B a R a N
مدير ارشد تالار
بیا با من مدارا کن که من مجنونم و مستماگر از عاشقی پرسی، بدان دلتنگ آن هستمبیا با من مدارا کن که من دل غمگین و جان خستم
اگر از درد من پرسی بدان لب را فرو بستمبیا از غم شکایت کن که من همدرد تو هستمبیا شکوه از دل کن که من نازک دلی خستمجدایی را حکایت کن که من زخمی آن هستم
اگر از زخم دل پرسی برایش مرهمی بستممجنونم و مستم به پای تو نشستمآخر ز بدیهات بیچاره شکستممجنونم و مستم به پای تو نشستم
آخر ز بدیهات بیچاره شکستمبرو راهِ وفا آموز که من بار سفر بستمدگر اینجا نمیمانم رهایی از وفا جستمبرو عشق از خدا آموز که من دل را بر او بستم
نمیخواهم تو را دیگر بدان از دام تو جستممجنونم و مستم به پای تو نشستمآخر ز بدیهات بیچاره شکستممجنونم و دل را به چشمان تو بستم
هشیار شدم آخر از دام تو جستممجنونم و مستم عاشقمو خستم
اگر از درد من پرسی بدان لب را فرو بستمبیا از غم شکایت کن که من همدرد تو هستمبیا شکوه از دل کن که من نازک دلی خستمجدایی را حکایت کن که من زخمی آن هستم
اگر از زخم دل پرسی برایش مرهمی بستممجنونم و مستم به پای تو نشستمآخر ز بدیهات بیچاره شکستممجنونم و مستم به پای تو نشستم
آخر ز بدیهات بیچاره شکستمبرو راهِ وفا آموز که من بار سفر بستمدگر اینجا نمیمانم رهایی از وفا جستمبرو عشق از خدا آموز که من دل را بر او بستم
نمیخواهم تو را دیگر بدان از دام تو جستممجنونم و مستم به پای تو نشستمآخر ز بدیهات بیچاره شکستممجنونم و دل را به چشمان تو بستم
هشیار شدم آخر از دام تو جستممجنونم و مستم عاشقمو خستم