• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

شاعرانه های محمد صالح اعلا

baroon

متخصص بخش ادبیات



احساس هر درختي از شاخه‌هايش پيداست. شاعر فروتنانه مي‌آيد، فروتنانه زندگي مي‌كند وفروتنانه مي‌رود.
به خودم مي‌گويم اين واژه‌ها پيش از «قيصر» هم وجود داشتند ولي براي اينكه به كمال برسند به شاعري چون او محتاج بودند. شعر او محاكات است؛ ايضاح انديشگي لاهوتي است. وقتي ملتفت شدي فهم حقايق از راه عقل ميسر نيست، مي‌پيچي به سمت شعر، كه تاريخ ادبيات، تاريخ شكل‌هاي جورواجور بيان انديشه نيست؛ كنجكاوي در واقعيت وجود است. ما مضطربيم چون هيچ اطلاعي از سرنوشتمان نداريم. شاعر، آينده انسان را پيشگويي مي‌كند.
به نظرم براي درك جهان شاعري مثل قيصر امين‌پور، مي‌توانيم دست كم براي يك روز، يك هفته، يك ماه، يك فصل، ‌جاي خودمان را با او عوض كنيم، خودمان را به شكل او درآوريم؛ خيال كنيم امروز، اين هفته، اين ماه، اين فصل نيازي به غذا نداريم، گرسنه نمي‌شويم، پولي نمي‌خواهيم، ‌جايي نمي‌خواهيم، جايي نمي‌رويم...
روي زمين، زير همين آسمان مي‌مانيم و زندگي مي‌كنيم؛ آن وقت مي‌بينيم كه جهان بدون شرارت، جهان
بدون دروغ،
جهان بدون ناقلايي آغاز مي‌شود. كم‌كم احساس مي‌كنيم خوشبختي مثل آدامس، چسبيده كف پايمان؛ راست مي‌رويم خوشبختيم، چپ مي‌رويم خوشبختيم، بالا خوشبختيم، پايين خوشبختيم.
مي‌بينيم چه شباهتي به او پيدا كرده‌ايم.

كارمان مي‌شود روي زمين خدا بچرخيم و يكسره بگوييم روز به‌خير اي كوه، ‌روز به‌خير اي نسيم، روز به‌خير اي ابرها، اي رنگين كمان. روز به‌خير، اي رودخانه‌هايي كه در اين اطراف پرسه مي‌زنيد. ديگر خارها را نمي‌رنجانيم، ديگر زنبورها را درك مي‌كنيم. به علف‌هاي هرز احترام مي‌كنيم، اصلا علف هرز پرورش مي‌دهيم. به قول حسين جان «سينه سپر كرده به صداي بلند مي‌گوييم، من نوه آن پيرزني هستم كه دست زد و دامن سنجر گرفت».

حالا ديگر با كائنات عالم محرميم؛ كلاغ‌ها اسرارشان را به ما مي‌گويند، ديگر چيزي را از ميان چيزي سوا نمي‌كنيم، مي‌بينيم ديگر مايل نيستيم اشيا را از سمت نرمشان لمس كنيم. عالم آيينه‌اي است و ما صورتي نداريم. يكي يكي دكمه‌ها را باز مي‌كنيم. درون پيراهن جسمي نيست. شبيه قيصر امين‌پور شده‌ايم؛ بله، آزاد، باوقار.
ديگر نه كج مي‌شويم و نه مج مي‌شويم. اكنون جهان غرق ماست، بي‌آنكه ابري باشيم. وادار به باريدنيم. ما كه به اينجا پرت نشده‌ايم، از روز نخست دعوت داشته‌ايم. كارمان سرود ياد مستان دادن است. آه قيصر، ميوه‌هاي رسيده مشتاق به خاك افتادند.



منبع : هفته نامه همشهری جوان / شماره 142 / آبان ماه 1386
 
بالا