• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

من و تو |کاربر انجمن B a R a N

B a R a N

مدير ارشد تالار
همیشه این گونه بوده است کسی را که خیلی دوست داری، زود از دست می دهی. پیش از آنکه خوب نگاهش کنی، مثل پرنده ای زیبا بال می گیرد و دور می شود فکر می کردی می تونانی تا آخرین روزی که زمین به دور خورشید می چرخد و خورشید از پشت کوهها سرک میکشد در کنارش باشی. هنوز بعضی از حرفهایت را به او نگفته بودی هنوز همه لبخنهای خود را به او نشان نداده بودی.

همیشه این گونه بودهاست. کسی که از دیدنش سیر نشده ای زود از دنیا تو می رود. وقتی به خودت می آیی که حتی ردی از او در خیابان نیست. فکر می کردی می توانی با او به همه باغها سر می زنی و خرده های نان را با مرغابی های تنها بدهی. هنوز روزهای زیادی باید با او به تماشای موجها می رفتی هنوز ساعتهای صمیمانه ای باید با او اشک می ریختی. همیشه این گونه بوده است. وقتی دور و برت پر است از نیلوفر های پرپر، خوابهای بی رویا و آینه های بی قالب وقتی از هر روزی بیشتر به او نیاز داری، ناباورانه او را کنارت نمی بینی.

فکر می کردی دست در دست او خنده کنان به آن سوی نرده های آسمان خواهی رفت و دامنت را از بوسه و نور پر خواهی کرد. هنوز ترانه های عاشقی را تا آخر با او نخوانده بودی.

همیشه این گونه بوده است. او که می رود او که برای همیشه می رود آنقدر تنها می شود که نام روزها را فراموش می کنی، از عقربه های ساعت می گریزی و هیچ فرشته ای به خوابت نمی آید. احساس می کنی به دره ای تهی از باران و درخت سقوط کرده ای. احساس می کنی کلمات لال شده اند پلها فرو ریخته اند، کفشها پاره شده اند. دستها یخ کرده اند و پروانه ها سوخته اند.

راستی اگر هنوز او نرفته است اگر هنوز باد همهء شمعهایت را خاموش نکرده است، اگر هنوز می توانی برایش یک استکان چای بریزی و غزلی از حافظ بخوانی ، قدر تک تک نفسها را بدان و به فرشته ای که می خواهی او را از زمین به آسمان ببرده بگو : تو را به صدای گنچشک ها و بوی خوش آرزو ها سوگند می دهم، او را از من مگیر!


ببخشید اگر خیلی بد شده
امروز دلم خیلی گرفته بود

 

B a R a N

مدير ارشد تالار
نام مرا روی برگ های درختان که سر راهت ایستاداند می نویسی و به فرشته ها می گویی تازه ترین ترانه هایی را که برایت سروده ام، زمزمه کنند. می دانی هر روز تالارهای ملکوت را برای آمدن من آماده می کنی، آنقدر خوشحالم که می توانم ساعتها در کوچه ای تاریک منتظرت بایستم تا همراه ماه بیرون بیای خیلی دلم می خواهد تاریخ تولدم را در تقویم فرشته ها ببینم می خواهم بدانم چند سال یک گل سرخ همخانه بودم و کی خورشید به ملاقات کهکشان رفتم. هر وقت باران را می بینم به یاد چشم های تو در اولین دیدار می افتم روزهایی که قلبم دفترچه یادداشتم بود و من روی یک برگ از آن برات نامه می نوشتم. آبی تر و عمیق تر از دریاها بود و هزاران رودخانه در من زندگی می کردند.

صبحها من و یک پری مهربان زیر نور پرتقالها می نشستیم و برای پروانه هایی که در کنارمان می گذشتند شمع روشن می کردیم. من گاهی می توانستم زمین وکائنات را روی سر یک سوزن می ببینم و گاهی موری را بزرگتر از سلسله کوهها می دیدم. گاهی احساس می کردم هفت هزار سال از همهء موجودات بزرگترم و گاهی خود را هفتصد هزار سال کوچکتر از همه می دیدم هر وقت کلمه ها می خوابند صدای دلشوره جهان را می شنوم. باید حرف بزنی تا کبوترها عشق را فراموش نکنند.

باید شعر به خوانی تا من همیشه عاشق بمانم نگاه کنی تا ستاره ها همچنان جوان بمانند
 

B a R a N

مدير ارشد تالار
هزاران فرشته برای دیدن تو روی نزدیکترین کوه فرود آمده اند و جاده آسمان هنوز لبریز از فرشته است. من در دامنه کوه ایستاده ام و روزهای عمرم را در سبدی ساده گرد آورده ام. کاش آیینه ها زودتر بیایند.
اگر پیامبران دوباره متولد شوند، نام خوب تو رو به همه یاد خواهند داد. نام تو می تواند پرتقالهای سبز را به آتش بکشاند، می تواند شکوفه های نارس را به بلوغ برساند، می تواند لباسی از فردا برای امروز من بیاورد.
هزار فرشته در ساحل ابرهای بال می زنند. زمین از زمزمه پر هایشان پر در آورده است. مدادم سکوت کرده است تا آواز دل انگیز تو را بهتر بشنود. بخوان! زیباترین نغمه را بخوان تا دلم در قفس حسرت نماند. بخوان تا حصار ها و دیوار ها به رقص در آیند آنقدر بخوان تا من خدا را صمیمانه پیدا کنم. خدایی که به قول سهراب " همین نزدیکی هاست" روی دفتر مشق پسرکم و لا به لای گسوان دخترم.
خستگی های یک عمر را در آوازهای نرم تو می شویم. دوست دارم درختی باشم و میوه هایم به رنگ تو باشد؛ با طعم یک شعر بکر عاشقانه. اگر نام تو همیشه با من باشد، رویاهایم رنگین تر خواهند شد. نام تو مرا تا مکاشفه قشنگ عشق می برد.
هزار فرشته می خواهند صبح را با نور آغاز کنند. می خواهند هزار خورشید تازه را در سراسر افق بنشانند تاهمه جا فقط نور باشد و نور. همه نور باشد، حتی چوبها و تخته سنگها. حتی دل من که گاهی تاریک تراز پرده های شب است.
هزار فرشته رو برویم. ایستاده اند و به من نگاه می کنند. هزار صبح در راه است. من می خواهم اولین صبح را با تو آغاز کنم.
 

B a R a N

مدير ارشد تالار
وقتی بهم بخشیدی و ازم گرفتی فهمیدم که معادله زندگی نه غصه خوردن واسه نداشته هاش و نه شاد بودن واسه داشته ها و وقتی به ازای نداشته ها بهم چیزهایی دیگه دادی اون وقت به بزرگی و مهربونیت بیشتر پی بردم و فهمیدم بیشتر از اون چه که هست باید مهربون باشی...

آره، واقعیتی که هر کس نمی تونه ببینه. هر کسی رو طریقتی دادی و به طوری به خودت نزدیک تر می کنی و زیباترین راهش که خودت هم گفتی راه عشقه که پر پیچ و خم ترین راه ولی زیباترین راه و هر کسی تو این راه دوام نمی یاره اما توی هر شرایطی و با هر همسفری که تو خدای مهربون می آفرینی باید گفت:

زندگی بهانه ای میخواهد چه بهانه ای قشنگ تر از تو ....


همین الان نوشتم
 

B a R a N

مدير ارشد تالار
اگر تو نباشی – بی تعارف و مبالغه بگویم – همه چیز طعم زهر را خواهد داشت، حتی عسلی که از همه به گل سرخ شبیه تر است.
اگر تو نباشی، از اینجا می روم و آسمان را هر چند شیرین و شفاف با خود نمی برم. آنقدر دور می شوم که نسیمی از کنارم عبور نکند و چشم به چشم ستاره ای نیفتد. اگر تو نباشی نه شعر می گویم نه با ماهی ها حرف می زنم، فقط صبح تا شب خاطرات شکسته را مرور می کنم. تمام این باغ ها، شقایقها و داغها، سنجاب های بازگوش، رودهای پر جنب و جوش، اقیانوسهای آرام و دیوارهای بی نام توست که زیباست. اگر تو نباشی هزار بار گریه هم مرا سبک نمی کند و ابرهای مهربانی هم نمی توانند غباری را که بر دلم خواهد نشست، بشویند.
اگر تو نباشی، چه خواب باشم چه بیدار، حتم دارم روزگار تکه کاغذی ست افتاده در گوشه خیابانی دراز، خیابانی که پای هیچ عاشقی به آن باز نشده است. اگر تو نباشی، چه در کنار پنچره بایستم، چه در شبستانی نمور و بی نور ببنشینم، اشتیافی برای دیدن آفتاب ندارم. پس همیشه با من بمان عزیزم.

 
بالا