• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

فجایع اسكندر مقدونی در پارسه مهد تمدن کهن

Nicol

متخصص بخش گردشگری
[h=3]فجایع اسكندر مقدونی در پارسه مهد تمدن کهن

59439.jpg

بیشتر گناه را بر گردن زنی به نام «تائیس» دلبر سر كردۀ سپاه بطلمیوس گذاشتند كه گفته می‌شد در یك مجلس میخوارگی اسكندر را بر آن داشت كه...


اسكندر پس از آنكه به تخت جمشید راه یافت، گنج‌های هنگفت زر و سیم سلاطین هخامنشی را به یغما برد. ارزش یكی از گنجها به 120 هزار قنطار سیم برآورد شده. اسكندر به بالشتگاه شاه روی آورد و پنج‌هزار قنطار زر بالای تخت شاه را ربود و سپس از زیرپایی شاه سه هزار قنطار زر به خزانۀ خود فرستاد. همچنین تاك زرین كه خوشه‌های آن از گرانبهاترین گوهرها ساخته شده بود به دست اسكندر افتاد. سربازان اسكندر، مانند پیشوای خود، به غارت سكنۀ تخت جمشید مشغول شدند. بنا به گزارشها و مدارك تاریخی، تخت جمشید، توانگرترین شهر در جهان بود؛ حتی خانه‌های خصوصی از چیزهای گرانبهایی كه در دوران قدرت پارسیان گرد آمده بود، پر بود. سپاهیان اسكندر مردم را بیرحمانه می‌كشتند، زنها را به بردگی می‌بردند، مقدونیها بر سر تاراج گنجها و منابع با یكدیگر می‌جنگیدند.
به قول امستد: «اسكندر برای آنكه به بدنامی‌ خود بیفزاید در نامه‌هایش می‌بالید كه چگونه فرمان كشتار عام اسیران پارسی را داده بود... »
در ایام اقامت در تخت جمشید اسكندر به «پارسه گرد» رفت و گنجهای كوروش را ضبط نمود. سپس به بزرگترین تباهكاری تاریخی خود دست زد و اعلام كرد كه تصمیم دارد ساختمان تخت جمشید را، به كینه توزی ویرانی آتن، خراب سازد.


امستد می‌نویسد: پارمنیون به این جهادگر جوان سفارش كرد كه آنها را از آسیب نگه دارد. او پافشاری نمود كه درست نیست اسكندر مال خود را تباه سازد، و گفت كه اگر اسكندر را اینگونه جلوه بدهد كه او فقط رهگذر است و نمی‌خواهد فرمانروایی آسیا را نگاه دارد، آسیاییها با او همكاری نخواهند كرد. این به اندازه ای نزدیك به حقیقت و درست بود كه اسكندر حتی از گوش كردن به آن سرباز زد. تاریخ نویسان بعد كوشیدند كه این جنایت را كم جلوه دهند و عذری بتراشند. برخی گفتند كه اسكندر از پیش نیت این سوزاندن را داشت و نقشۀ آن را كشیده بود ولی بزودی از آن پشیمان شد و بیهوده فرمان داد كه آتش را فرو نشانند. بیشتر گناه را بر گردن زنی به نام «تائیس» دلبر سر كردۀ سپاه بطلمیوس گذاشتند كه گفته می‌شد در یك مجلس میخوارگی اسكندر را بر آن داشت كه شعلۀ ویرانگر مرگ آور را بیندازد.
در تخت جمشید، ویرانه‌ها، بازماندۀ داستان را حكایت می‌كند. اثر تیرهای سوختۀ سقف، هنوز روی پلكانها و پیكرتراشیها دیده می‌شود...


صدها ظرف كه از گوناگون ترین و زیباترین سنگها تراشیده شده بود بیرون برده و عمداً خرد شده بود... اسكندر نمی‌توانست از این روشنتر، نشان بدهد كه روكش فرهنگ یونانی او، چه اندازه نازك بوده است.
اسكندر كشورگشاییهای نخست خود را از روی نمونۀ شهرستانهای پارسی سازمان داده بود... او بیش از پیش زیر نفوذ عقیده‌های شرقی در آمد و بزودی جلال و شكوه پارسی را پیش گرفت. سرانجام او به خواب و خیال یكی كردن مردمان و فرهنگ پارسی و یونانی افتاد. شرق، كشورگشای خشمگین خود را مسخره كرد... اگر آتش اسكندر نوشته‌های بس گرانبهای روی پوست را از میان برد، بیشتر آنها به هر حال، فقط با گذشت زمان نابود می‌شد. او بدون اینكه چنین نیتی داشته باشد این خدمت بزرگ را انجام داد كه لوحهای گل خام را كه به آسانی از هم پاشیده می‌شد در این آتش سوزی پخت.


لوحهای سنگی را كه باستانشناسان از زیر خاك بیرون آورده بود، واژه شناس به یاری تاریخ نویس آمده‌اند. مانند تخت جمشید، در شوش نیز كاوش شده و ادبیات عیلامی ‌شناسانده شده است. هرچند همدان هنوز در انتظار است كه نوبۀ آن برسد، در پشته‌های شهرهای بابل، هزاران سند سوداگری به دست آمده كه از زمان شهریاران پارسی است و برای نخستین بار وصف مختصر زندگی اقتصادی شاهنشاهی آنها را امكان پذیر ساخته است؛ اكنون سرانجام با كوشش باستانشناس، واژه شناس، و تاریخ نویس، كه دست به دست یكدیگر داده اند، پارس هخامنشی از میان مردگان برخاسته است.
«دیودور» مورخ سدۀ اول میلادی راجع به شهر پرسپولیس چنین می‌نویسد:
در آن زمان شهری در زیر آفتاب، به ثروت این شهر پرسپولیس نبود. خانۀ اهالی پر بود از ثروتی كه در مدت سالیان دراز جمع كرده بودند.


طلا و نقره و پارچه‌های ارغوانی و اشیاء نفیس را كسی نمی‌توانست شماره كند. این شهر بزرگ و نامی‌شاهان، مورد توهین و غارت و خرابی گردید. یك روز غارت این شهر برای مقدونیهای حریص كافی نبود، اما برای اشیاء غارتی دست یكدیگر را می‌انداختند و حتی یكدیگر را می‌كشتند. اشیاء نفیسه را خرد می‌كردند... اسكندر به ارك وارد شد و خزانه ای كه از زمان كورش تهیه شده بود، به تصرف در آورد، مقدار طلا را اگر به قیمت تسعیر كنیم 120 هزار تالان نقره بود. اسكندر سه هزار شتر و عدۀ زیادی قاطر از شوش و بابل خواست تا این ذخایر را حمل كند...
«كنت گورث» مورخ سدۀ اول میلادی، ضمن بحث از حریق تخت جمشید از شهری كه نزدیك تخت جمشید بود و با آن آتش گرفته بود سخن می‌گوید: قشون مقدونی كه نزدیكی شهر اردو زده بودند به تصور اینكه شهر از سانحه آتش گرفته، به كمك آمد تا حریق را خاموش كند ولی وقتی كه دیدند خود اسكندر مشعلی به دست دارد، آبی را كه با خود آورده بودند به كناری نهادند و مواد سوختنی در آتش انداختند. چنین بود فنای پایتخت تمام شرق و فنای شهری كه هزار كشتی به قصد آتن حركت داد، آنهمه قشون به اروپا ریخت، پل روی دریا زد، كوهها را سوراخ كرد تا آب دریا را به درون كوهها راند. از زمان خراب شدن آن قرنها گذشت و از میان خرابه‌ها دیگر كسی برنخاست. مقدونیها بعد از اینكه چنین شهری را در میان عربدۀ سستی نابود كردند، شرمسار شدند.


اسكندر با وجود پیروزیهای بزرگی كه به دست آورده بود از تعقیب داریوش غفلت نورزید. به وی خبر دادند كه نایب السلطنۀ بلخ او را محبوس كرده به سوی شرق می‌برد. اسكندر ضمن تعقیب آنها در حدود دامغان به اردوی فراریان رسیده جسد نیمه جان داریوش را در ارابه ای دید كه بدون راننده در حركت بود.
به این ترتیب زندگی آخرین پادشاه سلسله ای كه بیش از دو قرن در آسیا حكومت می‌كرد، با تحمل بدبختیهای فراوان سپری گردید.
كشته شدن داریوش به دست یك نفر ایرانی برای اسكندر خوشبختی بزرگی بود. می‌گویند اسكندر جسد او را با جبۀ ارغوانی خود پوشانید و آن را به شوش نزد مادرش فرستاد و فرمان داد تا با ادای تشریفات لازم وی را در استخر دفن كنند.


پس از پایان كار داریوش، سربازان و یاران اسكندر، كه چهار سال و نیم جلای وطن كرده به فتح شرق مشغول بودند. علاقۀ فراوان داشتند كه با موافقت اسكندر بتوانند به وطن خود باز گردند، ولی اسكندر پس از وقوف بر نیت آنان، ضمن نطقی هیجان انگیز، آنها را از این كار بازداشت و ایشان نیز فسخ عزیمت كردند و تحت رهبری او به اشغال ایران شرقی ادامه دادند. اسكندر ضمن ادامۀ پیشرفت در هرات، زرنگ، رخج و غیره، شهرهای جدیدی به نام خود بنا كرد .مقاومت و سرسختی سغدیان سبب گردید كه اسكندر دو سال برای سركوبی آنان مبارزه كند. در بهار سال 327 ق.م اسكندر از هندوكش به سوی هند سرازیر شد و با وجود مقاومت هندیان به پیشرفتهایی نایل آمد.
در این موقع سربازان مقدونی كه از دیرباز از ادامۀ جنگ خسته شده و از نزدیكی و تقرب ایرانیان در دستگاه حكومت اسكندر رنجیده خاطر بودند، دوری از وطن را بهانه كرده به شاه خود اعلام كردند كه از این پس حاضر نیستند از او پیروی كنند. اسكندر ناچار پس از عبور در طول سند سپاهیان خود را به دو قسمت تقسیم كرد و به آنها دستور داد در مراجعت به ایران طوری حركت كنند تا در بهار سال 324 ق.م. به شوش برسند.

پایان لشكركشی
بطوری كه دیدیم اسكندر پس از عبور از ایران، پیشرفت خود را به طرف شرق ادامه داد و شهرهای هرات، كابل و سمرقند را تصرف نموده به درۀ علیای رود سند رسید، و در اینجا با نخستین حكمران هندی برخورد و بر خلاف انتظار در نتیجۀ مقاومت دلاورانۀ هندیان، تلفات سنگینی بر قوای او وارد آمد. مقدونیها وقتی كه شنیدند در سمت مشرق این مملكت پادشاهان مقتدر و توانایی هستند كه فیلان جنگی، سپاه فراوان دارند اجتماعاتی تشكیل داده، طی نطقهایی خستگی خود را از ادامه جنگ و علاقه خویش را به مراجعت به وطن اعلام كردند. نطق عالی اسكندر در انصراف آنان مؤثر نیفتاد.

یكی از سرداران او خطاب به پادشاه مقدونی چنین گفت:
برای مقاصد و كارهای انسانی باید حدی تصور نمود. از لشكریانی كه از یونان حركت نموده اند قلیلی باقی مانده اند اگر اسكندر می‌خواهد تمام عالم را مسخر سازد اول باید به یونان مراجعت كند و فتوحات خود را در آنجا نمایش دهد و مجدداً لشكری برای این كار تجهیز كند.
اسكندر از شنیدن این حقایق تلخ در خشم شده مجلس را متفرق ساخت و عده ای از یاران و همرزمان قدیم خود را كه با او سر مخالفت داشتند كشت، و به امید اینكه لشكریانش از مخالفت منصرف شوند تا سه روز عزلت اختیار نمود. بالاخره چون اثری از پشیمانی آنها ظاهر نگردید او بوسیلۀ قربانیها استخاره كرد تا معلوم دارد عبور به آن طرف «هیفاز» صلاح است یا نه؟ جواب مساعد نبود و بزرگترین سرباز دنیا با مقدونیها موافقت نمود، و مغلوب متابعان خود گردید و لذا فرمان مراجعت صادر نمود، و آن با نمایشات مسرت انگیز پذیرفته شد.


در مراجعت، اسكندر و سربازان او با دشواریهای بسیار روبرو گردیدند. عدۀ زیادی از آنها بر اثر نبودن آذوقه، آب، و سایر مایحتاج زندگی رنج بسیار بردند. از وقتی كه اسكندر گجستک برای جنگ با ایران حركت كرد دیگر به دیدن وطن خود، مقدونیه، توفیق نیافت و در عنفوان جوانی به دلیل هرزگی و فساد و فحشای زیاد درگذشت. ولی آنچه که از این سردار بزرگ غرب به جای مانده است تجاوزگری و فتوحات و جنگهای متعدد است که به دلایل سیاست استعماری غرب هزاران برابر بیش از آنچه که شایسته آن باشد برایش تبلیغات متعدد شده است و جای شگفتی و تاسف دارد که بنیانگزار حقوق بشر و فاتح خردورز سرزمینهای گوناگون کوروش بزرگ هخامنشی اینگونه بزرگ در جهان معرفی نشده است.
 
بالا