برعکس ویشنو که در متون کهن، به عنوان عضوی از گروه خدایان، و خدایی علاقهمند به انسان ظاهر میشود، شیوا به صورت بیگانهای تاریک و دیوسان است که به تمامی در تضاد با سایر خدایان و انسان قرار میگیرد. نیای ودایی او رودرا است که پاراجاپاتی را به خاطر زنای با محارم، پادافراه میکند. رودرا خدای برهوت، خدای حیاتوحش و جنگلها، خدای ستیغ کوهها، خدای تقاطعهای خطرناک است؛ به وی که در مناطق مختلف، و به صورت جداگانه پرستیده میشود سهمی از قربانیهای ودایی داده نمیشود. زمانی که خدایان برای نخستین بار قربانی کردند، رودرا، از سهم قربانی محروم شد، زمانی که خدایان برای نخستین بار قربانی کردند، رودرا، از سهم قربانی محروم شد، و سپس او در طی حملهای آنها را مجبور ساخت، که سهمی به وی اختصاص دهند و سروری حیاتوحش را به او ببخشند.
شیوا
این اسطوره، در هندوییگری، به صورتی ناخواسته و تحلیلناپذیر، در عصر پسا ـ ودایی، بارها تکرار میشود. شیوا با ساتی، دختر داکشا ازدواج میکند؛ داکشا مراسم قربانی را بدون دعوت نمودن از شیوا انجام میدهد، و ساتی به خاطر بیآبرویی که پدر بر او وارد آورده بود، خودکشی میکند. وی دارد آتش قربانی میشود و به عنوان اولین مفهوم برای سنت ساتی (رسم سوزاندن بیوهها) قربانی میگردد. سپس، شیوا رسم قربانی را ممنوع ساخت، داکشا را گردن زد و کلّة وی را در آتش انداخت. هنگامی که خدایان در پیشگاه او به خاک افتادند و از وی طلب بخشش کردند، شیوا قربانی را دوباره پس داد و داکشا را زنده ساخت. بدین ترتیب، شیوا که از سهم قربانی محروم شده بود، قربانی کردن خود را اجرا نمود و سرانجام، در کنار خدایان جای گرفت.
یکی از دلایل محروم شدن رودرا از قربانی، رابطة نزدیک وی با مرگ بود زیرا وی را به عنوان دیوی، به مانند دیوهای دیگر، مسخّر خدایان میدانستند. برعکس، در هندوگری متأخر، مرگ به عنوان بخش مهمی از طرح خدایان پذیرفته شد، درست به همان صورتی که ویشنو در نقش کالکی ظاهر میشود تا عصر کالی را به پایان برساند، شیوا نیز همین عمل را برای پیروانش به انجام میرساند و عمل رستاخیز را در وقت مناسب، اجرا میکند. اسطورة عظیم رودرا دربارة نابودی کیهان، اسطورة شهرهای سهگانه است. سه پسر تاراکای دیو، نیروی فراطبیعی به دست آوردند و سه شهر، یکی از آهن، دیگری از سیم و سومی از طلا، ساختند. خواستة آنان مبنی بر به دست آوردن بیمرگی میسّر نشد، اما تقاضای آنان، دایر بر این که سه شهرشان، پس از گذشت هزار سال، به هم بپیوندد و با تیری که از کمان رودرا پرتاب شود منهدم گردد، توسط برهما پذیرفته شد. در پایان زمان مقرر، شهرهای به هم پیوسته نابود شدند، درست به همان صورتی که جهانهای سهگانه در رستاخیز منهدم میگردد. اما شیوا نقش تکمیل کنندة دیگری نیز برعهده داشت و آن نابودی مرگ بود. هنگامی که یمه، قاصد مرگ، میخواست یکی از پرستندگان شیوا را برباید، وی ظاهر شد و مرگ را کشت، ولی او را، با این قول که سپردگان خدای بزرگ را رها سازد، دوباره زنده ساخت.
کشتن و دوباره زنده ساختن مرگ، در اسطورة کهنتر دیگری مربوط به شیوا، مطرح میشود که در آن، خدای آرزوها به نام کاما کشته و سپس، زنده میشود. شیوا خدای پرهیزگار، بعد از مرگ ساتی، از ازدواج مجدد امتناع میکند، اما خدایان آرزو داشتند که وی صاحب پسری بشود که رهبر آنان، در برابر دیو تاراکا گردد. هنگامی که آنها، کاما را فرستادند که تیری به سوی شیوا پرتاب کند تا وی را از خلسه بیرون بیاورد، شیوا چشم سوم خود را (در وسط پیشانیاش) گشود، و کاما را سوزاند و خاکستر کرد و سپس او را، به خاطر لابههای همسرش زنده ساخت. سرانجام شیوا، همسر دومی به نام پارواتی اختیار کرد که دختر کوه هیمالیا بود. شیوا با وجود سالها آمیزش با همسرش موفق به داشتن فرزندی نشد. بعد از گذشت زمان، خدایان، آگنی را به صورت یک طوطی فرستادند تا عمل آمیزش را بیاشوبد. آگنی تخمة زرین شیوا را به نوک گرفت و آن را در رود گنگ انداخت. پلیادهای ششگانه، همسران هفت راهب که صورت فلکی خرس بزرگ یا دب اکبر را تشکیل میدادند، تخم را یافتند و از آن، پسری با شش کلّه به وجود آوردند و از وی نگهداری نمودند و این خدا، اسکاندا بود.
ریچارد کاوندیش،اسطوره شناسی:دایرهالمعارف مصوّر اساطیر و ادیان مشهور جهان، ترجمهی رقیّه بهزادی، تهران،نشر علم،چاپ اوّل،۱۳۸۷ ،ص