اهمیت کانون تمدّنی مراغه ـ تبریز
از یک زاویه خاص، دو مسأله در بحث تمدنها مهم است: اوّل آن که هر تمدن بزرگی، به طور معمول تشکیل یافته از تمدنهای کوچک تر است. معنای این سخن آن است که برای شکل گیری یک تمدن بزرگ، چندین تمدن محلی، به هم نزدیک شده، به هم مرتبط شده و با یکدیگر پیوند میخورند، و به تدریج تمدن بزرگتری را پدید میآورند. دوم: آن که هر تمدنی یک موقعیت جغرافیایی دارد و به خصوص بخشهای کوچک یک تمدن، که اجزاء محلی آن هستند، دقیقا در یک موقعیت جغرافیایی مشخص شکل میگیرند. این موقعیت جغرافیایی نه فقط شامل مرزهای جغرافیایی مانند کویرها و کوهها بلکه مرزهای سیاسی را که با فشار دولتها پدید میآید نیز در بر میگیرد. علاوه بر اینها، در خلق یک تمدن در یک موقعیت جغرافیایی، آب و هوا، نوع خوراک و پوشاک، گیاهان و محصولات کشاورزی و امثال اینها نیز دخیل است.
این سخن که آب و هوا در پیدایش یک تمدن مؤثر است، امری پذیرفته شده است، گرچه این تنها عامل نیست. شرق ایران در مقایسه با غرب آن، کانونهای تمدنی متفاوتی دارد و هر یک رنگ و روی آب و هوای ویژه خود را دارند. کویر یک معنا دارد، محیط کوهستانی معنای دیگر. فرصتی که کویر در اختیار انسانها میگذارد با فرصتی که در منطقه کوهستانی یا حاشیه دریا و رود مهیاست تفاوت دارد. این محیط گرچه قادر مطلق نیست، اما به هر حال تمدن رودخانهای جز تمدن دریایی یا کویری است.
به علاوه، موقعیت جغرافیایی بسته به قرارگرفتن آن در یک مسیر مشخص یعنی «راه»، میتواند در زایش تمدن نقش داشته باشد. شهری که در سر یک راه کهن تاریخی میان دو کانون بزرگ انسانی و تمدنی پدید آمده، در مقایسه با شهری که در حاشیه قرار گرفته از رشد بالاتری برخوردار است.
اگر هدف ما شناخت فرهنگ و تمدن اسلامی باشد، باید دانست که این تمدن ترکیب شده از چند تمدن جزء و محلی است که البته عدد آنها هم در طول و هم در عرض زمان و مکان فراوان است. ما باید از این تمدنهای خُرد به عنوان کانونهای تمدنی کوچکی یاد کنیم که در شکلدهی به تمدّن اسلامی به عنوان یک تمدّن بزرگ نقش داشتهاند.
وقتی از تمدّن ایلخانی سخن میگوییم در حال صحبت کردن از جزئی از تمدن اسلامی هستیم. این تمدن یا خرده تمدن ـ که از آن با عنوان یک کانون تمدنی یاد میکنیم ـ در محدوده جغرافیایی خاصی شکل گرفته است. این محدوده، مرزهای میان مراغه تا بغداد و در شمال تا تبریز و در شرق تا سلطانیه است. به عبارتی، مثلثی میان تبریز، مراغه و بغداد که خود شهرهای اقماری فراوانی دارد.
اگر این سخن درست باشد که یک کانون تمدنی با داشتن یک موقعیت جغرافیایی ایدهآل، میتواند پدید آید، منطقه مورد نظر ما در این مقاله، دارای ویژگیهای طبیعی و نیز استراتژیک به ویژه در یک مقطع مهم تاریخی است. دورانی که شرق اسلامی آسیب جدی دیده، بغداد در شرف نابودی قرار گرفته است. فضای جغرافیایی ما به ویژه مراغه و تبریز به عنوان یک مرکز سیاسی در کانون توجه دولت ایلخانی قرار گرفته و شرایط برای ایجاد یک کانون تمدّنی فراهم شده است.
به علاوه، این منطقه که تبریز شهر اصلی آن است، میان روسیه، عثمانی و ایران قرار گرفته است. این مسأله نه تنها در تقویت کانونی آن اهمیت دارد، بلکه شرایط را برای اتصال و پیوند آن با جهان متمدن آن روز نیز فراهم میکند. مهم آن است که در این تمدن محلی، همزمان، نوعی نگاه تمدنی فراگیر و جهانی وجود دارد که در شکل برقراری پیوند متقابل میان تبریز و نواحی تمدنی دیگر خود را نشان میدهد؛ به عبارت دیگر، اصولی در این تمدّن شکل میگیرد که راه را برای بزرگتر شدن آن یا ارتباط با جهانی بزرگتر باز میکند.
خواهیم دید که در کانون تمدّنی شرق اسلامی در قرن هشتم ونهم، جامع التواریخ، نشانگر نوعی نگاه جهانی است. حاکمان از دیاری دور آمده بودند و همین، خود، مسلمانان را با دورترین افق جغرافیایی در شرق آشنا میکرد. اما ماجرا از این جدی تر بود و این تاریخ، به عنوان یک تاریخ جهانی، نشانگر افق دید این کانون تمدنی است.
البته نشانههای دیگری هم باید برای این نگاه در کانون ایلخانی سراغ گرفت و آن رفتوآمد فرنگیهاست که تقریباً برای نخستین بار مطرح میشود. این کانون در اواخر این دوره، شاهد این رفت و آمد و ارتباط است که بعدها اوج آن را در کانون تمدنی صفوی، از تبریز تا قزوین و سپس اصفهان ملاحظه میکنیم.
خواجه نصیر، نقطه ثقل کانون تمدّنی مراغه
اهمیت منطقه میان تبریز، مراغه ، بغداد در دوره ایلخانی تا آن اندازه است که میتوان گفت طی قرن هفتم تا نهم هجری، این منطقه، یکی از پراهمیتترین مناطق تمدّنی در شرق اسلامی بوده است. طی دوره ایلخانی و سپس تا اندازهای دوره ترکمانان، این منطقه به دو دلیل اهمیت یافت: نخست آنکه بغداد در سال 656 از میان رفت و هولاگو (درگذشته 19 ربیع الثانی 663 در نزدیکی مراغه) پایتخت خود را شهر مراغه قرار داد، گرچه تبریز نیز به عنوان دارالسلطنه او یاد شده است. دوم آنکه در جریان حمله مغول، خراسان پایمال شد و آثار تمدن اسلامی آن از میان رفت. بغداد و بسیاری از شهرها نیز آسیب دید و بخشی از میراث این نواحی به مراغه انتقال یافت. در نتیجه، بخش غربی ایران که سالمتر مانده بود، نوعی مرکزیت یافت. در این میان و در آغاز راه، مراغه اهمیت اوّل را دارد، یعنی تا پیش از برآمدن تبریز، این شهر به طور خاص مورد توجه است.
اهمیت مراغه در این دوره، عمدتاً با ساختن رصد خانه مراغه و کتابخانه وتأسیسات دیگر خود را نشان میدهد. این اهمیت تا اواخر قرن هشتم هجری یعنی سال 795 که مراغه وسیله تیموریان ویران میشود، ادامه دارد.
نقش خواجه نصیر (م 672) در این زمینه برجسته است؛ در واقع این اوست که محل اعتماد هولاگو بوده و بانی و باعث این تأسیسات به شمار میآید. چندین روایت درباره تأسیس رصدخانه وسیله خواجه و به امر هولاگو در دست است.
رشیدالدین فضل الله همدانی (م 718) در جامع التواریخ شرحی از آن به دست داده مینویسد: هم در تاریخ مذکور فرمان شد تا مولانای اعظم سعید استاد البشر سلطان الحکما افضل المتأخرین خواجه نصیرالدین طوسی ـ تغمده الله بغفرانه ـ در موضعی که مصلحت داند جهت رصد ستارگان عمارتی سازد. او در شهر مراغه اختیار کرد و رصدی عالی بنیاد نهاد... به اتفاق حکمای اربعه: مؤید الدین عرضی و فخرالدین مراغی، و فخرالدین اخلاطی، و نجم الدین دبیران قزوینی. (رشیدالدین فضل الله، جامع التواریخ: 2 / 1024-1025). ..
ابن شاکر کتبی (م 764) مینویسد: نصیرالدین در مراغه رصدخانه بزرگی بنا کرد و کتابخانه وسیعی ساخت و از کتابهایی پر کرد که از بغداد و شام و جزیره غارت شده بود، به طوری شمار آنها به چهارصد هزار رسید. همچنین منجمان و فلاسفهای را در آنجا مستقر کرده و اوقافی برای آن مرتب ساخت. (ابن شاکر، فوات الوفیات: 3/246). همو میافزاید: هولاگو اوقاف تمام بلاد را به او سپرد و وی نمایندگانی برای وقف همه شهرها داشت. یک دهم درآمدها[ی] آنها را به وی میرساندند و او هزینه عالمان مقیم در رصدخانه و آلات و ابزار آن میکرد. این کار او برای عموم مسلمانان بویژه شیعیان و علویان و حکما سودمند بود. با این همه تواضع وی همچنان استوار بود و برخورد نیکویی داشت. (ابن شاکر، 3/249)
به نوشته وصّاف، زمانی که کار مملکتگیری هولاگو تمام شد، خواجه نصیر به وی عرضه داشت: «اگر ایلخان صواب بیند برای تجدید احکام نجومی و تحقیق ارصاد ستارگان رصدی سازد و زیجی استنباط کند تا ایلخان را از حوادث آینده مطلع سازد.... ایلخان این سخن را بپسندید و تولید اوقاف تمام کشور را به او داد و فرمانی نوشت که هرچه به جهت ساختن رصد و خریدن اسباب لازم باشد از خزانه بدو بدهند» (آیتی، تحریر تاریخ وصّاف: 29). این داستان در سال 657 رخ داده و رصدخانه هم در جمادی الاولی همین سال تأسیس شد.
باید توجه داشت که هولاگو سیاستمداری آگاه و با درایت بود و اهمیت اعتبار نهادن به عالمان را درک میکرد. ظهیرالدین کازرونی مینویسد: او عالم به غوامض امور و تدبیر کشور بود و بر پیشینیانش سبقت جست. عالمان را دوست داشت، به آنان احترام میگذاشت، و نسبت به رعیت مشفق بوده، دستور احسان به آنان را میداد. (ذهبی، تاریخ، 49/186).
داستان مراغه و رصدخانه سبب شد تا این شهر مرکزی برای استادان و دانشجویانی شود که علاقهمند بودند در یک مرکز علمی گردآمده و از مزایای مادی و معنوی آن برخوردار باشند. این سمتگیری، شهر مراغه را برای یک قرن و اندی به صورت پایگاه علم درآورد. با مرگ هولاگو در سال 663 و روی کار آمدن اباقاخان در سوم رمضان آن سال ـ که انتخاب این زمان توسط خواجه صورت گرفت ـ «قریب صد دانشمند معتبر را از تلامذه استاد البشر خواجه نصیرالدین طوسی رحمه الله که ملازم درگاه بودند از انعام عام بهره مند گردانید» (رشیدالدین فضل الله، تاریخ مبارک غازانی، 8)
بدون شک قطب علمی و عملی این مرکز، خواجه نصیر الدین طوسی بود که در سال 672 درگذشت و شاگردانش این راه را ادامه دادند.
خواجه در سفری که به سال 672 همراه سلطان در بغداد بود، پس از رفتن سلطان ماند، و اندکی بعد درگذشت و در کاظمین مدفون شد.
صدر الدین علی پسر خواجه نصیر مسؤولیت رصد خانه را پس از پدر عهده دار شده است. حسن بن احمد حکیم گوید: به مراغه سفر کردم و به رصدخانه آنجا رفتم. تولیت آن را جوانی فاضل به نام علی بن خواجه نصیرالدین طوسی بر عهده داشت. در آنجا، شمس الدین مؤید عُرضی و شمس الدین شروانی و شیخ کمال الدین ایکی و حسام الدین شامی که از منجمان و دانشمندان بودند، برخوردم، و بسیاری از آلات رصد را در آنجا دیدم که از آن جمله آلتی به نام ذات الحلق بود... سپس میافزاید: خواجه برای هزینههای رصدخانه مبالغ زیادی از هولاگو گرفت و این به جز حقوق ماهیانه ودیگر رواتب بود. (ابن شاکر، 3 / 249). پس از صدرالدین، برادرش اصیل الدین ریاست رصد خانه مراغه را در اختیار گرفت. در روزگار ریاست همین اصیل الدین بود که الجایتو در ابتدای سلطنت خویش با خانومان خود از رصدخانه مراغه دیدن کرد: «روز یکشنبه بیست و پنجم صفر [704] رکوب رایات همایون و نزول به قورنغ شهر مراغه، سوم نوبت، و دیگر روز بر سبیل تفرج رصد سوار شد. جمله خواتین و امرا در رکاب همایون و خواجه اصیل الدین در خور چنان مهمانی، طوی و میزبانی کرد (کاشانی، تاریخ الجایتو، ص 41)
نگاه تمدنی خواجه و لوازم آن
شخصیت خواجه نصیر ویژگیهایی داشت که برای بنیانگذاری یک کانون تمدنی ضروری به نظر میآمد؛ درست مثل پادشاهی که نقش بنیانگذاری یک سلسله را ایفا میکند. برخی از این خصلت ها را چنین میتوان بیان کرد:
الف: اهمیت دادن به علم به عنوان علم بدون درآمیختن آن با تعصبات مذهبی:
خواجه به رغم آن که شیعه و میراثدار حکمت شیعی بود و خود این امر به لحاظ تمدنی اهمیت دارد (با توجه به این که دوره تسلط شیعیان در دنیای اسلام در قرن چهارم، اوج و قرن تمدن اسلامی به شمار میرود)، در تشیع خود تعصّب نداشت. به همین دلیل، حوزه درسی وی به همان اندازه که شیعیانی مانند علامه حلّی (م 726) رفت و آمد داشتند، بسیاری از عالمان سنّی نیز از هر قشر رفت و آمد میکردند. برای خواجه «علم» پدیدهای ارزشمند بود و نمیبایست تحت تأثیر تعصّبات مذهبی و گروهی قرار میگرفت. نکتهای که پیش از این از ابن شاکر نقل شده چنان بود که اقدام خواجه در بنای رصدخانه برای همه مسلمانان سودمند بود، به ویژه برای شیعیان و علویان. این نکته درستی است. نگاه خواجه، نگاه تمدنی بود و این نگاه با اعمال متعصبانه مذهبی سازگاری ندارد. منهای آن که بسیاری از عالمانی که به مراغه رفت و آمد داشتند، اهل سنت بودند، ابن فوطی که کلیددار کتابخانه رصدخانه بود، چنان که از کتاب مجمع الاداب بر میآید، سنی است، اما چنان با احترام به خواجه نظر میکند که در بیشتر مواردی که نام وی را حتی مکرر میآورد از وی به «مولانا السعید» تعبیر میکند و مرتب او را میستاید. این در حالی است که وی ولو بسیار اندک، نگاه متعصّبانه خود را در مواردی نشان میدهد به طوری که یکبار نسبت به یک سنّی متعصّب، که به سختی به روافض حمله میکند جملات ستایش آمیز دارد (ابن فوطی، مجمع الاداب، 5/98 ـ 99، ش 4716). گرچه باید توجه داشت که این موارد نادر است و سراسر این پنج جلد خالی از تعصّب مذهبی است.
ب: اخلاق لازم برای گردآوری عالمان و فرهیختگان به همراه داشتن امکانات علمی کافی:
در باره رفتار دوستانه خواجه با دانشمندان و شاگردان، آگاهیهایی در منابع آمده است که نشان میدهد وی فردی جذّاب بوده و به همین دلیل، دانشمندان فراوانی در اطراف وی گرد آمدهاند. در این باره نویسنده «رسالة فی کیفیة الارصاد» (نسخه خطی مجلس، ش 4345) که از آن مؤید بن برمک مشهور به عُرضی دمشقی یکی از ارکان پنجگانه رصدخانه مراغه است، گوید: «اکنون به بیان آلات و ابزاری که در رصدخانه شهر مراغه در بالای تپهای در سمت غربی در نزدیکی شهر برپا کردیم، میپردازیم. این کار در سالهایی بود که اندکی از آن پیش از 660 و برخی بعد از آن انجام گرفت. تمامی آنها به اشاره مولانا الامام الاعظم، العالم الفاضل المحقق الکامل، قُدوة العلماء و سید افضل العلماء الحکماء الاسلامیین بل و المتقدمین، و او کسی بود که خداوند تمامی آنچه را که به تفارق در تمامی اهل زمانش از فضائل و مناقب حمیده و سیره خوب و سرشاری از حلم و درستی رأی و روشنی فکر و احاطه در سائر علوم قرار داده، در او یکجا جمع کرده است. او علما را در آنجا گرد آورد و با بخشش بیحد تقویتشان کرد، چنان که از پدر نسبت به فرزند، به آنان مهربانتر بود. همه ما در سایه او امنیت داشتیم و با دیدن او شادمان میشدیم، چنان که شاعر گفته است:
نمیل علی جوانبه کأنّا اذا ملنا نمیل علی أبینا
و نغضبه لنخبر حالتیه فنلقی منهما کرما و لینا
و نامش مولی نصیر الملة و الدین محمد بن محمد طوسی ـ ادام الله تعالی ایّامه ـ بود. من مرتب اخباری از وی را به دست میآورم. خدا میداند که آن روزها چه روزهایی بود که در خدمتش بودیم، از دانش او مبتهج میشدیم و با این که از اوطان خود دور افتاده و از خانواده و فرزندان فاصله گرفته بودیم، اما خداوند در وجود او چیزی قرار داده بود که جای آنان را پر میکرد. کسی که او را مییافت چیزی را از دست نداده بود و کسی که او را از دست میداد همه چیز را از دست داده بود. خداوند او را از ما نگیرد و با زیادت در عمر او ما را بهرهمند سازد».
از یک زاویه خاص، دو مسأله در بحث تمدنها مهم است: اوّل آن که هر تمدن بزرگی، به طور معمول تشکیل یافته از تمدنهای کوچک تر است. معنای این سخن آن است که برای شکل گیری یک تمدن بزرگ، چندین تمدن محلی، به هم نزدیک شده، به هم مرتبط شده و با یکدیگر پیوند میخورند، و به تدریج تمدن بزرگتری را پدید میآورند. دوم: آن که هر تمدنی یک موقعیت جغرافیایی دارد و به خصوص بخشهای کوچک یک تمدن، که اجزاء محلی آن هستند، دقیقا در یک موقعیت جغرافیایی مشخص شکل میگیرند. این موقعیت جغرافیایی نه فقط شامل مرزهای جغرافیایی مانند کویرها و کوهها بلکه مرزهای سیاسی را که با فشار دولتها پدید میآید نیز در بر میگیرد. علاوه بر اینها، در خلق یک تمدن در یک موقعیت جغرافیایی، آب و هوا، نوع خوراک و پوشاک، گیاهان و محصولات کشاورزی و امثال اینها نیز دخیل است.
این سخن که آب و هوا در پیدایش یک تمدن مؤثر است، امری پذیرفته شده است، گرچه این تنها عامل نیست. شرق ایران در مقایسه با غرب آن، کانونهای تمدنی متفاوتی دارد و هر یک رنگ و روی آب و هوای ویژه خود را دارند. کویر یک معنا دارد، محیط کوهستانی معنای دیگر. فرصتی که کویر در اختیار انسانها میگذارد با فرصتی که در منطقه کوهستانی یا حاشیه دریا و رود مهیاست تفاوت دارد. این محیط گرچه قادر مطلق نیست، اما به هر حال تمدن رودخانهای جز تمدن دریایی یا کویری است.
به علاوه، موقعیت جغرافیایی بسته به قرارگرفتن آن در یک مسیر مشخص یعنی «راه»، میتواند در زایش تمدن نقش داشته باشد. شهری که در سر یک راه کهن تاریخی میان دو کانون بزرگ انسانی و تمدنی پدید آمده، در مقایسه با شهری که در حاشیه قرار گرفته از رشد بالاتری برخوردار است.
اگر هدف ما شناخت فرهنگ و تمدن اسلامی باشد، باید دانست که این تمدن ترکیب شده از چند تمدن جزء و محلی است که البته عدد آنها هم در طول و هم در عرض زمان و مکان فراوان است. ما باید از این تمدنهای خُرد به عنوان کانونهای تمدنی کوچکی یاد کنیم که در شکلدهی به تمدّن اسلامی به عنوان یک تمدّن بزرگ نقش داشتهاند.
وقتی از تمدّن ایلخانی سخن میگوییم در حال صحبت کردن از جزئی از تمدن اسلامی هستیم. این تمدن یا خرده تمدن ـ که از آن با عنوان یک کانون تمدنی یاد میکنیم ـ در محدوده جغرافیایی خاصی شکل گرفته است. این محدوده، مرزهای میان مراغه تا بغداد و در شمال تا تبریز و در شرق تا سلطانیه است. به عبارتی، مثلثی میان تبریز، مراغه و بغداد که خود شهرهای اقماری فراوانی دارد.
اگر این سخن درست باشد که یک کانون تمدنی با داشتن یک موقعیت جغرافیایی ایدهآل، میتواند پدید آید، منطقه مورد نظر ما در این مقاله، دارای ویژگیهای طبیعی و نیز استراتژیک به ویژه در یک مقطع مهم تاریخی است. دورانی که شرق اسلامی آسیب جدی دیده، بغداد در شرف نابودی قرار گرفته است. فضای جغرافیایی ما به ویژه مراغه و تبریز به عنوان یک مرکز سیاسی در کانون توجه دولت ایلخانی قرار گرفته و شرایط برای ایجاد یک کانون تمدّنی فراهم شده است.
به علاوه، این منطقه که تبریز شهر اصلی آن است، میان روسیه، عثمانی و ایران قرار گرفته است. این مسأله نه تنها در تقویت کانونی آن اهمیت دارد، بلکه شرایط را برای اتصال و پیوند آن با جهان متمدن آن روز نیز فراهم میکند. مهم آن است که در این تمدن محلی، همزمان، نوعی نگاه تمدنی فراگیر و جهانی وجود دارد که در شکل برقراری پیوند متقابل میان تبریز و نواحی تمدنی دیگر خود را نشان میدهد؛ به عبارت دیگر، اصولی در این تمدّن شکل میگیرد که راه را برای بزرگتر شدن آن یا ارتباط با جهانی بزرگتر باز میکند.
خواهیم دید که در کانون تمدّنی شرق اسلامی در قرن هشتم ونهم، جامع التواریخ، نشانگر نوعی نگاه جهانی است. حاکمان از دیاری دور آمده بودند و همین، خود، مسلمانان را با دورترین افق جغرافیایی در شرق آشنا میکرد. اما ماجرا از این جدی تر بود و این تاریخ، به عنوان یک تاریخ جهانی، نشانگر افق دید این کانون تمدنی است.
البته نشانههای دیگری هم باید برای این نگاه در کانون ایلخانی سراغ گرفت و آن رفتوآمد فرنگیهاست که تقریباً برای نخستین بار مطرح میشود. این کانون در اواخر این دوره، شاهد این رفت و آمد و ارتباط است که بعدها اوج آن را در کانون تمدنی صفوی، از تبریز تا قزوین و سپس اصفهان ملاحظه میکنیم.
خواجه نصیر، نقطه ثقل کانون تمدّنی مراغه
اهمیت منطقه میان تبریز، مراغه ، بغداد در دوره ایلخانی تا آن اندازه است که میتوان گفت طی قرن هفتم تا نهم هجری، این منطقه، یکی از پراهمیتترین مناطق تمدّنی در شرق اسلامی بوده است. طی دوره ایلخانی و سپس تا اندازهای دوره ترکمانان، این منطقه به دو دلیل اهمیت یافت: نخست آنکه بغداد در سال 656 از میان رفت و هولاگو (درگذشته 19 ربیع الثانی 663 در نزدیکی مراغه) پایتخت خود را شهر مراغه قرار داد، گرچه تبریز نیز به عنوان دارالسلطنه او یاد شده است. دوم آنکه در جریان حمله مغول، خراسان پایمال شد و آثار تمدن اسلامی آن از میان رفت. بغداد و بسیاری از شهرها نیز آسیب دید و بخشی از میراث این نواحی به مراغه انتقال یافت. در نتیجه، بخش غربی ایران که سالمتر مانده بود، نوعی مرکزیت یافت. در این میان و در آغاز راه، مراغه اهمیت اوّل را دارد، یعنی تا پیش از برآمدن تبریز، این شهر به طور خاص مورد توجه است.
اهمیت مراغه در این دوره، عمدتاً با ساختن رصد خانه مراغه و کتابخانه وتأسیسات دیگر خود را نشان میدهد. این اهمیت تا اواخر قرن هشتم هجری یعنی سال 795 که مراغه وسیله تیموریان ویران میشود، ادامه دارد.
نقش خواجه نصیر (م 672) در این زمینه برجسته است؛ در واقع این اوست که محل اعتماد هولاگو بوده و بانی و باعث این تأسیسات به شمار میآید. چندین روایت درباره تأسیس رصدخانه وسیله خواجه و به امر هولاگو در دست است.
رشیدالدین فضل الله همدانی (م 718) در جامع التواریخ شرحی از آن به دست داده مینویسد: هم در تاریخ مذکور فرمان شد تا مولانای اعظم سعید استاد البشر سلطان الحکما افضل المتأخرین خواجه نصیرالدین طوسی ـ تغمده الله بغفرانه ـ در موضعی که مصلحت داند جهت رصد ستارگان عمارتی سازد. او در شهر مراغه اختیار کرد و رصدی عالی بنیاد نهاد... به اتفاق حکمای اربعه: مؤید الدین عرضی و فخرالدین مراغی، و فخرالدین اخلاطی، و نجم الدین دبیران قزوینی. (رشیدالدین فضل الله، جامع التواریخ: 2 / 1024-1025). ..
ابن شاکر کتبی (م 764) مینویسد: نصیرالدین در مراغه رصدخانه بزرگی بنا کرد و کتابخانه وسیعی ساخت و از کتابهایی پر کرد که از بغداد و شام و جزیره غارت شده بود، به طوری شمار آنها به چهارصد هزار رسید. همچنین منجمان و فلاسفهای را در آنجا مستقر کرده و اوقافی برای آن مرتب ساخت. (ابن شاکر، فوات الوفیات: 3/246). همو میافزاید: هولاگو اوقاف تمام بلاد را به او سپرد و وی نمایندگانی برای وقف همه شهرها داشت. یک دهم درآمدها[ی] آنها را به وی میرساندند و او هزینه عالمان مقیم در رصدخانه و آلات و ابزار آن میکرد. این کار او برای عموم مسلمانان بویژه شیعیان و علویان و حکما سودمند بود. با این همه تواضع وی همچنان استوار بود و برخورد نیکویی داشت. (ابن شاکر، 3/249)
به نوشته وصّاف، زمانی که کار مملکتگیری هولاگو تمام شد، خواجه نصیر به وی عرضه داشت: «اگر ایلخان صواب بیند برای تجدید احکام نجومی و تحقیق ارصاد ستارگان رصدی سازد و زیجی استنباط کند تا ایلخان را از حوادث آینده مطلع سازد.... ایلخان این سخن را بپسندید و تولید اوقاف تمام کشور را به او داد و فرمانی نوشت که هرچه به جهت ساختن رصد و خریدن اسباب لازم باشد از خزانه بدو بدهند» (آیتی، تحریر تاریخ وصّاف: 29). این داستان در سال 657 رخ داده و رصدخانه هم در جمادی الاولی همین سال تأسیس شد.
باید توجه داشت که هولاگو سیاستمداری آگاه و با درایت بود و اهمیت اعتبار نهادن به عالمان را درک میکرد. ظهیرالدین کازرونی مینویسد: او عالم به غوامض امور و تدبیر کشور بود و بر پیشینیانش سبقت جست. عالمان را دوست داشت، به آنان احترام میگذاشت، و نسبت به رعیت مشفق بوده، دستور احسان به آنان را میداد. (ذهبی، تاریخ، 49/186).
داستان مراغه و رصدخانه سبب شد تا این شهر مرکزی برای استادان و دانشجویانی شود که علاقهمند بودند در یک مرکز علمی گردآمده و از مزایای مادی و معنوی آن برخوردار باشند. این سمتگیری، شهر مراغه را برای یک قرن و اندی به صورت پایگاه علم درآورد. با مرگ هولاگو در سال 663 و روی کار آمدن اباقاخان در سوم رمضان آن سال ـ که انتخاب این زمان توسط خواجه صورت گرفت ـ «قریب صد دانشمند معتبر را از تلامذه استاد البشر خواجه نصیرالدین طوسی رحمه الله که ملازم درگاه بودند از انعام عام بهره مند گردانید» (رشیدالدین فضل الله، تاریخ مبارک غازانی، 8)
بدون شک قطب علمی و عملی این مرکز، خواجه نصیر الدین طوسی بود که در سال 672 درگذشت و شاگردانش این راه را ادامه دادند.
خواجه در سفری که به سال 672 همراه سلطان در بغداد بود، پس از رفتن سلطان ماند، و اندکی بعد درگذشت و در کاظمین مدفون شد.
صدر الدین علی پسر خواجه نصیر مسؤولیت رصد خانه را پس از پدر عهده دار شده است. حسن بن احمد حکیم گوید: به مراغه سفر کردم و به رصدخانه آنجا رفتم. تولیت آن را جوانی فاضل به نام علی بن خواجه نصیرالدین طوسی بر عهده داشت. در آنجا، شمس الدین مؤید عُرضی و شمس الدین شروانی و شیخ کمال الدین ایکی و حسام الدین شامی که از منجمان و دانشمندان بودند، برخوردم، و بسیاری از آلات رصد را در آنجا دیدم که از آن جمله آلتی به نام ذات الحلق بود... سپس میافزاید: خواجه برای هزینههای رصدخانه مبالغ زیادی از هولاگو گرفت و این به جز حقوق ماهیانه ودیگر رواتب بود. (ابن شاکر، 3 / 249). پس از صدرالدین، برادرش اصیل الدین ریاست رصد خانه مراغه را در اختیار گرفت. در روزگار ریاست همین اصیل الدین بود که الجایتو در ابتدای سلطنت خویش با خانومان خود از رصدخانه مراغه دیدن کرد: «روز یکشنبه بیست و پنجم صفر [704] رکوب رایات همایون و نزول به قورنغ شهر مراغه، سوم نوبت، و دیگر روز بر سبیل تفرج رصد سوار شد. جمله خواتین و امرا در رکاب همایون و خواجه اصیل الدین در خور چنان مهمانی، طوی و میزبانی کرد (کاشانی، تاریخ الجایتو، ص 41)
نگاه تمدنی خواجه و لوازم آن
شخصیت خواجه نصیر ویژگیهایی داشت که برای بنیانگذاری یک کانون تمدنی ضروری به نظر میآمد؛ درست مثل پادشاهی که نقش بنیانگذاری یک سلسله را ایفا میکند. برخی از این خصلت ها را چنین میتوان بیان کرد:
الف: اهمیت دادن به علم به عنوان علم بدون درآمیختن آن با تعصبات مذهبی:
خواجه به رغم آن که شیعه و میراثدار حکمت شیعی بود و خود این امر به لحاظ تمدنی اهمیت دارد (با توجه به این که دوره تسلط شیعیان در دنیای اسلام در قرن چهارم، اوج و قرن تمدن اسلامی به شمار میرود)، در تشیع خود تعصّب نداشت. به همین دلیل، حوزه درسی وی به همان اندازه که شیعیانی مانند علامه حلّی (م 726) رفت و آمد داشتند، بسیاری از عالمان سنّی نیز از هر قشر رفت و آمد میکردند. برای خواجه «علم» پدیدهای ارزشمند بود و نمیبایست تحت تأثیر تعصّبات مذهبی و گروهی قرار میگرفت. نکتهای که پیش از این از ابن شاکر نقل شده چنان بود که اقدام خواجه در بنای رصدخانه برای همه مسلمانان سودمند بود، به ویژه برای شیعیان و علویان. این نکته درستی است. نگاه خواجه، نگاه تمدنی بود و این نگاه با اعمال متعصبانه مذهبی سازگاری ندارد. منهای آن که بسیاری از عالمانی که به مراغه رفت و آمد داشتند، اهل سنت بودند، ابن فوطی که کلیددار کتابخانه رصدخانه بود، چنان که از کتاب مجمع الاداب بر میآید، سنی است، اما چنان با احترام به خواجه نظر میکند که در بیشتر مواردی که نام وی را حتی مکرر میآورد از وی به «مولانا السعید» تعبیر میکند و مرتب او را میستاید. این در حالی است که وی ولو بسیار اندک، نگاه متعصّبانه خود را در مواردی نشان میدهد به طوری که یکبار نسبت به یک سنّی متعصّب، که به سختی به روافض حمله میکند جملات ستایش آمیز دارد (ابن فوطی، مجمع الاداب، 5/98 ـ 99، ش 4716). گرچه باید توجه داشت که این موارد نادر است و سراسر این پنج جلد خالی از تعصّب مذهبی است.
ب: اخلاق لازم برای گردآوری عالمان و فرهیختگان به همراه داشتن امکانات علمی کافی:
در باره رفتار دوستانه خواجه با دانشمندان و شاگردان، آگاهیهایی در منابع آمده است که نشان میدهد وی فردی جذّاب بوده و به همین دلیل، دانشمندان فراوانی در اطراف وی گرد آمدهاند. در این باره نویسنده «رسالة فی کیفیة الارصاد» (نسخه خطی مجلس، ش 4345) که از آن مؤید بن برمک مشهور به عُرضی دمشقی یکی از ارکان پنجگانه رصدخانه مراغه است، گوید: «اکنون به بیان آلات و ابزاری که در رصدخانه شهر مراغه در بالای تپهای در سمت غربی در نزدیکی شهر برپا کردیم، میپردازیم. این کار در سالهایی بود که اندکی از آن پیش از 660 و برخی بعد از آن انجام گرفت. تمامی آنها به اشاره مولانا الامام الاعظم، العالم الفاضل المحقق الکامل، قُدوة العلماء و سید افضل العلماء الحکماء الاسلامیین بل و المتقدمین، و او کسی بود که خداوند تمامی آنچه را که به تفارق در تمامی اهل زمانش از فضائل و مناقب حمیده و سیره خوب و سرشاری از حلم و درستی رأی و روشنی فکر و احاطه در سائر علوم قرار داده، در او یکجا جمع کرده است. او علما را در آنجا گرد آورد و با بخشش بیحد تقویتشان کرد، چنان که از پدر نسبت به فرزند، به آنان مهربانتر بود. همه ما در سایه او امنیت داشتیم و با دیدن او شادمان میشدیم، چنان که شاعر گفته است:
نمیل علی جوانبه کأنّا اذا ملنا نمیل علی أبینا
و نغضبه لنخبر حالتیه فنلقی منهما کرما و لینا
و نامش مولی نصیر الملة و الدین محمد بن محمد طوسی ـ ادام الله تعالی ایّامه ـ بود. من مرتب اخباری از وی را به دست میآورم. خدا میداند که آن روزها چه روزهایی بود که در خدمتش بودیم، از دانش او مبتهج میشدیم و با این که از اوطان خود دور افتاده و از خانواده و فرزندان فاصله گرفته بودیم، اما خداوند در وجود او چیزی قرار داده بود که جای آنان را پر میکرد. کسی که او را مییافت چیزی را از دست نداده بود و کسی که او را از دست میداد همه چیز را از دست داده بود. خداوند او را از ما نگیرد و با زیادت در عمر او ما را بهرهمند سازد».