• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

رباعـــیّات شیـــخ بهـــایـی

baroon

متخصص بخش ادبیات



دل درد و بلای عشقش افزون خواهد
او دیده ی دل همیشه در خون خواهد

وین طرفه که این ز آن «بحل» می‌طلبد
و آن در پی آنکه عذر او چون خواهد





-------


دل جور تو ای مهر گسل، می‌خواهد
خود را به غم تو متصل می‌خواهد

می‌خواست دلت که بی‌دل و دین باشم
باز آی چنان شدم که دل می‌خواهد





-------


لطف ازلی، نیکی هر بد خواهد
هر گمره را روی به مقصد خواهد

گر جرم تو بی‌عد است، نومید مشو
لطف بی‌حد گناه بی‌عد خواهد
 

baroon

متخصص بخش ادبیات



ای آنکه دلم غیر جفای تو ندید
وی از تو حکایت وفا کس نشنید

قربان سرت شوم بگو از ره لطف
لعلت به دلم چه گفت کز من برمید





-------


کاری ز وجود ناقصم نگشاید
گویی که ثبوتم انتفا می‌زاید

شاید ز عدم، من به وجودی برسم
زان رو که ز نفی نفی، اثبات آید





-------


آهنگ حجاز می‌نمودم من زار
کامد سحری به گوش دل این گفتار

یارب، به چه روی جانب کعبه رود
گبری که کلیسا از او دارد عار
 

baroon

متخصص بخش ادبیات



گفتم که کنم تحفه‌ات ای لاله عذار
جان را چو شوم ز وصل تو برخوردار

گفتا که بهائی این فضولی بگذار
جان خود ز من است، غیر جان تحفه بیار





-------


از ناله ی عشاق نوایی بردار
وز درد و غم دوست، دوایی بردار

از منزل یار تا تو ای سست قدم
یک گام زیاده نیست پایی بردار





-------


در بزم تو ای شمع منم زار و اسیر
در کشتن من هیچ نداری تقصیر

با غیر سخن کنی که از رشک بسوز
سویم نکنی نگه که از غصه بمیر
 

baroon

متخصص بخش ادبیات



تا بتوانی ز خلق، ای یار عزیز!
دوری کن و در دامن عزلت آویز

انسان مجازیند این نسناسان
پرهیز! ز انسان مجازی، پرهیز!





-------


از سبحه ی من پیر مغان رفت ز هوش
وز ناله ی من فتاد در شهر خروش

آن شیخ که خرقه داد و زنّار خرید
تکبیر ز من گرفت در میکده دوش







-------


ای زاهد خود نمای سجاده به دوش
دیگر پی نام و ننگ بیهوده مکوش

ستاری او چو گشت در عالم فاش
پنهان چه خوری باده؟ برو فاش بنوش
 

baroon

متخصص بخش ادبیات



کردیم دلی را که نبد مصباحش
در خانه ی عزلت از پی اصلاحش

و ز «فر من الخلق» بر آن خانه زدیم
قفلی که نساخت قفلگر مفتاحش





-------


از ذوق صدای پایت ای رهزن هوش!
وز بهر نظاره ی تو ای مایه ی نوش!

چون منتظران به هر زمانی صد بار
جان بر در چشم آید و دل بر در گوش





-------


از بس که زدم به شیشه ی تقوی سنگ
وز بس که به معصیت فرو بردم چنگ

اهل اسلام از مسلمانی من
صد ننگ کشیدند ز کفار فرنگ
 

baroon

متخصص بخش ادبیات



یک چند، میان خلق کردیم درنگ
ز ایشان به وفا، نه بوی دیدیم نه رنگ

آن به که ز چشم خلق پنهان گردیم
چون آب در آبگینه، آتش در سنگ





-------


در چهره ندارم از مسلمانی رنگ
بر من دارد شرف، سگ اهل فرنگ

آن روسیهم که باشد از بودن من
دوزخ را ننگ و اهل دوزخ را ننگ





-------


در مدرسه جز خون جگر، نیست حلال
آسوده دلی در آن محال است، محال

این طرفه که تحصیل بدین خون جگر
در هر دو جهان جمله وبال است، وبال
 

baroon

متخصص بخش ادبیات



عمری است که تیر زهر را آماجم
بر تارک افلاس و فلاکت تاجم

یک شمه ز مفلسی اگر شرح دهم
چندان که خدا غنی است من محتاجم





-------


غم های جهان در دل پر غم داریم
وز بحر الم دیده ی پر نم داریم

پس حوصله ی تمام عالم باید
ما را که غم تمام عالم داریم





-------


افسوس که عمر خود تباهی کردیم
صد قافله ی گناه راهی کردیم

در دفتر ما نماند یک نکته سفید
از بس به شب و روز سیاهی کردیم
 

baroon

متخصص بخش ادبیات



بی روی تو خونابه فشاند چشمم
کاری بجز از گریه نداند چشمم

می‌ترسم از آنکه حسرت دیدارت
در دیده بماند و نماند چشمم





-------


یک چند در این مدرسه‌ها گردیدم
از اهل کمال نکته‌ها پرسیدم

یک مسله‌ای که بوی عشق آید از آن
در عمر خود از مدرسی نشنیدم








 
بالا