یکی از پرسشهای کلیدی و بنیادین که همواره پیش روی عرفانپژوهان و حتّی مشتاقان سیر و سلوک عرفانی که بیشتر دلداده ساحت عملی عرفان بودند،وجود داشته و دارد، این است که آیا عرفان، در قرآن آموزهها و گزارههای وحیانی دارد یا نه؟ به بیان دیگر، عرفان اسلامى، اسلامی است یا به تدریج، اسلامی شده است؟ یعنی ناآشنا و بیگانهای بود که آشنا و یگانه شد؟
و اگر مسأله را به زبان امروزین طرح کنیم، چنین خواهد شد که آیا عرفان اسلامى داریم یا عرفان مسلمین؟ عرفان، در متن اسلام وجود داشت یا در حاشیه که خارج از متن بود و با بازسازیها و اصلاحاتى، آرام آرام وارد متن شده است؟
سؤال یا سؤالات یاد شده، دغدغه دیرینه و تاریخی عرفانشناسان و عرفانپژوهان بود. البته با رویکردها و رهیافتهای متفاوت، پاسخهای گوناگون و حتّیمتهافت نیز پیدا کرد؛ به گونهای که برخی به نظریة اینهمانی یا عینیّت اسلام و عرفان معتقد شدند که حداقل دو پیامد داشت:
الف. هر چه عارفان در حوزههای عرفان نظری و عملی ، عین اسلام است و هیچ تضاد، تعارض و خبط و خطایی در نسبت عرفان با اسلام وجود ندارد.
ب.اسلام، به عرفان تحدید شد و به تعبیر امروزین، تحویلگرایانه و فروکاهشانه اسلام را محدود به عرفان کردند و ابعاد و ساحتهای دیگر اسلام را ندیدند و همة آیات قرآن و احادیث را با تفسیر و تأویل به بعد عرفانی و باطنگرایى، محدود و منحصر ساختند.
برخی نیز بر این نظریه پافشردند که نسبت اسلام با عرفان غیریت و این نه آنی است که این نظریه، خود لوازمی معرفتی داشت؛ همچون:
1. اسلام، تُهی از عرفان است و به سطح و قشر پرداخته و از عمق و لایههای باطنی محروم است؛ یعنی دین عوامان و عالمان قشری است.
2. عرفان، دانشی است بیگانه و وارداتی که در اثر گسترش جغرافیای سیاسی اسلام و تعامل با ملل و فرهنگهای دیگر در صدر اسلام به خصوص قرن دوم با نهضت ترجمه وارد فرهنگ وتمدن اسلامی شد؛ یعنی عرفان اسلامى نداشتیم و عرفان، به تدریج اسلامی شد و آن هم با انگیزهها و اندیشههای مختلف، اعم از معرفتشناختى،روانشناختی و جامعهشناختی و تاریخی – سیاسى.
در برابر دو نظریه افراطی و تفریطى، نظریه اعتدالگرایان مطرح شد که عرفان، اسلامی است؛ هویت و شناسنامهای کاملاً اسلامی دارد؛ عرفان در دامن فرهنگ اسلام، زاده شد و رشد یافت؛ ولی در اثر تبادل و تعامل با فرهنگ و تمدن دیگران، هم از آنها متأثر شد و هم بر آنان مؤثر گشت. البته در سیرتطوری و تکاملیاش به ویژه پس از قرن نهم با بدعتها، تحریف و انحرافهای مختلف چه در بُعد علمی و چه در بُعد عملی همراه شد که بیشتر به تصوف و صوفی موصوف و موسوم است. در نظریه سوم، اوّلاً اصالت عرفان اسلامى یا اسلامی بودن عرفان پذیرفته شد و ثانیاً نه عرفان، عین اسلام تلّقی شد و نه غیر آن قلمداد شد؛ بلکه در عین حال که دارای هویت اسلامی و اصالت و استقلال است، از عرفانهای شرقی و غربی نیز متأثر شده و گرفتار گرداب بدعتها و عوام زدگیها و تحریف و انحرافها نیز گشته است.
نه اسلام، به عرفان و تأویل به آموزههای عرفان محض و محدود تحویل گشت و نه عرفان بیگانهای
تلقّی شد که به تدریج، اسلامیزه شود و یگانه تلقی گردد.
در نوشتار حاضر، درصدد پژوهش و پردازش دربارة نظریههای یاد شده نیستیم؛ ولی با عطف توجه به نظریة سوم و البته با نگاه و نگرهای که تاریخنگرانه نیست، به رابطه عرفان و قرآن اهتمام داریم؛ به معنایی که به تعبیری مستقل از دیدگاههای مطرح شده است، زیرا معتقدیم اوّلاً بایسته است عرفانِ اسلامی را ازعرفانِ معهود تاریخی یا مسلمین که خود معرفتی از معارف دینی و قرائتی از قرائتهای دربارة «دین» و آموزههای دینی است، تفکیک کنیم و ثانیاً بدونپیشفرضها و پیشداوریها، مستقیم و مستقل به سراغ «متن» یعنی قرآن کریم و سنّت و سیرة معصومانعلیهم السلام برویم، تا عرفان را هم در جنبه نظری – علمی و هم در جنبه علمی – عینی به نظاره بنشینیم و عرفانِ قرآنی عترتى، عرفان وحیانی و عرفان کتاب و سنّت، عرفان نبوت و امامت یا عرفان ناب اسلامی را که از هر اعوجاج و کژی یا انحراف و تحریفی منزّه است و از کاستیها و خلأهای عرفانِ مصطلح نیز رنج نمیبرد، مطرح کنیم، تا گامی به سوی عرفان قرآنی – ولایی برداریم.
منبع : www.erfanvahekmat.ir
و اگر مسأله را به زبان امروزین طرح کنیم، چنین خواهد شد که آیا عرفان اسلامى داریم یا عرفان مسلمین؟ عرفان، در متن اسلام وجود داشت یا در حاشیه که خارج از متن بود و با بازسازیها و اصلاحاتى، آرام آرام وارد متن شده است؟
سؤال یا سؤالات یاد شده، دغدغه دیرینه و تاریخی عرفانشناسان و عرفانپژوهان بود. البته با رویکردها و رهیافتهای متفاوت، پاسخهای گوناگون و حتّیمتهافت نیز پیدا کرد؛ به گونهای که برخی به نظریة اینهمانی یا عینیّت اسلام و عرفان معتقد شدند که حداقل دو پیامد داشت:
الف. هر چه عارفان در حوزههای عرفان نظری و عملی ، عین اسلام است و هیچ تضاد، تعارض و خبط و خطایی در نسبت عرفان با اسلام وجود ندارد.
ب.اسلام، به عرفان تحدید شد و به تعبیر امروزین، تحویلگرایانه و فروکاهشانه اسلام را محدود به عرفان کردند و ابعاد و ساحتهای دیگر اسلام را ندیدند و همة آیات قرآن و احادیث را با تفسیر و تأویل به بعد عرفانی و باطنگرایى، محدود و منحصر ساختند.
برخی نیز بر این نظریه پافشردند که نسبت اسلام با عرفان غیریت و این نه آنی است که این نظریه، خود لوازمی معرفتی داشت؛ همچون:
1. اسلام، تُهی از عرفان است و به سطح و قشر پرداخته و از عمق و لایههای باطنی محروم است؛ یعنی دین عوامان و عالمان قشری است.
2. عرفان، دانشی است بیگانه و وارداتی که در اثر گسترش جغرافیای سیاسی اسلام و تعامل با ملل و فرهنگهای دیگر در صدر اسلام به خصوص قرن دوم با نهضت ترجمه وارد فرهنگ وتمدن اسلامی شد؛ یعنی عرفان اسلامى نداشتیم و عرفان، به تدریج اسلامی شد و آن هم با انگیزهها و اندیشههای مختلف، اعم از معرفتشناختى،روانشناختی و جامعهشناختی و تاریخی – سیاسى.
در برابر دو نظریه افراطی و تفریطى، نظریه اعتدالگرایان مطرح شد که عرفان، اسلامی است؛ هویت و شناسنامهای کاملاً اسلامی دارد؛ عرفان در دامن فرهنگ اسلام، زاده شد و رشد یافت؛ ولی در اثر تبادل و تعامل با فرهنگ و تمدن دیگران، هم از آنها متأثر شد و هم بر آنان مؤثر گشت. البته در سیرتطوری و تکاملیاش به ویژه پس از قرن نهم با بدعتها، تحریف و انحرافهای مختلف چه در بُعد علمی و چه در بُعد عملی همراه شد که بیشتر به تصوف و صوفی موصوف و موسوم است. در نظریه سوم، اوّلاً اصالت عرفان اسلامى یا اسلامی بودن عرفان پذیرفته شد و ثانیاً نه عرفان، عین اسلام تلّقی شد و نه غیر آن قلمداد شد؛ بلکه در عین حال که دارای هویت اسلامی و اصالت و استقلال است، از عرفانهای شرقی و غربی نیز متأثر شده و گرفتار گرداب بدعتها و عوام زدگیها و تحریف و انحرافها نیز گشته است.
نه اسلام، به عرفان و تأویل به آموزههای عرفان محض و محدود تحویل گشت و نه عرفان بیگانهای
تلقّی شد که به تدریج، اسلامیزه شود و یگانه تلقی گردد.
در نوشتار حاضر، درصدد پژوهش و پردازش دربارة نظریههای یاد شده نیستیم؛ ولی با عطف توجه به نظریة سوم و البته با نگاه و نگرهای که تاریخنگرانه نیست، به رابطه عرفان و قرآن اهتمام داریم؛ به معنایی که به تعبیری مستقل از دیدگاههای مطرح شده است، زیرا معتقدیم اوّلاً بایسته است عرفانِ اسلامی را ازعرفانِ معهود تاریخی یا مسلمین که خود معرفتی از معارف دینی و قرائتی از قرائتهای دربارة «دین» و آموزههای دینی است، تفکیک کنیم و ثانیاً بدونپیشفرضها و پیشداوریها، مستقیم و مستقل به سراغ «متن» یعنی قرآن کریم و سنّت و سیرة معصومانعلیهم السلام برویم، تا عرفان را هم در جنبه نظری – علمی و هم در جنبه علمی – عینی به نظاره بنشینیم و عرفانِ قرآنی عترتى، عرفان وحیانی و عرفان کتاب و سنّت، عرفان نبوت و امامت یا عرفان ناب اسلامی را که از هر اعوجاج و کژی یا انحراف و تحریفی منزّه است و از کاستیها و خلأهای عرفانِ مصطلح نیز رنج نمیبرد، مطرح کنیم، تا گامی به سوی عرفان قرآنی – ولایی برداریم.
منبع : www.erfanvahekmat.ir
آخرین ویرایش: