Mahdi Askari
مدير فنی
سلام
من اومدم
خوب یک چند وقتی بود نذاشته بودم دیگه داشت حالم گرفته میشد
اما امروز میخوام بترکونم
باشید با ما
:انتظار:
------------------------------------------------------------------------
اما اول از همه از سه تا دوست می خوام صحبت کنم
مواد لازم برای این بخش از شوخی:
علی - امین خان - و ماکسیما (یوسف)
خوب بریم سر اصل مطلب
این سه تا با هم خیلی رفیق بودن از بچه گی
و همیشه هم با هم می رفتن بازی و خوش گذرونی
حتی تا آینده هم به هم فکر میکردن
ولی از بعضی چیز ها هم میترسیدن :نیش:
اما چشمتون روز بد نبینه که یک روز علی و امین و سمیه خانم داشتن بازی می کردن و یوسف رو خبر نکرده بودند:52:
اما نمیدونم کی بود پیغام فرستاد به یوسف که بیا اینا تو رو خبر نکردند برای بازی
یوسف هم چنان شاکی شد و یک ندا داد به بچه های پشت صحنه
بعدشم بچه های پشت صحنه ریختن وسط
امین و علی دیدن اوضاع خرابه یک تلفن زدن با این مضمون
بابا هوشنگ بیا که بدبخت شدیم بدو بیا الان علی رو می کشن
بوق بوق بوق بوق (صدای تلفن)
من داشتم تو خیابون می چرخیدم دیدم بابا هوشنگ دنبال ماشین می گرده
(نتونستم خودم رو ندازم وسط)
قضیه رو برام تعریف کردن بعد من دیدم دفعه قبل با موتور رفتیم بیرون این دفعه یک ماشین برای بابا هوشنگ گرفتم که بریم
خوب وقتی رسیدیم یهو دیدم بابا هوشنگ گفت قوی ترینمون اینه ( منو نشون داد)
بعد هم با خیال راحت با علی و امین نشستن به تخمه خوردن
فهمیدم که قضیه ای بوده می خواستن منو ..... :گریه:
خوب منم نامردی نکردم زنگ زدم پلنگ بانو اومد
جاتون خالی وقتی همشون رو به انضمام یوسف خوب ادب کردیم دیدم علی و امین بابا هوشنگ رو گذاشتن و فرار کردن
بابا هوشنگ دیگه خودتون بعدا به حسابشون برسید
منم از پلنگ بانو تشکر کردم و فرستادمش خونه تا برای بچه ها غذا درست کنه
---------------------------------------------------------------------------------------------------------
داشتم با علی و امید و مهدی یک گروهی درست می کردیم که بریم سراغ دخترا
من و مهدی داشتیم نقشه می کشیدیم که دیدم نگار و بارون اومدن با اسلحه در دستاشون
بارون رو اینطوری نگاه نکنید یک آدم با روحیه خشن... :نیش:
بعد گفتم شما به دلیل جریحه دار کردن روحیه یک دختر بازداشت هستید
گفتیم برای چی
گفتند امید که عضو گروه شما بوده رفته و یک دختر رو اینطوری ترسونده
اون دختره هم بد نذاشته و اینطوری امید رو زده
بعد مهدی پرسید حالا اون دختره کی بوده
بارون سریع گفت : آیدا
تا گفت آیدا من و مهدی زدیم زیر خنده
تا خندمون بند میومد دوباره مهدی می گفت آیدا و روحیه لطیف
دوباره می زدیم زیر خنده
اینقدر این موضوع خنده دار بود که جغد روی دیوار هم خندش گرفت
خلاصه مریم خانم اومد و من و مهدی رو حسابی کتک زد و ما رو رها کردند و رفتند
------------------------------------------------------------------------------------
خوب جاتون خالی چند وقت پیش مسابقات وزنه برداری بود و داوود و امید و علی و مهدی هم شرکت کردند
اینجا امین خان داره علی رو تمرین میده
اینم مهدی داره تمرین می کنه
اینم امید که داره تمرین می کنه
اما داوود رو نگاه کنید که چکار کرد و همه رو گذاشت پشت سرش
--------------------------------------------------------------
اما تو شوخی شماره 2 یادتونه حافظ یک شعری برای نگار گفته بود
دوباره براش یک شعری گفته
------------------------------------------------------------------
اما گفتم بارون خانم روحیه خشنی داره
خودتون نگاه کنید دیگه
این از بچه گی
اینم بزرگی ایشون
------------------------------------------------------------------------------------------
اینم گرد همایی آقایان انجمن
==================================================
توضیحات تکمیلی:
1- خواستم از مریم خانم چند تا شوخی ناب بذارم اما ترسیدم ایشون ناراحت بشن به همین دلیل نذاشتم
2- خوب اگه ما رو ندید دیگه حلال کنید با این شوخی هایی که گذاشتم برای علی گیوتین رو شاخشه
3- از همگی دوستان کمال تشکر و معذرت رو دارم
پایان
من اومدم
خوب یک چند وقتی بود نذاشته بودم دیگه داشت حالم گرفته میشد
اما امروز میخوام بترکونم
باشید با ما
:انتظار:
------------------------------------------------------------------------
اما اول از همه از سه تا دوست می خوام صحبت کنم
مواد لازم برای این بخش از شوخی:
علی - امین خان - و ماکسیما (یوسف)
خوب بریم سر اصل مطلب
این سه تا با هم خیلی رفیق بودن از بچه گی
و همیشه هم با هم می رفتن بازی و خوش گذرونی
حتی تا آینده هم به هم فکر میکردن
ولی از بعضی چیز ها هم میترسیدن :نیش:
اما چشمتون روز بد نبینه که یک روز علی و امین و سمیه خانم داشتن بازی می کردن و یوسف رو خبر نکرده بودند:52:
اما نمیدونم کی بود پیغام فرستاد به یوسف که بیا اینا تو رو خبر نکردند برای بازی
یوسف هم چنان شاکی شد و یک ندا داد به بچه های پشت صحنه
بعدشم بچه های پشت صحنه ریختن وسط
امین و علی دیدن اوضاع خرابه یک تلفن زدن با این مضمون
بابا هوشنگ بیا که بدبخت شدیم بدو بیا الان علی رو می کشن
بوق بوق بوق بوق (صدای تلفن)
من داشتم تو خیابون می چرخیدم دیدم بابا هوشنگ دنبال ماشین می گرده
(نتونستم خودم رو ندازم وسط)
قضیه رو برام تعریف کردن بعد من دیدم دفعه قبل با موتور رفتیم بیرون این دفعه یک ماشین برای بابا هوشنگ گرفتم که بریم
خوب وقتی رسیدیم یهو دیدم بابا هوشنگ گفت قوی ترینمون اینه ( منو نشون داد)
بعد هم با خیال راحت با علی و امین نشستن به تخمه خوردن
فهمیدم که قضیه ای بوده می خواستن منو ..... :گریه:
خوب منم نامردی نکردم زنگ زدم پلنگ بانو اومد
جاتون خالی وقتی همشون رو به انضمام یوسف خوب ادب کردیم دیدم علی و امین بابا هوشنگ رو گذاشتن و فرار کردن
بابا هوشنگ دیگه خودتون بعدا به حسابشون برسید
منم از پلنگ بانو تشکر کردم و فرستادمش خونه تا برای بچه ها غذا درست کنه
---------------------------------------------------------------------------------------------------------
داشتم با علی و امید و مهدی یک گروهی درست می کردیم که بریم سراغ دخترا
من و مهدی داشتیم نقشه می کشیدیم که دیدم نگار و بارون اومدن با اسلحه در دستاشون
بارون رو اینطوری نگاه نکنید یک آدم با روحیه خشن... :نیش:
بعد گفتم شما به دلیل جریحه دار کردن روحیه یک دختر بازداشت هستید
گفتیم برای چی
گفتند امید که عضو گروه شما بوده رفته و یک دختر رو اینطوری ترسونده
اون دختره هم بد نذاشته و اینطوری امید رو زده
بعد مهدی پرسید حالا اون دختره کی بوده
بارون سریع گفت : آیدا
تا گفت آیدا من و مهدی زدیم زیر خنده
تا خندمون بند میومد دوباره مهدی می گفت آیدا و روحیه لطیف
دوباره می زدیم زیر خنده
اینقدر این موضوع خنده دار بود که جغد روی دیوار هم خندش گرفت
خلاصه مریم خانم اومد و من و مهدی رو حسابی کتک زد و ما رو رها کردند و رفتند
------------------------------------------------------------------------------------
خوب جاتون خالی چند وقت پیش مسابقات وزنه برداری بود و داوود و امید و علی و مهدی هم شرکت کردند
اینجا امین خان داره علی رو تمرین میده
اینم مهدی داره تمرین می کنه
اینم امید که داره تمرین می کنه
اما داوود رو نگاه کنید که چکار کرد و همه رو گذاشت پشت سرش
--------------------------------------------------------------
اما تو شوخی شماره 2 یادتونه حافظ یک شعری برای نگار گفته بود
دوباره براش یک شعری گفته
------------------------------------------------------------------
اما گفتم بارون خانم روحیه خشنی داره
خودتون نگاه کنید دیگه
این از بچه گی
اینم بزرگی ایشون
------------------------------------------------------------------------------------------
اینم گرد همایی آقایان انجمن
==================================================
توضیحات تکمیلی:
1- خواستم از مریم خانم چند تا شوخی ناب بذارم اما ترسیدم ایشون ناراحت بشن به همین دلیل نذاشتم
2- خوب اگه ما رو ندید دیگه حلال کنید با این شوخی هایی که گذاشتم برای علی گیوتین رو شاخشه
3- از همگی دوستان کمال تشکر و معذرت رو دارم
پایان