mohammadshamosi
کاربر ويژه
سلام به دوستان عزیز ، این مطلب رو یکی از دوستانم که نویسنده هست نوشته بود ، من هم دیدم که واقعا ارزش یک بار خواندن رو داره ، برای همین خواستم شما هم خوانده باشید ، به امید اینکه براتون مفید واقع بشه
--------------------------------------------
عشق واقعی
-(( عشق از نظر من یعنی یه بهونه برای زندگی ، یعنی بهترین چیزی که تو رو تو دنیا نگه می داره ، عزیزترین چیزی که تو این دنیا میشه داشت.
اون وقت اون عشق نباید کم رنگ بشه ، یه وقتایی آدم تو زندگیش عاشق میشه ولی بعد شک میکنه ، شک میکنه که عاشق بوده یا نه ، شک بدیه این ، یه وقتایی کلافه ات میکنه ))
-(( به نظر من یه وقت هایی که آدم تنهاس ، وقتی کسی رو نداره ، به طرف یه کسی جذب میشه ، کسی که از بقیه درکش میکنه و آدم اون احساس رو با عشق اشتباه میگیره. ))
این کلمه ها و جمله ها را که شنیدم ، پاهایم میخکوب شدند و مرا همان جا نگه داشتند.
شنیدن از عشق پاک و خالص ، هر جا که باشد شیرین است.
بخصوص برای ما ایرانی ها که کمتر از عشق حرف می زنیم ، پس وقتی گاهی حرف دلی می شنوی که در پس الفاظ پنهان نمی شود و عریان بر جانت می نشیند ، می مانی تا بیشتر بدانی ، هر چند می دانستم این جملات ، مقدمه ای هم داشته اند که من نشنیده ام ، اما ماندم و گوش سپردم.
-(( خیلی وقته که من خودم رو جای آدمای دیگه می ذارم ، ببینم اونا از زندگی چی می خوان ، تعریف شون از عشق چیه و از عشق چی می خوان؟
از وقتی این کار رو می کنم متوجه شدم واقعا تعریف ما از همین عشق هم خیلی متفاوته.
من حالا فکر کنم 99 درصد اون چیزایی که اسمشو می ذاریم عشق ، فقط یه احساس خودخواهانه است.
می دونی , عشق واقعی کم رنگ نمی شه.
(( تو که من و همسرم رو خوب می شناسی ، می دونی چطوری آشنا شدیم و این 12 سال رو چطوری با هم راه اومدیم ، رو حیات من و اونو هم خوب می شناسی ، باور کن من الان بیشتر از اون وقتا ، اون ماه ها و سال های اول زندگی مشترکمون دوستش دارم ، چون حالا دیگه واقعا به این مساله اعتقاد پیدا کردم که من اگه عاشقشم ، باید اون عشق ربطی به خواسته های ظاهری من نداشته باشه !
برا همینه که من همین آدمی رو که تو خیلی از جاها که دلم می خواد کنارم باشه ، جاش خالیه ، انگار الان بیشتر دوستش دارم. نمیدونم می فهمی چی میگم؟ ))
-(( آره می فهمم ، چون تو رو می شناسم ، اما معلوم نیست بقیه هم این دوست داشتن رو بفهمن و اصلا دوستش داشته باشن. ))
- (( درست می گی ، منم وقتی این عشق رو با عشق آدمای دیگه مقایسه می کنم ، خیلی فرق دارن ، خیلی.
اصلا حالا فهمیدم عاشقی هم خیلی متفاوته ، تو زندگی خود من ، اون عشق اول ازدواج با این عشقی که الان دارم اصلا یکی نیستن.
نمی دونم ، شاید گفتنش و درک کردنش هم سخته ، اما من به اینجا رسیدم.
حالا به نظر من ، تو وقتی میتونی بگی عاشقی که ذره ای طرف مقابلت رو برای خودت نخوای ، بلکه اونو برای خودش بخوای ، همش و همش اونو ببینی ، همونوکه فکر می کنی عاشقش هستی.
درک می کنی چی می گم ؟ یا تو هم فکر می کنی من دیوونه شدم؟! ))
-(( این چه حرفیه؟! آره ، من درک می کن ، ولی فکر می کنم از این نوع عشق ، توی این دنیا دیگه پیدا نمی شه ، یا اگه هم هست خیلی خیلی کمه.
حالا دیگه عشق ها روز به روز ، رنگ به رنگ می شن ، پر رنگن و یواش یواش کم رنگ می شن. ))
-(( اما من هنوز فکر می کنم اگه این جور عاشق شدی ، اون عشق دیگه کم رنگ نمیشه. اون وقت ، سختی کشیدن برای اون هم شیرینه ، خیلی شیرین.
اما اینم یادت باشه ، این که گفتی آدم وقتی تنها میشه ، ممکنه احساسات دیگه ش رو با عشق اشتباه بگیره ، حرف درستیه ، اما اشتباه بزرگیه و شاید هم جبران ناپذیره. ))
-(( به نظر تو از کجا باید فهمید ، که این احساس ، کدومه؟ ))
-(( خودمم نمی دونم ولی اینو می دونم که آدم عاشق ، نه حساب می کشه ، نه حساب جداگونه باز می کنه. ))
این بار آنها بودند که وقتی کلامشان به اینجا رسید ، برخاستند و رفتند و مرا تشنه و شاید سرگشته تنها گذاشتند.
از آن روز آن حرف ها همان طور در خاطرم مانده اند ، گهگاه در سرم چرخ می خورند و می آیند و می روند.
حرف هایی که رنگ و لعابی و زرق و برقی دروغین نداشتند ، نمی دانم آنها که بودند و از کجا؟
اما حرف هایشان بر دل می نشست یا لااقل برای من این گونه بود ، پس با خودم گفتم باید آنها را بنویسم.
بنویسیم........ شاید یک قدم به عشق به عشق حقیقی نزدیک تر شویم.
بنویسیم........ شاید وقتی موهای مان خاکستری شد.... در حسرت عشقی پاک نسوزیم.
بنویسیم........ شاید در نوشته ها عشق رو پیدا کنیم. شاید.