• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

مجموعه کامل اشعار قیصر امین پور

خراباتی

کاربر ويژه
...اما
اعجاز ما همین است:
ما عشق را به مدرسه بردیم
در امتداد راهرویی کوتاه
در آن کتابخانۀ کوچک
تا باز این کتاب قدیمی را
که از کتابخانه امانت گرفته ایم
-یعنی همین کتاب اشارات را-
با هم یکی دو لحظه بخوانیم
ما بی صدا مطالعه میکردیم
اما کتاب را که ورق می زدیم
تنها
گاهی به هم نگاهی...
ناگاه
انگشتهای((هیس!))
ما را
از هز طرف نشانه گرفتند
انگار
غوغای چشمهای من و تو
سکوت را
در آن کتابخانه رعایت نکرده بود!
 

خراباتی

کاربر ويژه
من
سال های سال مردم
تا اینکه یک دم زندگی کردم
تو می توانی
یک ذره
یک مثقال
مثل من بمیری؟


 

خراباتی

کاربر ويژه
این روزها که می گذرد
شادم
ای روزها که می گذرد
شادم
که می گذرد
این روزها
شادم
که میگذرد...


 

خراباتی

کاربر ويژه
چند وقت است دلم می گیرد
دلم از شوق حرم می گیرد

مثل یک قرن شب تاریک است
دو سه روزی که دلم می گیرد

مثل این است که دارد کم کم
هستیم رنگ عدم می گیرد

دسته سینه زنی در دل من
نوحه می خواند و دم می گیرد

گریه ام، یعنی باران بهار
هم نمی گیرد و هم می گیرد

بس که دلتنگی من بسیار است
دلم از وسعت کم می گیرد

لشکر عشق، حرم را به خدا
به خود عشق قسم می گیرد



 

خراباتی

کاربر ويژه
خدایا یک نَفَس،آواز! آواز !
دلم را زنده کن اعجاز! اعجاز!
بیا بال و پر ما را بیاموز
به قدر یک قفس،پرواز! پرواز!

 

خراباتی

کاربر ويژه
راستی آیا
کودکان کربلا
تکلیفشان تنها
دائماً تکرار مشق ِ آب ! آب !
مشق ِ بابا آب بود ؟‌


 

خراباتی

کاربر ويژه
هرجا که سرزدم همه در مرز بودن است
کو مرز تازه ای که فراتر ز بودن است

پروانه وار بال و پر گُر گِرفته ام
پروانه عبور من از مرز بودن است

خاموش می شویم و فراموش می شویم
ما را اگر که وسوسه در سر ز بودن است

کو عمر خضر رو طلب مرگ سرخ کن
کاین شیوه جاودانه ترین طرز بودن است

هان ای گیاه هرزه که با لاله همدمی
رو خار باش خار به از هرزه بودن است



 

خراباتی

کاربر ويژه
نی نامه

خوشا از دل نم اشکی فشاندن
به آبی آتش دل را نشاندن

خوشا زان عشقبازان یاد کردن
زبان را زخمه فریاد کردن

خوشا از نی، خوشا از سر سرودن
خوشا نی نامه ای دیگر سرودن

نوای نی نوایی آتشین است
بگو از سر بگیرد، دلنشین است

نوای نی، نوای بی نوایی است
هوای ناله هایش، نینوایی است

نوای نی دوای هر دل تنگ
شفای خواب گُل، بیماری سنگ

قلم، تصویر جانکاهی است از دل
عَلَم، تمثیل کوتاهی است از نی

خدا چون دست بر لوح و قلم زد
سر او را به خط نی رقم زد

دل نی ناله ها دارد از آن روز
از آن روز است نی را ناله پر سوز

چه رفت آن روز در اندیشه نی
که اینسان شد پریشان بیشه نی؟

سری سرمست شور و بی قراری
چو مجنون در هوای نی سواری

پر از عشق نیستان سینه او
غم غربت، غم دیرینه او

غم نی بند بند پیکر اوست
هوای آن نیستان در سر اوست

دلش را با غریبی، آشنایی است
به هم اعضای او وصل از جدایی است

سرش بر نی، تنش در قعر گودال
ادب را گه الف گردید، گه دال

ره نی پیچ و خم بسیار دارد
نوایش زیر و بم بسیار دارد

سری بر نیزه ای منزل به منزل
به همراهش هزاران کاروان دل

چگونه پا ز گِل بر دارد اشتر
که با خود باری از سر دارد اشتر؟

گران باری به محمل بود بر نی
نه از سر، باری از دل بود بر نی

چو از جان پیش پای عشق سر داد
سرش بر نی، نوای عشق سر داد

به روی نیزه و شیرین زبانی!
عجب نبود ز نی شکر فشانی

اگر نی پرده ای دیگر بخواند
نیستان را به آتش میکشاند

سزد گر چشم ها در خون نشیند
چو دریا را به روی نیزه بیند

شگفتا بی سر و سامانی عشق!
به روی نیزه سرگردانی عشق!

ز دست عشق عالم در هیاهوست
تمام فتنه ها زیر سر اوست


 

خراباتی

کاربر ويژه
خود را چو ز نسل نور می نامیدند
رفتند و به کوی دوست آرامیدند

سیراب شدند زآن که در اوج عطش
آن حادثه را به شوق آشامیدند



 

خراباتی

کاربر ويژه
نذر امام رضا(ع)

چشمه های خروشان ترا می شناسند
موجهای پریشان ترا می شناسند

پرسش تشنگی را تو آبی جوابی
ریگ های بیابان ترا می شناسند

نام تو رخصت رویش است و طراوت
زین سبب برگ و باران ترا می شناسند

هم تو گلهای این باغ را می شناسی
هم تمام شهیدان ترا می شناسند

از نشابور با موجی از لا گذشتی
ای که امواج طوفان ترا می شناسند

بوی توحید مشروط بر بودن توست
ای که آیات قرآن ترا می شناسند

گر چه روی از همه خلق پوشیده داری
آی پیدای پنهان ترا می شناسند

اینک ای خوب فصل غریبی سر آمد
چون تمام غریبان ترا می شناسند

کاش من هم عبور ترا دیده بودم
کوچه های خراسان ترا می شناسند



 

خراباتی

کاربر ويژه
بی تو اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند

از همان لحظه که از چشم یقین افتادند
چشم های نگران آینه ی تردیدند

نشد از سایه ی خود هم بگریزند دمی
هر چه بیهوده به گرد خودشان چرخیدند

چون به جز سایه ندیدند کسی در پی خود
همه از دیدن تنهایی خود ترسیدند

غرق دریای تو بودند ولی ماهی وار
باز هم نام و نشان تو زهم پرسیدند

در پی دوست همه جای جهان را گشتند
کس ندیدند در آیینه به خود خندیدند

سیر تقویم جلالی به جمال تو خوش است
فصل ها را همه با فاصله ات سنجیدند

تو بیایی همه ساعتها و ثانیه ها
از همین روز، همین لحظه، همین دم عیدند



 

خراباتی

کاربر ويژه
من همسفر شراب از زرد به سرخ
من همره اضطراب از زرد به سرخ

یک روز به شوق هجرتی خواهم کرد
چون هجرت آفتاب از زرد به سرخ



 

خراباتی

کاربر ويژه
از ره رسیده ایم
با قامتی به قصد شکستن
لات و منات را که شکستیم
عزی دگر عزیز نمی ماند

ما از جنس پینه کفش به پا داریم
هر چند
این کفشهای کهنه ی ما درد می کند
اما
با کفشهای خستگی خود
از ره رسیده ایم
میراث باستانی ابراهیم
بر شانه های ماست

نمرودیان همیشه به کارند
تا هیمه ای به حیطه ی آتش بیاورند
اما
ما را از آزمایش آتش هراس نیست
ما بارش همیشه ی باران کینه را
با چترهای ساده ی عریانی
احساس کرده ایم
ما را به جز برهنگی خود لباس نیست



 

خراباتی

کاربر ويژه
ترانه بارانی(1)

سرزد به دل دوباره غم کودکانه ای
آهسته می تراود از این غم ترانه ای

باران شبیه کودکی ام پشت شیشه هاست
دارم هوای گریه خدایا بهانه ای!

 

خراباتی

کاربر ويژه
ترانه بارانی(2)

باران بهار،برگ پیغام تو بود
یا نامه ای از کبوتر بام تو بود

هر قطره حکایتی شگرف از لب تو
هر دانۀ برف حرفی از نام تو بود


 

خراباتی

کاربر ويژه
ترانۀ بارانی(3)

باران!باران!دوباره باران!باران!
باران!باران!ستاره باران!باران!
ای کاش تمام شعر ها حرف تو بود:
باران!باران!بهار!باران!باران!


 

خراباتی

کاربر ويژه
ترانۀ بارانی(4)

دیشب باران قرار با پنجره داشت
روبوسی آبدار با پنجره داشت
یکریز به گوش پنجره پچ پچ کرد
چک چک،چک چک... چکار با پنجره داشت؟


 

خراباتی

کاربر ويژه
دیشب دوباره
گویا خودم را خواب دیدم:
در آسمان پر می‌کشیدم
و لا‌به‌لای ابرها پرواز می‌کردم
و صبح چون از جا پریدم
در رختخوابم
یک مشت پر دیدم
یک مشت پر، گرم و پراکنده
پایین بالش
در رختخواب من نفس می‌زد

آن‌گاه با خمیازه‌ای ناباورانه
بر شانه‌های خسته‌ام دستی کشیدم
بر شانه‌هایم
انگار جای خالی چیزی...
چیزی شبیه بال
احساس می‌کردم!


 

خراباتی

کاربر ويژه
دور از همه مردم شده ام در خودم امشب
پیدا شده ام،گم شده ام در خودم امشب

لبریز ز سرمستی و سرریز ز هستی
دریای تلاطم شده ام در خودم امشب

در هر نفسم بوی گلی تازه شکفته است
یک باغ تبسم شده ام در خودم امشب

تا نور تو تابیده به طور کلماتم
موسای تکلم شده ام در خودم امشب

باریده مگر نم نم نام تو به شعرم
باران ترنم شده ام در خودم امشب

هم دانۀ دانایی و هم دام هبوطم
اسطورۀ گندم شده ام در خودم امشب


 

خراباتی

کاربر ويژه
گفتی: غزل بگو! چه بگویم؟ مجال کو؟
شیرین من، برای غزل شور و حال کو؟

پر می زند دلم به هوای غزل، ولی
گیرم هوای پر زدنم هست، بال کو؟

گیرم به فال نیک بگیرم بهار را
چشم و دلی برای تماشا و فال کو؟

تقویم چارفصل دلم را ورق زدم
آن برگهای سبِِِِزِِِ سرآغاز سال کو؟

رفتیم و پرسش دل ما بی جواب ماند
حال سؤال و حوصله قیل و قال کو؟


 
بالا