• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

روزی روزگاری کچلی عاشق شد!

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
در يكي از روزهاي گرم تابستان ، يه پسر كچلي بود كه دست تو دماغ داشت خيابونها رو متر ميكرد كه يهو یه ضربه جانانه خورد تو کله اش و با صورت رفت تو درخت و دماغش بين شكاف درخت گير كرد. سعی کرد دماغش رو از لای درخت در بیاره كه دید از روبرو یه دختر خوشگل موشگل ترگل و ورگل با نيش تا بنا گوش باز و چشمهاي زده بيرون! داره میاد. پسر محو تماشای دختر بود كه ضربه جانانه دومي رو هم نوش جان كرد و از خواب پريد! نگو این دو ضربه ی تو خواب ضربه نن جونش برا نون گرفتنه!
بلند شد و رفت نون بگيره كه يهو! وای! باورنکردنیه! همون دختره!
يكم اينور يكم اونور رو نگاه كرد تا اون ضربات رو دوباره نخوره كه ناگهان يه كف گرگي از طرف نامزد دختر مياد تو صورتش و پسر کچل قصه مون نقش بر زمين ميشه!
نامزده بهش گفت: چشماتو درويش كن كچل!
پسرکچل ما هم بلند شد و سر كچل خودشو خاروند و با حسرت نگاهي به اون دختر انداخت! بعد
بدون هیچ حرفي به طرف نانوايي رفت.
همینطور که می رفت یهو صدای دختر رو شنید که شروع کرد به گریه کردن و صداش میزنه: آی لاوی یو!
پسر قصه ما باورش نمی شد! نکنه باز هم داره خواب میبینه ؟
برگشت و درست نگاه کرد. بله! مایکل دوستشه که لباسه دخترونه پوشيده و بازم داره سربه سرش میزاره!
اونجا بود که كچل قصه ما از غصه دق مرگ شد...
قصه ما به سر رسيد كچله به آرزوش نرسيد...

منبع:
بدو بیا داستان می نویسم باهم !! (فقط حتما اولین پست تاپیک رو بخونید)

نویسندگان:
سنجاقي-Nethunter-0mid- admin- melika- Maryam
ویرایش کننده فضول: fatemeh m:34:​



 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
تا اولین کلمات و خوندم به ذهنم آشنا اومد :13:
خیلی خیلی ممنون فاطمه جونم برای زحمتی که کشیدی برام خیلی از خاطره ها رو زنده کردی :بغل:
خب همه میبینید منم نویسنده بودم نمیدونستم ! ... گفته باشم امضا نمیدم ها :خنده2:
 

Nethunter

متخصص بخش شبکه و اینترنت
من که اصلا امضا نمیدم
اصلا شما کی هستید من شمارو نمیشناسم:از دماغ فیل افتاده:


مرسی فاطی دوست دختر جون خودم:نیش: خیلی کار باحالی کردی ممنون
اون تاپیک رو بسی بی نهایت از این بی نهایت که به سوی مثبت میل میکند ها دوست داشتم :آه: طلاقش دادم اما تفاهم نداشتیم:گریه:
 

0mid

متخصص بخش ورزشی
ممنون فاطمه جان
عجب داستانی شدا :نیش:
اگه یه وقت یه فیلم با همین داستان دیدین تعجب نکنین :قلیون: :نیش:
 

admin

Administrator
عضو کادر مدیریت
ممنون فاطمه عزیز.
کار بسیار زیبایی بود. خاطرات بسیار خوبی برای من هم تداعی شد. :گل:
 

سنجاقي

متخصص بخش گفتگوی آزاد
اصلا باحال نبود... :66::5: (شوخیدم)
چقدر هندونه زیر بغل فاطمه میذارید ؟؟؟
به آخر داستان توجه کردید ؟ من کشتمش...:نیش2::18:
 
بالا