نه بابا پاندا کجا بود. مار بزرگی بود که یهویی بطرفمون اومد وقتی نیش زد آب ریخت تو صورتمون.آقا ببره هم می خواست حمله کنه گیر کرد نتونست بیاد.مردی اومد و نیزه های بزرگی انداخت از ترسمون جیغ کشیدیدم .آخه نیزه ها داشت میومد تو صورتم و می خواست بره تو چشام.
عنکبوت های خیلی بزرگی اومدن و تو صورتمون میومدن.
چونکه نمیدونستم چی به چیه .همون اولش که چراغها رو خاموش کرد و یهویی صندلی ها تکون شدیدی خوردند افتادم :خجالت2:
همه بیرون وایساده بودن تماشا می کردن .عابرو رفت :خجالت2: :خجالت: