خانواده در حقيقت يک هرم است که هر کدام از اعضايش در هر قسمت از اين هرم، برخي مسؤوليت ها و وظايفي را بر عهده دارند. با اين که هرم مزبور يک مجموعه واحد است اما هر يک از اعضا بايد برخي وظايف را انجام دهند و بين وظايفي که افراد نسبت به خود دارند و وظايفي که نسبت به ديگران انجام مي دهند، بايد تعادل برقرار شود. هر کسي يک شخصيت حقوقي و يک شخصيت حقيقي دارد، يعني يک زن در خانواده مي تواند همسر، مادر يا عروس آن خانواده باشد که در تمام اين غالب ها برخي وظايف را بايد ايفا کند و طرف هاي مقابل مثل شوهر، فرزند يا مادر و پدر شوهر نيز نسبت به شخصيت آن زن در خانواده بايد به وظايف خود عمل کنند. اگر فرد بخواهد در بخشي از وظايف افراط کند و خواسته يا ناخواسته بيش از آنچه در حيطه وظايف اوست عمل کند، موجب مي شود تعادل به هم بخورد. بيشترين عدم تعادل که در قديم رايج بود و اکنون اين مسأله کمتر شده است، در رابطه مادران با فرزندان است. اين مادران بايد بررسي شوند و مورد درمان قرار بگيرند.
1- گاهي اوقات سرخوردگي هاي دوران کودکي و کمبودهايي که در بچگي يک فرد وجود داشته است، به صورت بر عکس، در رفتارهاي او با فرزندانش ديده مي شود. اين فرد بيش از حد به فرزندانش محبت مي کند و چون نگران است که فرزندانش نيز دچار تجربيات بد او شوند، در رفتار و وظايفش نسبت به آنها غلو مي کند. اين مادران در حقيقت برخي از عقده هاي دوران کودکي خود را به صورت بسيار غلو شده، براي فرزندان شان انجام مي دهند. اين وضعيت يک حالت جبراني است که باعث ايجاد مشکل در خانواده مي شود
1- گاهي اوقات سرخوردگي هاي دوران کودکي و کمبودهايي که در بچگي يک فرد وجود داشته است، به صورت بر عکس، در رفتارهاي او با فرزندانش ديده مي شود. اين فرد بيش از حد به فرزندانش محبت مي کند و چون نگران است که فرزندانش نيز دچار تجربيات بد او شوند، در رفتار و وظايفش نسبت به آنها غلو مي کند. اين مادران در حقيقت برخي از عقده هاي دوران کودکي خود را به صورت بسيار غلو شده، براي فرزندان شان انجام مي دهند. اين وضعيت يک حالت جبراني است که باعث ايجاد مشکل در خانواده مي شود