در يكي از روزهاي گرم تابستان ، يه پسر كچلي بود كه دست تو دماغ داشت خيابونها رو متر ميكرد كه يهو یه ضربه جانانه خورد تو کله اش و با صورت رفت تو درخت و دماغش بين شكاف درخت گير كرد. سعی کرد دماغش رو از لای درخت در بیاره كه دید از روبرو یه دختر خوشگل موشگل ترگل و ورگل با نيش تا بنا گوش باز و چشمهاي زده بيرون! داره میاد. پسر محو تماشای دختر بود كه ضربه جانانه دومي رو هم نوش جان كرد و از خواب پريد! نگو این دو ضربه ی تو خواب ضربه نن جونش برا نون گرفتنه!
بلند شد و رفت نون بگيره كه يهو! وای! باورنکردنیه! همون دختره!
يكم اينور يكم اونور رو نگاه كرد تا اون ضربات رو دوباره نخوره كه ناگهان يه كف گرگي از طرف نامزد دختر مياد تو صورتش و پسر کچل قصه مون نقش بر زمين ميشه!
نامزده بهش گفت: چشماتو درويش كن كچل!
پسرکچل ما هم بلند شد و سر كچل خودشو خاروند و با حسرت نگاهي به اون دختر انداخت! بعد بدون هیچ حرفي به طرف نانوايي رفت.
همینطور که می رفت یهو صدای دختر رو شنید که شروع کرد به گریه کردن و صداش میزنه: آی لاوی یو!
پسر قصه ما باورش نمی شد! نکنه باز هم داره خواب میبینه ؟
برگشت و درست نگاه کرد. بله! مایکل دوستشه که لباسه دخترونه پوشيده و بازم داره سربه سرش میزاره!
بلند شد و رفت نون بگيره كه يهو! وای! باورنکردنیه! همون دختره!
يكم اينور يكم اونور رو نگاه كرد تا اون ضربات رو دوباره نخوره كه ناگهان يه كف گرگي از طرف نامزد دختر مياد تو صورتش و پسر کچل قصه مون نقش بر زمين ميشه!
نامزده بهش گفت: چشماتو درويش كن كچل!
پسرکچل ما هم بلند شد و سر كچل خودشو خاروند و با حسرت نگاهي به اون دختر انداخت! بعد بدون هیچ حرفي به طرف نانوايي رفت.
همینطور که می رفت یهو صدای دختر رو شنید که شروع کرد به گریه کردن و صداش میزنه: آی لاوی یو!
پسر قصه ما باورش نمی شد! نکنه باز هم داره خواب میبینه ؟
برگشت و درست نگاه کرد. بله! مایکل دوستشه که لباسه دخترونه پوشيده و بازم داره سربه سرش میزاره!
اونجا بود که كچل قصه ما از غصه دق مرگ شد...
قصه ما به سر رسيد كچله به آرزوش نرسيد...
منبع:بدو بیا داستان می نویسم باهم !! (فقط حتما اولین پست تاپیک رو بخونید)
قصه ما به سر رسيد كچله به آرزوش نرسيد...
منبع:بدو بیا داستان می نویسم باهم !! (فقط حتما اولین پست تاپیک رو بخونید)
نویسندگان:سنجاقي-Nethunter-0mid- admin- melika- Maryam
ویرایش کننده فضول: fatemeh m:34: