ کردم
این می شود معنای واقعی عشق
شیوانا رو به شاگرد کرد و گفت : این دوست ما از یک لحاظ حق دارد
عشق یعنی انجام کارهایی که محبوب را خوشحال می کند
اما این همه عشق نیست
بلکه چیزی مهم تر از آن هست که این رفیق دوم ما که در طول سفر به همسر خود وفادار است
و حتی در غیبت او خیانت هم نمی کند دارد به آن عمل می کند
بیائید از او بپرسیم چرا همچون همکارش پی عیاشی و عشرت نمی رود؟
مرد دوم که سربه زیر و پابند اخلاقیات بود تبسمی کرد و گفت :
به نظر من عشق فقط این نیست که کارهایی که محبوب را خوشایند است انجام دهیم
بلکه معنای آن این است که از کارهایی که موجب ناراحتی و آزردگی خاطر محبوب می شود دوری جوئیم
من چون می دانم که انجام حرکتی زشت از سوی من حتی اگر همسرم هم خبردار نشود

می تواند روزی روزگاری موجب آزردگی خاطر او شود
و چه بسا این روزی روزگار در آن دنیا و پس از مرگ باشد
بازهم دلم نمی آید خاطر او را مکدر سازم
و به همین خاطر به عنوان نگهبان امانت او به شدت اصول اخلاقی را در مورد خودم اجرا می کنم و نسبت به آن سخت گیر هستم
شیوانا سرش را به علامت تائید تکان داد و گفت :
دقیقا این معنای عشق است
مهم نیست که برای ربودن دل محبوب چقدر از خودت مایه می گذاری و چقدر زحمت می کشی
و چه کارهای متنوعی را انجام می دهی تا خود را برای او دلپذیر سازی
و سمت نگاهش را به سوی خود بگردانی
بلکه عشق یعنی مواظب رفتار و حرکات خود باشی و عملی مرتکب نشوی که محبوب ناراحت شود
این معنای واقعی دوست داشتن است
 

jobsnet

New member
[h=3]داستان های شیوانا مثبت و منفی روزی بین شاگردان شیوانا در مورد معنای مثبت نگری و خوش بینی و منفی نگری و بدبینی اختلاف افتاد
یکی از شاگردان خود را به شدت مثبت اندیش و مثبت نگر می دانست
و معتقد بود که هر اتفاقی در عالم به خیر اوست و دیگری معتقد بود که مثبت اندیشی بیش از حد
نوعی ساده لوحی است که باعث می شود فرد مثبت نگر جنبه های منفی و خطرناک زندگی را نبیند
و بهتر است انسان همیشه جانب احتیاط را رعایت کند و بنا را بر این بگذارد که در هر اتفاقی که قرار است رخ دهد شاید خطری نهفته باشد
دو شاگرد به شدت روی نظریه ی خود پافشاری می کردند و هیچ یک از موضع خود پایین نمی آمدند
ناگهان شیوانا با اشاره به شاگردان به ایشان فهماند که در چند قدمی آنها زیر سنگی بزرگ مار سمی خطرناکی خوابیده است
همه شاگردان بخصوص دو شاگرد مدعی مثبت اندیشی و منفی نگری با سرو صدا از جا پریدند
شاگرد مثبت اندیش از جمع خواست تا از سنگ فاصله بگیرند و در جایی دیگر بنشینند
اما فرد منفی نگر می گفت که بهتر است مار را بکشیم تا به ایشان و افراد دیگر صدمه نرساند
جمعی از شاگردان به همراه شیوانا و فرد مثبت اندیش از مار فاصله گرفتند و در جایی دیگر نشستند
شاگرد منفی نگر به همراه عده ای دیگر به سراغ مار رفتند و با زحمت زیاد او را کشتند
وقتی مار کشته شد و شاگرد منفی نگر به جمع پیوست خطاب به شیوانا گفت :
استاد آیا حق با من نبود؟
الآن دیگر ماری برای ترسیدن وجود ندارد
پس می توانیم آسوده و آرام به سر جای خود برگردیم و آنجا اطراق کنیم
اگر خوشبینانه برخورد می کردیم و حضور ما را نشانه ی مثبت و اتفاق خیر می گرفتیم الآن دیگر آن استراحت گاه راحت را در اختیار نداشتیم!
شیوانا لبخندی زد و هیچ نگفت اما در عین حال به سر جای اول بازنگشت
و به همراه شاگرد مثبت اندیش و تعدادی دیگر از شاگردان در محل جدید چادر زد و در آنجا مستقر شد
شب که فرا رسید باران شدیدی گرفت و سیل به راه افتاد
بر حسب اتفاق سیل از همان مسیری عبور کرد که شاگرد منفی نگر مار را کشته بود
چون شب و تاریک بود کسی نتوانست به آنها کمک کند و در نتیجه سیل ایشان را با خود برد
صبح که طوفان و سیل خوابید
شاگرد مثبت اندیش به شیوانا گفت :
آیا مار انتقام خود را از ایشان گرفت؟
یا اینکه شاگرد منفی نگر در دام منفی اندیشی خود افتاد ؟
شیوانا سری تکان داد و گفت :
مار اگر زرنگ بود از دست شکارچیان در می رفت و اجازه نمی داد آنها او را بکشند
شاگرد منفی نگر هم اگر زیاد خود را در دام مثبت و منفی نمی انداخت
می توانست بفهمد که در مسیل چادر زده است و امکان خطر وجود دارد
امتیاز ما نسبت به آنها که غرق شدند فقط این بود که ما به طبیعت احترام گذاشتیم
و نشانه های سر راه خود را جدی گرفتیم و به محل سالم نقل مکان کردیم
مثبت و منفی وجود ندارند
هرچه هست فقط نشانه است و علامت
 

jobsnet

New member
[h=3]داستان های شیوانا نگاهت را نگاه کن روزی شیوانا تابلویی بزرگ و سفید روی دیوار کلاس گذاشت
و از شاگردان خواست بهترین جمله کوتاهی را که با آن زندگی انسان می تواند همیشه در مسیر درست قرار گیرد ، روی آن بنویسند
شاگردان هفته ها فکر کردند و هر کدام جمله زیبایی را گفتند
اما شیوانا هیچ کدام را نپسندید
روزی مردی ژنده پوش با چهره ای زخمی و خسته وارد دهکده شد
به خاطر سر و وضع به هم ریخته اش هیچکس در دهکده به او غذا و جا نداد
مرد زخمی پرسان پرسان خودش را به مدرسه شیوانا رساند و سراغ معلم مدرسه را گرفت
شاگردان او را نزد شیوانا بردند
یکی از شاگردان گفت :
استاد به گمانم این مرد فراری است
حتماً خطایی انجام داده و به همین خاطر می گریزد
و اکنون که نزد ما آمده شاید سربازان امپراتور دنبالش باشند
و اگر او را اینجا پیدا کنند حتماً برای ما صورت خوشی نخواهد داشت
شاگرد دیگر گفت :
سر و صورت زخمی او نشان می دهد که اهل جنگ و درگیری است
لابد یکی از راهزنان است که با فریب به دهکده آمده است تا چیزی برای سرقت پیدا کند
[h=3]شاگرد بعدی گفت :به گمانم او بیماری خطرناکی دارد که هیچکس جرات نکرده به او کمک کند
شاید دیر یا زود بیماری او به بقیه افراد مدرسه سرایت کند و ما نیز مریض شویم !
اما شیوانا وقتی مرد غریب را درآن وضع دید بی اعتنا به حرف های شاگردانش
بلافاصله از آنها خواست تا به تازه وارد آب و غذا و محلی برای اسکان دهند و لباسی مناسب بر تنش بپوشانند و بگذارند خوب استراحت کند
آن مرد چند هفته به راحتی در مدرسه ساکن بود
یک روز مرد تازه وارد که حسابی استراحت کرده بود وارد کلاس شیوانا شد و گوشه ای نشست و به حرف های او گوش داد
شیوانا در پایان کلاس از مرد خواست تا اگر دلش میخواهد برای بقیه چیزی تعریف کند
مرد گفت تاجری بسیار ثروتمند در شهری بسیار دور است که برای ملاقات با دوست خود چندین هفته سفر کرده
و در نزدیکی دهکده شیوانا از اسب به داخل رودخانه افتاده و به زحمت خودش را به ساحل کشانده
و زخمی و خسته موفقش شده تا خودش را به مدرسه شیوانا برساند
او گفت که خانواده اش را از وضعیت خود مطلع ساخته و به زودی سواران و خدمه اش به دهکده می رسند تا او را به خانه اش بازگرداند
مرد غریب گفت اکنون از لطف و مهربانی اعضای مدرسه بسیار سپاسگزار است
و به پاس نجات او از آن وضع قصد دارد تا مبلغ زیادی به مدرسه کمک کند تا وضع مدرسه و دهکده بهتر شود
همه شاگردان یک صدا فریاد شادی کشیدند و از این که فرد سخاوتمندی قبول کرده در کارهای انسان دوستانه مدرسه مشارکت مالی کند بسیار خوشحال شدند
وقتی کلاس درس تمام شد ، مرد تازه وارد به تابلوی سفید روی دیوار اشاره کرد
و گفت به نظر من می توانید با نوشتن یک جمله روی این تابلو آن را بسیار زیبا و معنادار کنید
طوری که هر انسانی با اندیشیدن در مورد این جمله بلافاصله در مسیر درست قرار گیرد
شاگردان هاج و واج به سخنان مرد تازه وارد گوش کردند و از او خواستند اگر جمله ای به نظرش می رسد بگوید
تازه وارد گفت :
من پیشنهاد میکنم روی تابلو بنویسید :
گاهی اوقات نگاهت را نگاه کن
چرا که ما آدم ها معمولا فقط به اتفاقات اطراف خودمان نگاه می کنیم
و با قالب های ذهنی خودمان نگاه مان را روی چیزهائی متمرکز می کنیم که ممکن است درست و مناسب نباشد
اما اگر انسان یاد بگیرید که گاهی نیم نگاهی به نگاه خودش بیاندازد و بی پروا چشمانش را به هر چیزی خیره نکند
آنگاه از روی کنترل مسیر نگاه می توان از خیلی قضاوت های عجولانه و نادرست در مورد اشخاص دوری جست و صاحب نگاهی پاک و پسندیده شد
شیوانا بلافاصله این جمله تازه وارد را پسندید
و گفت که روی تابلو بنویسید : گاهی نگاهت را نگاه کن
 

jobsnet

New member
[h=3]داستان های شیوانا پرش بلند مردی در دهکده ی شیوانا زندگی میکرد که علاقه ی شدیدی به پریدن داشت
او هر روز از ارتفاع پنج متری روی زمین می پرید و هیچ اتفاقی برای او نمی افتاد
او هرگاه می خواست از ارتفاع به سمت پایین بپرد نگاهش را به سوی آسمان می کرد
و از کائنات می خواست تا او را سالم به زمین برساند و از هر نوع آسیب و صدمه حفظ کند
اتفاقا هم همیشه چنین می شد و هیچ بلایی بر سر او نمی آمد
روزی این مرد به ارتفاع پنج و نیم متری رفت و سرش را به سوی آسمان بالا برد
و از کائنات خواست تا مثل همیشه او را سالم به زمین برساند
اما این باور محکم زمین خورد و پایش شکست
او آرزده خاطر نزد شیوانا رفت و از او پرسید :
کائنات هیچ وقت جواب رد به خواسته من نمی داد
من سال ها بود که از ارتفاع پنج متری می پریدم و هیچ اتفاقی برایم نمی افتاد
چرا این بار فقط به خاطر نیم متر اضافه ارتفاع پایم شکست؟
چرا کائنات مرا حفظ نکرد؟
شیوانا تبسمی کرد و گفت :
اتفاقا این دفعه هم کائنات به نفع تو عمل کرد
کائنات چون می دانست که تو بعد از پنج و نیم عدد شش و هفت را انتخاب می کنی
قبل از این که خودت با این زیاده خواهی بی معنا گردنت را بشکنی
پای تو را شکست تا دست از این بازی برداری و روی زمین قرار گیری
 

jobsnet

New member
[h=3]داستان های شیوانا پلپسری جوان از شهری دور به دهکده شیوانا آمد
و به محض ورود به دهکده بلافاصله سراغ مدرسه شیوانا را گرفت و نزد او رفت
و مقابلش روی زمین مودبانه نشست و گفت :
از راهی دور به دنبال یافتن جوابی چندین ماه است که راه می روم
و همه گفته اند که جواب من نزد شماست !
تو که در این دیار استاد بزرگی هستی
برایم بگو چگونه می توانم تغییری بزرگ در سرنوشتم ایجاد کنم
که فقر و نداری و سرنوشت تلخ والدینم نصیبم نشود ؟
شیوانا نگاهی به تن خسته و رنجور جوان انداخت و با تبسم گفت :
جوابت را زمانی خواهم داد که آرام بگیری
و گرد و خاک جاده را از تن خود پاک کنی
برو استراحت کن و فردا صبح زود نزد من آی
روز بعد شیوانا پسر جوان را از خواب بیدار کرد
و همراه چند تن از شاگردانش به سوی رودخانه ای بزرگ در چند فرسنگی دهکده به راه افتاد
نزدیک رودخانه که رسیدند شیوانا خطاب به پسر جوان و شاگردانش گفت :
تکلیف امروز شما این است!
از این رودخانه عبور کنید
و از آن سوی رودخانه تکه ای کوچک از سنگ های سیاه کنار صخره برایم باورید
حرکت کنید!
پسر جوان مات و مبهوت به شاگردان شیوانا خیره ماند
و دید که هر کدام از آنها برای رفتن به آن سوی رودخانه یک روش را انتخاب کردند
بعضی خود را بی پروا به آب زدند و شنا کنان و به سختی خود را به آن سوی رودخانه رساندند
بعضی با همکاری یکدیگر با چوب های درختان اطراف رودخانه کلک کوچکی درست کردند
و خود را به جریان آب رودخانه سپردند تا از آن سوی رودخانه سر در آورند
بعضی از گروه جدا شدند تا در بالادست در محلی که عرض رودخانه کمتر بود از آن عبور کنند
پسر جوان به سوی شیوانا برگشت و گفت :
این دیگر چه تکلیف مسخره ای است؟
اگر واقعا لازم است بچه ها آن سمت رودخانه بروند
خوب برای این کار پلی بسازید و به بچه ها بگویید از آن پل عبور کنند
و بروند آن سمت برایتان سنگ بیاورند ؟
شیوانا تبسمی کرد و گفت :
نکته همین جاست!
خودت باید پل خودت را بسازی!
روی این رودخانه دهها پل است
این جا که ما ایستاده ایم پلی نیست!
اما تکلیف امروز برای این است که یاد بگیری
در زندگی باید برای عبور از رودخانه های خروشان سر راهت بیشتر مواقع مجبور می شوی خودت پل خودت را بسازی
و روی آن قدم بزنی!
تو این همه راه آمدی تا جواب سوالی را پیدا کنی و من اکنون می گویم که جواب تو همین یک جمله است :
اگر می خواهی چون بقیه گرفتار جریان خروشان رودخانه های سر راهت نشوی
دچار فقر و فلاکت نشوی و زندگی سعادتمندی پیدا کنی
باید یک بار برای همیشه به خودت بگویی که از این به بعد پل های زندگی خودم را خودم خواهم ساخت
و بلافاصله از جا برخیزی و به طور دایم و مستمر
و در هر لحظه در حال ساختن پلی برای قدم گذاشتن روی آن و عبور از رودخانه باشی
منتظر دیگران ماندن دردی از تو دوا نمی کند
پل من به درد تو نمی خورد!
پل خودت را باید خودت بسازی!
 

jobsnet

New member
[h=3]داستان های شیوانا معنای عشق واقعیروزی یکی از خانه های دهکده شیوانا آتش گرفته بود
زن جوانی همراه شوهر و دو فرزندش در آتش گرفتار شده بودند
شیوانا و بقیه اهالی برای کمک و خاموش کردن آتش به سوی خانه شتافتند
وقتی به کلبه در حال سوختن رسیدند و جمعیت برای خاموش کردن آتش به جستجوی آب و خاک برخاستند
شیوانا متوجه جوانی شد که بی تفاوت مقابل کلبه نشسته است و با لبخند به شعله های آتش نگاه می کند
شیوانا با تعجب به سمت جوان رفت و از او پرسید: چرا بیکار نشسته ای و به کمک ساکنین کلبه نرفته ای ؟
جوان لبخندی زد و گفت : من اولین خواستگار این زنی هستم که در آتش گیر افتاده است
او و خانواده اش مرا به خاطر اینکه فقیر بودم نپذیرفتند و عشق پاک و صادقم را قبول نکردند
در تمام این سالها آرزو می کردم که کائنات تقاص آتش دلم را از این خانواده و از این زن بگیردو اکنون آن زمان فرا رسیده است
شیوانا پوزخندی زد و گفت : عشق تو عشق پاک و صادق نبوده است عشق پاک همیشه پاک می ماند!
حتی اگر معشوق چهره عاشق را به لجن بمالد و هزاران بی مهری در حق او روا سازد
عشق واقعی یعنی همین تلاشی که شاگردان مدرسه من برای خاموش کردن آتش منزل یک غریبه به خرج می دهند
آنها ساکنین منزل را نمی شناسند اما با وجود این در اثبات و پایمردی عشق نسبت به تو فرسنگ ها جلوترند
برخیز و یا به آنها کمک کن و یا دست از این ادعای عشق دروغین ات بردار و از این منطقه دور شو!
اشک از چشمان جوان سرازیر شداز جا برخاست
لباس های خود را خیس کرد و شجاعانه خود را به داخل کلبه سوزان انداخت
بدنبال او بقیه شاگردان شیوانا نیز جرات یافتند و خود را خیس کردند و به داخل آتش پریدند و ساکنین کلبه را نجات دادند
در جریان نجات بخشی از بازوی دست راست جوان سوخت و آسیب دید اما هیچکس از بین نرفت
روز بعد جوان به درب مدرسه شیوانا آمد و از شیوانا خواست تا او را به شاگردی بپذیرد و به او بصیرت و معرفت درس دهد
شیوانا نگاهی به دست آسیب دیده جوان انداخت و تبسمی کرد و خطاب به بقیه شاگردان گفت :نام این شاگرد جدید معنای دوم عشق است
حرمت او را حفظ کنید که از این به بعد برکت این مدرسه اوست!
 

jobsnet

New member
[h=3]داستان های شیوانا اشک زن جوانی همراه همسرش کنار دیوار ایستاده بود و به شدت اشک می ریخت
شیوانا از مقابل آنها عبور کرد
وقتی گریه زن را دید ایستاد و علت را از او پرسید.
زن گفت : همسرم جوان است و گاه گاه با کلامی زشت مرا می رنجاند
او مرد لایق و خوبی است
و تنها عیب که دارد بد دهنی و زشت کلامی اوست که گاهی مرا به گریه وا می دارد
شیوانا با تاسف سری تکان داد و خطاب به مرد گفت :
هیچ انسانی لیاقت اشک های انسان دیگر را ندارد
و اگر انسان لایقی در دنیا پیدا شد او هرگز دلش نمی آید
که دل دیگری را به درد و اشک او را در آورد
 

jobsnet

New member
[h=3]داستان های شیوانا مقصر خودتی Shyvanaمردی جوان نزد شیوانا آمد و به او گفت که از همسرش به خاطر شیطنت هایش راضی نیست!
و می خواهد از او جدا شود و همسر دیگری اختیار کند!
چرا که او افسر گارد امپراتور است و باید همسر و فرزندانش وقار خاصی داشته باشند
اما همسر جوانش بی پروا و جسور است و در مقابل خانواده های افسران دیگر ، سبک رفتار می کند.
شیوانا تبسمی کرد و گفت : آیا او قبلا هم چنین بوده است!؟
مرد جوان پاسخ داد : ” نه به این اندازه ! شدت شیطنتش در منزل من بیشتر شده است!”
شیوانا گفت :
بی فایده است تو با هر زن دیگر هم که ازدواج کنی مدتی بعد رفتار و حرکات و سکنات همین زن اول تو به همسر بعدی ات سرایت می کند!
چرا که این تو هستی که رگ شیطنت را در رفتار همسرت تقویت می کنی!
مرد جوان با تعجب پرسید:
یعنی می گوئید نفر بعد هم چنین خواهد شد!؟
شیوانا سری تکان داد و گفت: آری !
در وجود همه انسان ها رگه های شیطنت و پاکدامنی و وقار و سبک مغزی وجود دارد
این همراهان هستند که تعیین می کنند کدام رگه تحریک و فعال شود
تو هر همسری اختیار کنی همین رگه را در او فعال خواهی کرد
چرا که تو چنین می پسندی ! تو ارزش ها و خواسته های خود را تغییر بده همسرت نیز چنان خواهد شد
آنگاه شیوانا تبسمی کرد و از افسر جوان پرسید:
و مگر نه اینکه تو همسرت را قبل از ازدواج به خاطر همین جسارت و بی پروایی اش پسندیدی و شیفته اش شدی!؟
افسر جوان با تبسمی کمرنگ سرش را از شرم به زیر انداخت و دیگر هیچ نگفت
 

jobsnet

New member
[h=3]داستان های شیوانا عشق بی وفا Faithless Loveروزی شیوانا پیر معرفت یکی از شاگردانش را دید که زانوی غم بغل گرفته و گوشه ای غمگین نشسته است
شیوانا نزد او رفت و جویای حالش شد
شاگرد لب به سخن گشود و از بی وفائی یار صحبت کرد و اینکه دختر مورد علاقه اش به او جواب منفی داده و پیشنهاد ازدواج با دیگری را پذیرفته است
شاگرد گفت که سال های متمادی عشق دختر را در قلب خود حفظ کرده بود و با رفتن دختر به خانه مرد دیگر او احساس می کند باید برای همیشه با عشقش خداحافظی کند
شیوانا با تبسم گفت : اما عشق تو به دخترک چه ربطی به دخترک دارد؟
شاگرد با حیرت گفت : ولی اگر او نبود این عشق و شور و هیجان هم در وجود من نبود
شیوانا با لبخند گفت : چه کسی چنین گفته است
تو اهل دل و عشق ورزیدن هستی و به همین دلیل آتش عشق و شوریدگی دل تو را هدف قرار داده است
این ربطی به دخترک ندارد
هر کس دیگری هم جای دختر بود ، تو این آتش عشق را به سمت او می فرستادی
بگذار دختر برود ! این عشق را به سوی دختر دیگری بفرست
مهم این است که شعله این عشق را در دلت خاموش نکنی
معشوق فرقی نمی کند چه کسی باشد !
دختر اگر رفت با رفتنش پیغام دادکه لیاقت این آتش ارزشمند را ندارد
چه بهتر ! بگذار او برود تا صاحب واقعی این شور و هیجان فرصت جلوه گری و ظهور پیدا کند !
به همین سادگی!
 

jobsnet

New member
[h=3]داستان های شیوانا مهاجرت Emigrationروزی مردی نزد شیوانا آمد و از فقر و تنگدستی گله کرد
او گفت که در دهکده زمینی کوچک دارد و کلبه ای محقرانه و متاسفانه دخل و خرجش کفاف تامین معاش خانواده را نمی دهد
و هر روز از روز قبل فقیرتر و تنگدست تر می شود
او گفت که در دهکده برای او کاری نیست و تمام اهل خانه چشم امیدشان به اوست تا کاری برای خود دست و پا کند و درآمدی کسب نماید
اما چنین کاری پیدا نمی شود و او نمی داند چه کند
شیوانا از مرد پرسید :
اگر همین الان زلزله ای بیاید و همه چیز حتی همان کلبه و زمین را از بین ببرد و چیزی برای فروختن و کسی برای خریدن در دهکده باقی نماند
اما تو و خانواده و بقیه اهل دهکده به فرض محال زنده بمانید آنگاه چه می کنید ؟
مرد تنگدست فکری کرد و گفت :
خوب اندکی قوت لایموت جمع می کنیم و دست جمعی به شهر دیگری مهاجرت می کنیم
و دسته جمعی هر جا کاری بود مستقر می شویم و زندگی کولی وار را شروع می کنیم!
آنگاه شیوانا تبسمی کرد و گفت :
خوب!
حتما باید بمیری و یا حتما باید زلزله ای بیاید تا تو و خانواده ات به خود تکانی دهید و مهاجرت را شروع کنید
تا زنده ای کمی تلاش به خرج دهید و اگر لازم آمد همین امشب مهاجرت را شروع کنید !
 

jobsnet

New member
[h=3]داستان های آموزنده و زیبای استاد شیوانامرد ثروتمندی در دهکده ای دور از محل زندگی استاد شیوانا زمین های زیادی داشت و تعداد زیادی کارگر را همراه با خانواده شان روی این زمین ها به کار گرفته بود
برای اینکه بتواند این کارگران را وادار به کار بیش از اندازه کند
یک سرکارگر خشن و بیرحم را به عنوان نماینده خود انتخاب کرده بود
و سرکارگر با خشونت و بی رحمی کارگران و خانواده های آنها را وادار می کرد
روی زمین های مرد ثروتمند به سختی و تمام وقت کار کنند تا محصول بیشتری حاصل شود
روزی شیوانا از کنار این دهکده عبور می کرد
کارگران وقتی او را دیدند شکایت سر کارگر را نزد شیوانا بردند و گفتند:
صاحب مزرعه این فرد بی رحم را بالای سر ما گذاشته و ما به خاطر نان و غذای خود مجبوریم حرف او را گوش کنیم
چیزی به او بگویید تا با ما ملایم تر رفتار کند
شیوانا به سراغ سرکارگر رفت
او را دید که افسار اسب پیری را در دست گرفته و به سمتی می رود
شیوانا کنار سرکارگر شروع به راه رفتن کرد و از او پرسید:
این اسب پیر را کجا می بری؟
سرکارگر با بدخلقی جواب داد :
این اسب همیشه پیر نبوده است
مرد ثروتمندی که مالک همه این زمین هاست سال ها از این اسب سواری کشیده و استفاده های زیادی از او برده است
اکنون چون پیر و از کار افتاده شده دیگر به دردش نمی خورد
چون صاحب زمین ها به هر چیزی از دید سود دهی و منفعت نگاه می کند بنابراین از این پس اسب پیر چیزی جز ضرر نخواهد داشت
به همین خاطر او از من خواسته تا اسب را به سلاخی ببرم و گوشت او را بین سگ های مزرعه تقسیم کنم تا لااقل به دردی بخورد
شیوانا لبخندی زد و گفت :
اگر صاحب این مزرعه آدم های اطراف خود را فقط از پنجره سود دهی و منفعت نگاه می کند
پس حتما روزی فرا می رسد که به شخصی چون تو دیگر نیازی نخواهد داشت
آن روز شاید کارگران مزرعه بیشتر از اربابت به داد تو برسند
اگر کمی با آنها نرمی و ملاطفت به خرج دهی وقتی به روزگار این اسب بیفتی می توانی به لطف و کمک آنها امیدوار باشی.
همیشه از خود بپرس که از کجا معلوم اسب بعدی من نباشم!
در این صورت حتماً اخلاقت لطیف تر و جوانمردانه تر خواهد شد
 

jobsnet

New member
[h=3]داستان های آموزنده و امید وار کننده ی استاد شیواناروزی استاد شیوانا از مقابل مدرسه ای عبور می کرد
پسر جوانی را دید که غمگین و افسرده بیرون مدرسه به درختی تکیه کرده و به افق خیره شده است
شیوانا کنار او رفت و جویای حالش شد و دلیل ناراحتیش را پرسید
پسر جوان گفت : حضور در این مدرسه نیاز به پول زیادی دارد ولی پدرم فقیر است و نمی تواند از پس مخارج تحصیل من برآید
با مدیر مدرسه صحبت کردیم و او گفته است به شرطی می توانم رایگان در این مدرسه تحصیل کنم که بتوانم در امتحانات درسی در تمام دروس بالاترین نمره را بدست آورم
اما این درس ها سخت است و با خودم می گویم که این اتفاق هرگز نمی تواند رخ دهد
برای همین به ناچار باید تحصیل را ترک کنم
شیوانا نفسی عمیق کشید و گفت : یعنی تو قبل از انجام آزمون شکست را پذیرفته ای و از پذیرفتن آن غمگین هم شده ای؟
دلیل این تسلیم و واگذاری مبارزه هم تنها این است که این اتفاق یعنی پیروز شدن افتادنی نیست!
خوب اینکه کاری ندارد!
راهی پیدا کن و اگر پیدا نمی شود راهی بساز که این اتفاق بیافتد
کاری کن که این چیزی که می خواهی رخ دهد
به جای دست روی دست گذاشتن و قبل از آزمون از تلاش دست کشیدن سعی کن با چنگ و دندان از چیزی که به آن علاقه داری دفاع کنی
و اتفاقی که دوست داری را رخ دادنی سازی!
اگر سرنوشت تو به رخ دادن این اتفاق بستگی دارد خوب کاری بکن که رخ بدهد!
سپس شیوانا دست بر شانه های پسر جوان کوبید و گفت :
انسان قوی وقتی به مانعی بر می خورد تسلیم نمی شود
یا راهی پیدا می کند که از آن مانع عبور کند و اگر این راه پیدا نشد آن راه را می سازد!
برخیز و راه پیروزی خود را بساز و اتفاقی که بقیه محال می دانند را رخ دادنی کن!
 

jobsnet

New member
[h=3]داستان های زیبا و خواندنی استاد معرفت شیوانامرد جوانی پدر پیرش بشدت مریض شد و در حالت مرگ و زندگی بسر می برد
مر د جوان چون وضع بیماری پیرمرد را اینگونه دید او را در گوشه جاده ای رها کرد و از آنجا دور شد
پیرمرد ساعت ها کنار جاده افتاده بود و به زحمت نفس های آخرش را می کشید
رهگذران از ترس واگیرداشتن بیماری و فرار از دردسر روی خود را به سمت دیگری می چرخاندند
و بی اعتنا به پیرمرد نالان راه خود را می گرفتند و می رفتند
شیوانا هم در آن زمان داشت از آن جاده عبور می کرد
به محض اینکه پیرمرد را دید او را بر دوش گرفت تا به مدرسه ببرد و درمانش کند
یکی از رهگذران به طعنه به شیوانا گفت :
این پیرمرد فقیر است و بیمار و مرگش نیز نزدیک!
نه از او سودی به تو می رسد و نه کمک تو تغییری در اوضاع این پیرمرد باعث می شود
حتی پسرش هم او را در اینجا به حال خود رها کرده و رفته است
تو برای چی به او کمک می کنی ؟
شیوانا به رهگذر گفت : من به او کمک نمی کنم !
من دارم به خودم کمک می کنم
اگر من هم مانند پسرش و رهگذران او را به حال خود رها کنم
چگونه روی به آسمان برگردانم و از خالق هستی تقاضای هم صحبتی داشته باشم
من دارم به خودم کمک می کنم !
 

jobsnet

New member
[h=3]داستان های زیبا و خواندنی استاد شیواناروزی از روزی ها استاد شیوانا مشغول آموختن درس به شاگردانش بود
ناگهان مردی با تکبر وارد مجلس استاد شد
و خطاب به شیوانا گفت که او یکی از مامورین عالی رتبه امپراتور است
و آمده تا از بیانات استاد بزرگ معرفت درس بگیرد
شیوانا با تبسم پرسید : جناب امپراتور شما را به چه شغلی در این منطقه گمارده اند؟
مرد گفت : ماموریت من ساخت جاده و بازسازی و اصلاح جاده های منتهی اصلی و فرعی این سرزمین است
لبخند شیوانا محو شد و با خشم بر سر مامور فریاد ز :
تو که از سوی امپراتور مامور شده ای تا جاده ها را اصلاح کنی به چه جراتی در این کلاس حضور یافته ای
هیچ می دانی که چقدر گاری به خاطر چاله های ترمیم نشده در سطح معابر چرخ هایشان شکسته
و چقدر اسب و قاطر به خاطر سنگ ها و موانع پراکنده در سطح جاده دست و پا یشان شکسته شده است ؟!
آیا از جاده دهکده عبور کردی و مشکلات آن را در هنگام بارندگی و حتی در مواقع عادی ندیدی !؟
تو این وظیفه سنگین نگهداری و بازسازی جاده ها را از امپراتور پذیرفتی و آن را به خوبی انجام نداده ای
و بعد آرام و با غرور به کلاس من آمده ای تا درس معرفت بگیری!؟
شرط اول کسب معرفت این است که ماموریت نهاده شده بر دوش خودت را به نحو احسن انجام دهی
دفعه بعد که خواستی به این کلاس بیایی یا ماموریتت را به فرد صلاحیت دار دیگری محول کن
و یا اینکه آن را به درستی انجام بده و بعد از پایان کار به سراغ معرفت بیا
شایستگی در انجام امور زندگی به نحو احسن شرط اساسی پذیرفته شدن در کلاس های معرفتشیوانا است !
 

jobsnet

New member
[h=3]داستان پند آموز شیوانادر دهکده ی محل سکونت شیوانا مردی چاه کن بود که به همراه دو پسرش چاه حفر می کرد
و با انجام این کار امور زندگی اش را می گذراند
زمانی که لازم شد در مدرسه شیوانا چاه آبی حفر شود
از مرد چاه کن و پسرانش برای این کار دعوت شد
در ازای ده سکه چاه مدرسه را حفر کنند
آنها شروع به کار کردند و طبق عادت همیشگی خود بیا عتنا به حال و هوای مدرسه موقع کار کردن با صدای بلند شعر می خواندند
و با یکدیگر شوخی می کردند و این مساله برای بعضی از ساکنان مدرسه خوشایند نبود
وقتی حفر چاه با موفقیت به پایان رسید
چند نفر از شاگردان شیوانا که از سر و صدای چاه کنها در این مدت ناراحت شده بودند
لیستی بلند بالا از اشتباهات و خطاهای رفتاری چاه کنها در طول ایام حفر تهیه کردند
و آن را به عنوان فهرست کارهای نادرست آنها به شیوانا دادند تا بر اساس این لیست مزد کارشان را ندهد
شیوانا در مقابل جمع مرد چاه کن و پسرانش را نزد خود خواند
و با احترام از بابت چاه خوبی که کنده بودند از آنها قدردانی کرد
سپس لیست ادعایی گروه شاگردان معترض را نیز برای ایشان خواند
و سپس گفت :
طبق توافق بابت کاری که انجام دادید این ده سکه به شما داده می شود
بعد از گفتن این حرف شیوانا ده سکه به مرد چاه کن داد
سپس ادامه داد :
چون کارتان خیلی خوب بود و عالی تر از حد انتظار کار کردید پس سه سکه هم به عنوان پاداش اضافی به شما داده می شود
آنگاه شیوانا سه سکه اضافی به مرد چاه کن داد
شیوانا ادامه داد :
چون درست سر موقع کار را تمام کردید پس استحقاق سه سکه اضافه دیگر را هم دارید
ولی چون خطای رفتاری داشتید و موجب آزار بعضی از ساکنان مدرسه شدید، یک سکه را به همین خاطر به شما نمی دهیم
مرد چاهکن و پسرانش با خوشحالی سکه های خود را گرفتند
و از رفتار خود عذر خواستند و قصد رفتن کردند
شاگردان معترض با صدای بلند به شیوانا گفتند :
این عادلانه نیست شما باید مزد اصلی آنها را کم می دادید ؟
شیوانا با تعجب گفت :
اینجا مدرسه اخلاق است و ما در اینجا کارهای خوب را جداگانه حساب می کنیم و کارهای بد را مجزا
ما مزد و مجازات آنها را با هم مخلوط نمی کنیم
آنها بابت کارهای خوب و عالیشان مزد خوبی گرفتند و بابت کارهای ناخوبی که داشتند مزد خوبی نگرفتند
به همین سادگی!
یاد بگیرید که در زندگی هم انسان ها را به همین شیوه مورد قضاوت قرار دهید و کارهای خوب و بد آدم ها را با هم قاطی نکنید!
 

ناهید

متخصص بخش

دعا و معجزه پزشک و جراح مشهور



«د. ایشان» روزی برای شرکت در یک کنفرانس علمی که جهت بزرگداشت و تکریم او بخاطر دستاوردهای پزشکی اش برگزار میشد، باعجله به فرودگاه رفت. بعد از... پرواز ناگهان اعلام کردند که بخاطر اوضاع نامساعد هوا و رعد و برق و صاعقه، که باعث از کارافتادن یکی ازموتورهای


هواپیماشده، مجبوریم در نزدیکترین فرودگاه فرود اضطراری داشته باشیم. دکتر بلافاصله به دفتر استعلامات فرودگاه رفت و خطاب به آنها گفت:

من یک پزشک متخصص جهانی هستم و هر دقیقه برای من برابر با جان خیلی از انسانها است و شما می خواهید من





۱۶ساعت در این فرودگاه منتظر هواپیما بمانم؟ یکی از کارکنان گفت جناب دکتر، اگر خیلی عجله دارید میتوانید یک ماشین دربست بگیرید. تا مقصد شما سه ساعت بیشتر نمانده است! دکتر «ایشان» با کمی درنگ پذیرفت و ماشینی را کرایه کرد و به راه افتاد. اما ناگهان در وسط راه

اوضاع هوا نامساعد شد و بارندگی شدیدی شروع شد؛ به طوری که ادامه دادن برایش مقدور نبود. ساعتی رفت تا اینکه احساس کرد دیگر


راه را گم کرده؛ خسته و درمانده و با ناامیدی به راهش ادامه می داد که ناگهان کلبه ای کوچک توجه او را به خود جلب کرد. کنار آن کلبه توقف

کرد و در زد، صدای پیرزنی را شنید. -بفرما داخل هرکه هستی...در باز است… دکتر داخل شد و از پیرزن که زمینگیر بود خواست که اجازه دهد

از تلفنش استفاده کند،... پیرزن خنده ای کرد و گفت: کدام تلفن فرزندم؟ اینجا نه برقی هست و نه تلفنی… ولی بفرما و استراحت کن و برای

خودت استکانی چای بریز تا خستگی به در کنی و کمی غذا هم هست، بخور تا جان بگیری... دکتر از پیرزن تشکر کرد و مشغول خوردن شد،

درحالیکه پیرزن مشغول راز و نیاز و نیایش بود. ناگهان دکتر متوجه طفل کوچکی شد که بیحرکت بر روی تختی نزدیک پیرزن خوابیده بود و پیرزن

هر از گاهی بین كارهایش او را تکان می داد. پیرزن مدتی طولانی به نیایش مشغول بود، تا دکتر رو به او كرد و گفت: من شرمنده این لطف و

کرم و اخلاق نیکوی تو شدم، امیدوارم که دعاهایت مستجاب شود. پیرزن گفت: و اما شما،رهگذری هستید که خداوند به ما سفارش شما را

کرده است. ولی دعاهایم همه قبول شده است بجز یک دعا… دکتر «ایشان» گفت:چه دعایی؟ گفت: این طفل معصومی که در برابر شماست

نوه من است؛ نه پدر دارد و نه مادر به بیماری مزمنی دچار شده که همه پزشکان اینجا از علاج آن ناتوانند. به من گفته اند که یک پزشک جراح

بزرگ و بهنام به اسم «دکتر ایشان» هست که قادر به علاج این کودک است ، ولی او خیلی از ما دور است و دسترسی به او مشکل. من

نمی توانم این بچه را پیش او ببرم. میترسم این طفل بیچاره و مسکین، خوار و گرفتار شود. پس از خداوند خواسته ام که کارم را آسان کند...

دکتر «ایشان» در حالی که گریه می کرد گفت: سوگند به خدا که نیایشهای تو، هواپیما را از کارانداخت و موجب صاعقه شد و آسمان را به

باریدن واداشت!... تا من، «دکتر ایشان» را به سوی تو آورد. من باور نداشتم که خداوند با چنین دعایی اسباب را برای بندگانش مهیا و به

سوی آنها روانه کند. وقتی که دستها از همه اسباب کوتاه می شود، فقط پناه بردن به آفریدگار زمین و آسمان به جا می ماند

:گل:




 
بالا