• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

غـــزلیّــات سلـــمـان سـاوجـــی

baroon

متخصص بخش ادبیات



غزل شماره ۲۰


بی‌گل رویت ندارد رونقی بستان ما
بی حضورت هیچ نوری نیست در ایوان ما

گر به سامان سر کویش رسی ای باد صبح
عرضه داری شرح حال بی سر و سامان ما

در دل ما، خار غم بشکست و در دل غم بماند
چیست یاران، چاره ی غم های بی‌پایان ما؟

دوستان، گویند دل را صبر فرمایید صبر
چون کنیم ای دوستان، دل نیست در فرمان ما؟

در فراقش نیست یا رب زندگانی را سبب
سخت رویی فلک یا سستی پیمان ما

در فراق دوست، دل، خون گشت و خواهد شد به باد
دوستان بهر خدا جان شما و جان ما

در فراقش بعد چندین شب، شبی خواهم ربود
می‌شنیدم در شکر خواب از لب سلطان ما

بار هجر ما که کوه از بردن او عاجز است
چون تحمل می‌کند گویی دل سلمان ما؟



 

baroon

متخصص بخش ادبیات



غزل شماره ۲۱


نوبهار و عشق و مستی، خاصه در عهد شباب
می‌کند، بنیاد مستوری مستوران، خراب

غنچه مستور صاحبدل، نمی‌بینی که چون
بشنود، بوی بهار، از پیش بردارد نقاب؟

بوی عشرت در بهار، از لاله می‌آید که اوست
در دلش، سودای عشق و در سرش جام شراب

دور باد، از نرگس صاحب نظر چشم بَدان
کو چو چشمت، بر نمی‌دارد سر از مستی و خواب

مدعی منعم مکن، در عاشقی زیرا که نیست
عقل را با پیچ و تاب زلف خوبان، هیچ تاب

چشم نرگس، دل به یغما برد و جان گرمی برد
ترک سرمست معربد را، که می‌گوید جواب؟

ای بهار روی جانان! گل برون آمد ز مهد
تا به کی باشد گل رخسار از ما، در حجاب؟

نخسه حسن رخت را عرض کن بر جویبار
تا ورق‌های گل نسرین، فرو شوید به آب

بلبلان اوصاف گل گویند و ما وصف رخت
ما دعای پادشاه کامران کامیاب

سایه لطف الهی، دندی سلطان که هست
آسمان سلطنت را رای و رویش آفتاب




 
بالا