• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

دیروز شیطان را دیدم

وضعیت
موضوع بسته شده است.

mohammadshamosi

کاربر ويژه
مطلبی رو خوندم که گفتم بهتره شما دوستان هم خونده باشید امیدوارم لذت ببرید و تاثیر گذار باشه
موفق و سربلند باشید :گل:

-----------------------------------------------------------------------
دیروز شیطان را دیدم : در حوالی میدان بساطش را پهن كرده بود؛ فریب می‌فروخت...

مردم دورش جمع شده‌ بودند،‌ هیاهو می‌كردند و هول می‌زدند و بیشتر می‌خواستند...

توی بساطش همه چیز بود : غرور، حرص،‌دروغ و جنایت ،‌ جاه‌طلبی و ...

هر كس چیزی می‌خرید و در ازایش چیزی می‌داد :

بعضی‌ها تكه‌ای از قلبشان را می‌دادند و بعضی‌ پاره‌ای از روحشان را !!!

بعضی‌ها ایمانشان را می‌دادند و بعضی آزادگیشان را !!!

شیطان می‌خندید و دهانش بوی گند جهنم می‌داد؛ حالم را به هم می‌زد…

دلم می‌خواست همه نفرتم را توی صورتش تف کنم اما انگار ذهنم را خواند.

موذیانه خندید و گفت: من كاری با كسی ندارم، فقط گوشه‌ای بساطم را پهن كرده‌ام و آرام نجوا می‌كنم.

نه قیل و قال می‌كنم و نه كسی را مجبور می‌كنم چیزی از من بخرد. می‌بینی! آدم‌ها خودشان دور من جمع شده‌اند.

جوابش را ندادم. آن وقت سرش را نزدیك‌تر آورد و گفت‌: البته تو با اینها فرق می‌كنی!

تو زیركی و مومن. زیركی و ایمان، آدم را نجات می‌دهد. اینها ساده‌اند و گرسنه. به جای هر چیزی فریب می‌خورند.

از شیطان بدم می‌آمد اما حرف‌هایش شیرین بود. گذاشتم كه حرف بزند و او هی گفت و گفت و گفت...

ساعت‌ها كنار بساطش نشستم تا این كه چشمم به جعبه‌ی عبادت افتاد كه لا به لای چیز‌های دیگر بود ، دور از چشم شیطان آن را برداشتم و توی جیبم گذاشتم.

با خودم گفتم : بگذار یك بار هم شده كسی، چیزی از شیطان بدزدد. بگذار یك بار هم او فریب بخورد.

به خانه آمدم و در كوچك جعبه عبادت را باز كردم اما توی آن جز غرور چیزی نبود!!!

جعبه عبادت از دستم افتاد و غرور توی اتاق ریخت! فریب خورده بودم، فریب...

دستم را روی قلبم گذاشتم،‌نبود!

فهمیدم كه آن را كنار بساط شیطان جا گذاشته‌ام؛ تمام راه را دویدم. تمام راه لعنتش كردم. تمام راه خدا خدا كردم.

می‌خواستم یقه نامردش را بگیرم عبادت دروغی‌اش را توی سرش بكوبم و قلبم را پس بگیرم.

به میدان رسیدم، اما شیطان نبود آن وقت نشستم و های های گریه كردم ...

اشك‌هایم كه تمام شد،‌ بلند شدم تا بی‌دلی‌ام را با خود ببرم كه صدایی شنیدم، صدای قلبم را ، و همان‌جا بی‌اختیار به سجده افتادم و زمین را بوسیدم.

به شكرانه ی قلبی كه پیدا شده بود



سخن روز : خداوند بی نهایت است اما به قدر نیاز تو فرود می آید بقدر آرزوی تو گسترده می شود و بقدر ایمان تو کار گشاست ...

 

maksemos

متخصص بخش خودرو
خیلی جالب بود مطلبتون
من یکی که ازش درس گرفتم
آدم وقتی مغرور میشه در واقع دری رو تو دلش برای ورود شیطان باز میکنه
ممنونم از بابت تاپیک با ارزشتون
 
وضعیت
موضوع بسته شده است.
بالا