• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

نامه های خط خطی | عرفان نظر اهاری

hana

کاربر ويژه
هفته بیستم



باز هم به امتحان فکر می کردم. به دنیا که مدرسه است و به زندگی که سالن بزرگ امتحان است. می خواستم ببینم خودت درباره ی امتحان چطور حرف می زنی. گشتم و چند تتایی هم آیه پیدا کردم. مثلاً سوره ی آل عمران آیه ی 179، آنجا که گفته ای:«خدا قصد نداره که شما مومنان را به این حال که الان هستند رها کند. او می خواهد (امتحانتان کند تا) ناپاک جدا کند.»


و باز توی همین سوره آیه ی 186 گفته ای:«شما را به مال و جان امتحان خواهند کرد، اگر شکیبایی کنید و پرهیزگار باشید، نشان قدرت اراده ی شماست.»



خدایا! حسی به من می گوید وقتی تو ما را امتحان می کنی، پس حواست به ما هست. پس مواظبمان هستی. یعنی ولمان نکرده ای، همه ی اینها هم یعنی که ما برایت مهم هستم و این خیلی ارزش دارد، خیلی.



تو آدمها را امتحان می کنی تا هر کسی را به خودش معرفی کنی. امتحانها به ما نشان می دهدکه کاسه ی صبر هر کسی چقدر جا دارد. دارد. یا آن کسی که توی وجود ما قایم شده واقعاً چه کسی است؟ چه شکلی است؟ چقدر راست و چقدر دروغ می گوید و گولمان می زند؟


هر کسی بالاخره امتحانش را یک جوری می دهد؛ اما چه جوری امتحان دادن مهم است. و زندگی یعنی همین جوابهایی که به سوالهای تو می دهیم.




راستی تو هیچ وقت از امتحانهایت درس جدیدی گرفته ای؟


تا حالا خدا را با چه چیز هایی امتحان کرده است؟ می توانی چند تا از آنها را بنویسی؟
 

hana

کاربر ويژه
هفته بیست و یکم

خداوند ابراهیم را با کارهای گوناگونی امتحان کرد و ابراهیم به خوبی از عهده ی این آزمایشها برآمد.خداوند گفت:من تو را پیشوای مردم قرار دادم.
بقره/124

این روزها مدام به ابراهیم فکر می کنم و به آن همه امتحانهای سختی که از او گرفتی.به اینکه از او خواستی تا خانواده اش را توی بیابان رها کند و اینکه خواستی تا خانه ای برایت بسازد.به اسماعیل فکر می کنم و اینکه چقدر برای ابراهیم سخت بود که قربانی اش کند.چه امتحانهای سختی.چقدر سخت.امتحانهایی که شاید فقط یک پیامبر بتواند از عهده اش برآید.مثل اینکه آدمها هر چقدر به تو نزدیک تر باشند،امتحانشان هم سخت تر است و تو نسبت به دوستان صمیمی ات سختگیرتری.
خدایا!تو عجیب ترین معلم دنیا هستی.تو درسهای تازه ات را با امتحانهای تازه یاد می دهی و هر چه درسی بزرگ تر باشد،امتحانش هم سخت تر است.برای همین است که امتحان پیامبرها این همه سخت است.
تو با امتحانهایت آدمها را بزرگ می کنی.شاید با هر امتحانی یک پله به تو نزدیکتر می شویم.
خدایا!خوشحالم که تو معلمم هستی و خوشحالم که امتحانم می کنی.


به امتحانهای حضرت ابراهیم فکر کن.به نظر تو کدام یک از امتحانهای او از همه سخت تر بود،چرا؟
راستی فکر می کنی اگر تو جای او بودی،نتیجه ی این امتحان چه می شد؟
 

hana

کاربر ويژه
هفته بیست و دوم



سوگند به نفس و آنکه نبکویش آفرید، سپس بدیها و پرهیزگاریها یش را به او الهام کرد. در پاکی آن کوشید رستگار شد و هر که آلوده اش کرد، نا امید شد.


شمس/10-7



خدایا! راستش را بگو، آیا تو آدمهای بد را بد کردهای و آدمهای خوب را خوب. بعضیها می گویند سرنوشت هرکسی را روی پیشانی اش نوشته اند. اگر اینطور باشد، هیچ کس، هیچ کاری انجام نمی دهد، مگر اینکه به سرنوشتش عمل کند. اگرکسی گناهی کند، تقصیر او نیست، تقصیر توستکه او را گناهکار خلق کرده ای و اگر کسی خوب است نیکوکار، کار مهمی نکرده؛ چون تو او را آفریده ای.


ولی من مطمئنم این طور نیست؛ چون اگر این طور باشد همه ی حساب و کتابها به هم می ریزد. دنیا جای مسخره ای می شود و ما هیچ کاره می شویم. اگر این طور باشد امتحان و پیامبر و راهنمایی، پاداش و مجازات و بهشت و جهنم، همه و همه بی معنی می شود.


ولی ما آدمیم و قرار است که انتخاب کنیم و فرقمان با همه ی موجودات سرِ همین است. انتخاب های ماست که مهم استانتخابهای ماست که آدمها را از هم جدا می کند.


تو خوبی و بدی را کنار دستمان گذاشته ای تا ببینی ما کدام رابرمی داریم. عقل هم به ما داده ای و قلبی که راه را نشانمان بدهد. پیامبر ها را هم فرستاه ای تا کمکمان کنند و ما مسیری را که به تو می رسد، بهتر تشخیص بدهیم. حالا اگر باز هم اشتباه کنیم، راه غلطی برویم و گم بشویم، دیگرتقصیر خودمان است.


من که فکر می کنم هر کس سرنوشتش راخودش مینویسد.


خدایا! تو چه می گویی؟ تو هم با من موافقی؟



یعنی توی این زندگی آدمها هیچ کاره اند و فقط خداست که تصمیم می گیرد؟ به نظر تو بد بودن یا خوب بودن آدمها دست خودشان است یاخداست که آدمها را خوب و بد می کند؟ تو چطورفکر می کنی؟ آیا می خواهی تصمیم بگیری،انتخاب کنی و زندگی ات را بسازی، یا همه چیز را رها کنی و بگویی:«ربطی به من ندارد این سرنوشت من است!»
 

hana

کاربر ويژه
هفته بیست و سوم


کسانی که عهد خدا و سوگندهای خود را به بهایی اندک می فروشند،در آخرت نصیبی ندارند و خدا در روز قیامت،نه با آنان سخن می گوید،نه به آنان نگاه می کند و نه آنان را پاکیزه می سازد و عذابی دردناک خواهند داشت.

آل عمران/77

بعضی از آیه ها حسابی مرا به فکر فرو می برد.مثلا آیه هایی که در آن صحبت از داد و ستد و خرید و فروش است.خرید و فروش چیزهایی که ظاهرا خریدنی و فروختنی نیستند.مثل جان و مال.مثل سوگند.مثل آیات خدا و هدایت و گمراهی.مثلا خدایا!تو می گویی جان و مال مومنان را می خری و در عوض به آنها بهشت را می دهی.
احساس می کنم همه ی زندگی یک جور معادله است و همه ی آدمها بدون اینکه حواسشان باشد در حال تجارتند.
شاید آدمهای خوشبخت_بهشتی ها_همانهایی هستند که چیزهای قیمتی را ارزان نمی فروشند.و آدمهای بدبخت،چیزهای باارزش را مفت و مجانی از دست می دهند.بعضیها خانه و زمین می فروشند،بعضیها هم روح و قلب می فروشند و بعضیها هم آبرو و انسانیت.همیشه هم موقع خرید و فروش شیطان از راه می رسد.چون دلال سابقه داری است.می آید تا همه چیز آدمها را به ارزان ترین قیمت از آنها بخرئ.او همیشه سر آدمها کلاه می گذارد.
اما آنهایی که با تو دوستند،هیچ وقت گولش را نمی خورند.آنها فقط با تو معامله می کنند،چون تو بهترین خریداری.معامله با تو یک سود درست و حسابی است.این حرفی است که خودت یادم داده ای.
حقیقتش خدا،من چیزقابل داری ندارم.فقط یک دل شکسته ی به دردنخور دارم.آن را هم می دهم به تو.فقط فراموش نکن:قلب فروخته شده،پس گرفته نمی شود!



به نظر تو آیا زندگی یک جور معامله است؟آیا تا به حال با خدا معامله کرده ای؟می توانی تجربه ات را بنویسی؟
راستی،تو به چه قیمتی حاضری قلبت را بفروشی؟
 

hana

کاربر ويژه
هفته بیست و چهارم




حالا که دنیا بهترین جا برای رشد کردن و بزرگ شدن است، حالا که زندگی بهترین مسیر برای رسیدن به توست، دلم می خواهد حواسم را بیشتر جمع کنم و ببینم چه آدم هایی زودتر می رسند و چه آدم هایی راه را اشتباه می روند؛ گم می شوند و هیچ وقت نمی رسند. آدم های خوب- آنها که تو دوستشان داری_ حتماً نشانه هایی دارند من یکی از نشانه ها را پیدا کرده ام. آنها را به خودشان ترجیح می دهند؛ حسود نیستند و همه چیز را فقط برای خودشان نمی خواهند.


این موضوع را در سوره ی «حشر» پیدا کردم. آیه ای که خواندم درباره ی ویژگیهای انصار بود؛


همانهایی که به مهاجران پناه دادند. راستی یادم رفت بگویم. این انصار خیلی دوست داشتنی هستند.


«و کسانی که پیش از آمدن مهاجران در دیار خود بوده اندو ایمان آورده اند، آنهایی را که به سویشان مهاجرت کرده اند، دوست می دارند و از آنچه مهاجران را داده می شود، در دل احساس حسد نمی کنند و دیگران را بر خویش ترجیح می دهند و آنان و آنان که از بخل خویش در انان ماندندرستگارانند.»


خیای سخت است داشتن این ههمه خوبی با هم خیلی سخت است. برای اینکه مثل آنها بشوند، حتماً باید زحمت بکشند .و تو هم باید خیلی کمکش کنی. این طور نیست؟


اگر قول بدهم مواظب روحم باشم برای بزرگ شدنم زحمت بکشم قول می دهی حسابی کمک کنی؟




ترجیح دادن دیگران بر خود یعنی چه؟ چرا خدا می گوید از چیزهایی که دوست دارید به دیگران ببخشید؟


آیا تو هیچ وقت این کار را کرده ای؟ می توانی خاطره ات را بنویسی؟
 

hana

کاربر ويژه
هفته بیست و پنجم

پس در نیکی بر یکدیگر سبقت بگیرید.
بقره/148

خدایا!گاهی وقتها فکر می کنم زندگی شبیه یک میدان مسابقه است.یک میدان مسابقه که همه دارند در آن می دوند.همه می خواهند از هم جلو بزنند،همه می خواهند برنده بشوند و همه دوست دارند اول بشوند.
بعضی ها برای برنده شدن تقلب می کنند،جرزنی می کنند و هزار جور کلک می زنند.برای همین گاهی زندگی تبدیل می شود به مسابقه ای خطرناک،مسابقه ای که خیلی ها در آن زخمی شدند.
اما چقدر خنده دار می شود،شاید هم چقدر گریه دار.اگر آخر مسابقه بفهمیم که تمام مسیر را اشتباهی دویده ایم.آن وقت است که همه بازنده می شویم.
اما خدایا،تو خودت هم آدمها را به مسابقه دعوت می کنی.البته مسابقه ی خوبیها.
آدمهای خوب هم با هم مسابقه می دهند.توی کارهای خوب از هم جلو می زنند و کسی که بیشتر خوبی می کند،بیشتر به خدا نزدیک می شود.چه مسابقه ی قشنگی است برای نزدیک تر شدن به تو.
خدایا!چقدر دلم می خواهد من هم در این مسابقه شرکت کنم،مسابقه ای برای رسیدن به تو.


شاید تو هم در مسابقه ای شرکت کرده باشی که تماشاچیهای زیادی داشته و شاید برایت دست زده اند و تشویقت کرده اند.شاید برنده باشی،شاید هم بازنده.
اما مسابقه هایی هم وجود دارد که هیچ کس جز تو و خدا و فرشته ها،در آن نیست.تو نمی دانی تماشاچیها کجا نشسته اند.تو نمی دانی چه جوری امتیاز می دهند و چه جوری داوری می شود.اما مطمئنی،مسابقه ای وجود دارد و داوری و امتیازی.
راستی تو هیچ وقت توی چنین مسابقه ای شرکت کرده ای؟نتیجه چه شد؟برنده شدی یا بازنده؟می توانی قصه ی مسابقه ات را بگویی.
 

hana

کاربر ويژه
هفته بیست و ششم



منافقان می خواهند خدا را فریب دهند، حال آنکه خدا آنها را فریب می دهد و چون به نماز بر می خیزد، با اکراه و کاهلی بر می خیزند و برای خودنمایی نماز می خوانند و در نماز، جز اندکی، خدا را یاد نمی کنند.


نساء/142




خدایا! تو آدمها را به کارهای خوب دعوت کرده ای؛ کارهای خوبی که راه رسیدن به تو را آسان می کند. نماز، روزه، کمک کردن ب دیگران و خیلی چیزهای دیگر.


اما هستند آدمهایی که کارهای خوب انجام می دهند، ولی نه برای تو؛ نه بای اینکه به تو نزدیک تر شوند؛ برای اینکه دیگران ببینند و از آنها تعریف کنند.


آنها نمازهایشان را برای دیگران می خوانند، روزه هایشان را هم برای دیگران می گیرند. آنها هر کاری می کنند، برای دیگران است. آنها خیال می کنند می توانند تو را گول بزنند.


امروز که این آیه را خواندم کلی در دلم به آنها خندیدم، به آنها که فکر می کنند می توانند تورا فریب بدهند و خبر ندارند که تو از همه چیز با خبری و نمی دانند که خودشان فریب خورده اند. اسم این کار ریا و دورویی است. تو هم از آدم های منافق و دورو متنفری.


چقدر اشتباه می کنند آدم هایی که نظر دیگران از نظر تو برایشان مهم تر است البته پیش خودمان بماند، من هم خیلی وقتها مارهایی کرده ام که فقط برای خوشامد مردم بوده، نه برای تو. می دانم این جور وقتها ریا کرده ام.


روراستی و صداقت. این چیزی است که تو از ما توقع داری. خدایا! ما را ببخش که این قدر برای چشمها و حرفهای دیگران زندگی می کنیم.




چرا درویی زشت است؟ چرا خدا آدمها ی ریا کار و منافق را دوست ندارد؟ آیا تو هیچ وقت آدمهای ریاکار را دیده ای؟ مگر آنها چه رفتاری کرده اند که تو این اسم را رویشان می گذاری؟
 

hana

کاربر ويژه
هفته بیست و هفتم

ای مومنان صدقات خود را با منت نهادن و آزار دادن باطل نکنید.همانند کسی که مالش را برای نمایش دادن به مردم انفاق می کند و به خداوند و روز بازپسین ایمان ندارد.آری،داستان او همچون تخته سنگی است که بر آن خاکی باشد و باران سنگینی بر آن ببارد و آن را همچنان سترون واگذارد.آنان نیزاز آنچه به دست می آورند،بهره ای نمی برند.
بقره/264

مادربزرگ همیشه می گفت:اگر برای کسی کاری می کنی،به رویش نیاور.به رخ کشیدن یک جور منت گذاشتن است و اگر منت بگذاری کار قشنگت زشت می شود.مادربزرگ می گفت:لازم نیست وقتی کار خوبی می کنی داد بزنی.لازم نیست عالم و آدم را خبر کنی.
می گفت:کار خوب مثل بوی گل است.خودش منتشر می شود.
وقتی که این آیه را خواندم،فهمیدم که مادربزرگ حرفهای تو را می زد.حتما مادربزرگ این حرفها را توی قرآن دیده است.
خدایا!اما من واقعا نمی توانم اینجوری باشم.وقتی کاری برای کسی می کنم،دوست دارم همه بفهمند،دوست دارم یک طوری خودم را نشان بدهم.خوشم می آید که دیگران از من تعریف کنند.
می دانم تو می دانی و همین بس است،اما.........
خدایا!یواشکی خوب بودن چقدر سخت است.



اگر تو هم اینجوری باشی،خیلی عجیب نیست.اینکه دلت بخواهد کارهای خوبت را دیگران ببینند.بالاخره همه ی ما دوست داریم دیگران درباره ی ما خوب فکر کنند.همه ی ما همینطور هستیم.بعضیها بیشتر و بعضیها کمتر.
چه فکر می کنی درباره ی آدمهایی که کارهای خوبشان را نمایش نمی دهند؟تو چه کار می کنی؟
راستی،تا حالا شده کارهایی را فقط و فقط برای خدا انجام بدهی،نه برای هیچ کس دیگر.
یک کمی فکر کن.اگر یادت آمد،یکی از آنها را برای خدا بنویس.
 

hana

کاربر ويژه
هفته بییست وهشتم




آدمی تا بوده، شتابزده بوده است.اسراء/11


راست می گویی خدا، ما آدمها همیشه عجله داریم. همیشه می دویم و همیشه دیرمان شده؛ولی نمی دانیم برای چه بی تابیم و برای چه عجله می کنیم.


شاید شیطان است که هولمان می کند. اوست که وادارمان می کند تا عجله کنیم؛ چون با عجله بیشتر اشتباه می کنیم.


مادرم می گوید:«آدمها یک عمر می دوند تا برسند، اما یادشان می رود زندگی کنند. ته چیزی نیست. زندگی همین جاست.»


خدایا! شاید کمترین چیزی که به ما داده ای صبر است و بیشترین چیزی هم که از ما خواسته ای باز هم صبر است. به نظرت کمی بی انصافی نیست؟


البته هم گفته ای:«از شکیبایی و نماز یاری بگیرید، و این دو کارهایی دشوار است، برای اهل خشوع.»


صبر و شکیبایی و بردباری: اینها چیزهایی هستند که همیشه ما را به آنها دعوت کرده ای. تو همیشه به آنها که صبورند، بشارت داده ای صبر تلخ است؛ اما با خودش شیرینی می آورد.


اما ما آدمها کم حوصله ایم و بی تحمل.


می دانم هیچ دانه ای شبیه درخت نمی شود و هیچ درختی شبیه میوه نمی دهد.


صبر، صبر، صبر.


می دانم ما آدمه همیشه یک عالم توقع بیجا داریم و برای بزرگ شدن باید صبر را یاد بگیریم.


خدایا! کمکم کن و صبر را یادم بده.



چرا همیشه گفته اند:«عجله کار شیطان است!»


آیا برایت پیش آمده که در کاری بیش از حد عجله کرده باشی و بعد پشیمان شده باشی؟ می توانی ماجرایش را بنویسی؟
 

hana

کاربر ويژه
هفته بیست و نهم

موسی به او گفت:آیا با تو بیایم تا از آنچه به تو آموخته اند به من کمالی بیاموزی؟
گفت:تو را شکیب همراهی با من نیست.و چگونه در برابر چیزی که بدان آگاهی نیافته ای صبر خواهی کرد؟
گفت:اگر خدا بخواهد،مرا شکیبا خواهی یافت و در هیچ کاری تو را نافرمانی نخواهم کرد.
گفت:اگر دنبال من می آیی،نباید از من چیزی بپرسی،تا من خود تو را از آن آگاه کنم.


کهف/66_70

تمام این روزها به عجله فکر می کردم و به پشیمانی هایی که به بار می آورد.بعد،یاد صبر می افتادم و شیرینیهایی که با خودش دارد.
این بود و بود تا امروز معلممان سر کلاس داستان موسی و خضر را تعریف کرد.همراهی موسی و خضر عجب داستان عجیبی است.موسی پیامبر است،اما عجله می کند.البته شاید هر کس دیگری هم همراه خضر بود،طاقت نمی آورد.
کارهای خضر همه عجیب است.کشتن آن بچه،سوراخ کردن آن کشتی و درست کردن آن دیوار با آن مردم نامهربانش همه جای سوال دارد.
فکر می کنم هیچ کس صبوری همراهی کردن با خضر را ندارد.اما آخرش وقتی که خضر حکمت کارهایش را می گوید،آدم به خاطر همه ی بی تابیها و بی صبریهایش شرمنده می شود.
خدایا!شاید قصه ی موسی و خضر.قصه ی همه ی ماست.همه ی ما شبیه موساییم.پر از بی تابی و سوال.
خدایا!تو مثل خضر تنهایمان نگذار.بمان و تا آخر این سفر با ما باش.





داستان موسی و خضر را در سوره ی کهف بخوان و به آن فکر کن.چه نتایجی از این داستان می گیری؟آیا تو هم مثل موسی بی تابیهایی داشته ای؟آیا تو هم ماجراهایی داشته ای که حکمتش بعدها معلوم شده باشد؟
 

hana

کاربر ويژه
هفته سی ام



و پروردگارتان اعلام کرد که اگر مرا سپاس گویید، بر نعمت شما می افزایم و اگر ناسپاسی کنید، بدانید که عذاب من سخت است.


ابراهیم/7



مادربزرگ همیشه یک تکیه کلام معروف دارد و همه او را با همین تکیه کلامش می شناسند. او همیشه می گوید:«خدایا شکرت».


من همیشه از خودم می پرسم:«خدایا شکرت یعنی چه؟با این دو سه کلمه چه اتفاقی می افتد و با نگفتنش چه حادثه ای پیش می آید؟ چرا خدا این قدر از ما آدمها می خواهد که از او تشکر کنیم؟ اصلاً خدا چه احتیاجی به تشکر کردنهای ما دارد؟»


خدایا این کار خیلی سختی است. فکر می کنم اگر واقعاً بخواهم از تو تشکر کنم. دیگر وقت برای هیچ کار دیگری نمی ماند.


خدایا به خاطر راه رفتن، خدایا به خاطر حرف زدن، خدایا به خاطر اینکه می توانم ببینم و بشنوم و نفس بکشم، خدایا به خاطر آسمان و پرنده هایش، به خاطر مادر و پدرم ، خدایا به خاطر درختها و شکوفه ها.، به خاطر باران، به خاطر دوستانم، به خاطر دوستی، به خاطِر...


خدایا ببین چقدر سخت است. هم سخت است و هم طولانی. راستش من خیلی وقتها این فهرست بلندبالا را گم می کنم و ممکن است خیلی چیزها را از قلم بیندازم. پس می گویم:«خدایا به خاطر همه چیز ممنون.»


می دانم که تو آن قدرها هم سختگیر نیستی. در ضمن خودت می دانی که حسابم زیاد خوب نیست. پس بدون اینکه جمع بزنم، چشمهایم را می بندم و می گویم:«خدایا! خیلی خیلی ممنون.»



تو فکر می کنی به خاطر چه چیزیهایی باید از خدا تشکرکنی؟ چند تا از تشکرهایی را که به خدا بدهکار می توانی بنویسی؟
 

hana

کاربر ويژه
هفته سی و یکم

برای سپاسگزاری کاری کنید.(فقط) اندکی از بندگان من سپاسگزارند.

سبا/13

خدایا به نعمتهایت فکر می کنم و اینکه همه چیز نعمت است.به شکر کردن فکر می کنم و اینکه چه کار دشواری است.گاهی فکر می کنم که زندگی با همه چیزش،یک کادوی بزرگ است که تو به ما داده ای.بعضی از آدمها هستند که این کادوی قشنگ را می گیرند و فقط تشکر می کنند،اما هیچ وقت این کادو را باز نمی کنند.من مطمئنم که تو دوست داری آدمها در جعبه ی بزرگ زندگی را با ذوق و شوق باز کنند و هدیه های جالبی را که توی آن برایشان گذاشته ای بردارند و استفاده کنند.
تو دوست داری ما از هدیه هایت استفاده کنیم و خوشحال باشیم.استفاده کنیم و لذت ببریم.تو از خوشحالی ما لذت ببری.
بعضی وقتها به خودم می گویم توی جعبه ی قشنگ زندگی،همه جور هدیه ای هست:هدیه هایی که شکل غصه است.هدیه هایی که شکل شادی است.هدیه های تلخ و هدیه های شیرین.اما همه اش هدیه هایی است که تو فرستاده ای.خوب نیست که بگوییم فقط بعضیهایش خوب و دوست داشتنی است.هدیه هر چه که باشد قشنگ است،چون که یک دوست آن را فرستاده است.


چرا خدا می گوید فقط تعداد اندکی از بندگان من سپاسگزارند؟سپاسگزاری واقعی از خدا یعنی چه؟
تو چطوری از خدا تشکر می کنی؟
 

hana

کاربر ويژه
هفته سی ودوم



نماز بگزارید و زکات بدهید. هر کار نیکی را که پیشاپیش برای خود می فرستید، نزد خدا خواهید. آری، به کارهایی که کی کنند، بیناست.


بقره/110



این آیه را خواندم دلگرم شدم. انگار مطمئن شدم هیج چیز این دنیا حیف نمی شود. هیچ چییز گم نمی شود. ما کارهای خوبمان را برای تو می فرستم و تو با وسواس و حوصله همه را پیش خودت نگه می داری. هیچ وقت، هیچ فراموشت نمی شود.


وقتی ما دوباره پیش تو بر می گردم، همه ی آنها را به ما برمی گردانی و ما حتماً از اینکه هیچ چیز را از قلم نینداخته ای، تعجب می کنیم.


تو همه جا را می بینی.تو از همه چیز با خبری. پس چرا ما این همه دلواپسیم و کارهای خوبمان را به رخ دیگران می کشیم. همین که تو می بینی، مگر بس نیست؟


این زندگی واقعاً ماجرای عجیبی است. یک باغچه ی بزرگ که هر کاری که می کنیم مثل دانه ای است که در آن می کاریم. دانه ای که جوانه می زند؛ رشد می کند؛ بزرگ می شودو هزار شاخ و برگ می دهد. اما وقتی چشممان به باغچه ی خودمان می افتد تعجب می کنیم. چرا یادمان می رود که اگر باغچه ما سرسبز نیست، تقصیر خودمان است.


خدایا! اما خوشحالم که باغچه ی من توی دستهای تو جا گرفته و تو از آن نگهداری می کنی. خدایا! کمکم کن و یادم بده که چه چیزی در باغچه ام بکارم.



باغچه ای که دائم دانه ای در آن می کاریم؛ کتابی که هرلحظه کلمه ای به آن اضافه می کنیم یا تابلویی که هر ساعت بر روی آن چیزی می کشیم. تو فکر می کنی زندگی بیشتر شبیه کدام اینهاست؟


دوست داری توی باغچه ات چی بکاری و در تابلویت چه چیزهایی را نقاشی کنی و درکتابت چه قصه هایی بنویسی؟


آیا فکر کرده ای به کسانی که بعد از تو تابلویت را تماشا می کنند؛ کتابت را می خوانند و از باغچه ات گُلی می چینند؟
 

hana

کاربر ويژه
هفته سی و سوم

خدایا!مدتهاست به شیطان فکر می کنم و اینکه چطوری می آید و لای زندگی آدمها می لولد.او به همه چیز و همه جا کار دارد و اگر کوچکترین فرصتی پیدا کند،حتما یک خرابکاری بزرگ می کند.دیروز در سوره ی بقره خواندم که:او شما را به بدی و زشتی فرمان می دهد و می خواهد که درباره ی خدا چیزهایی بگویید که بدان آگاه نیستید.
راستی من خیلی وقتها متوجه نمی شوم که او چه جوری فرمان می دهد.او خیلی مرموز است.حدس می زنم او اول با آدمها دوست می شود و بعد کاری می کند که آدمها بدون اینکه اصلا حواسشان باشد،به حرفهای او گوش بدهند.گاهی از شیطان می ترسم.گاهی از او متنفر می شوم.گاهی از او لجم می گیرد.گاهی هم تصمیم می گیرم ندیده اش بگیرم.بعضی وقتها هم دلم میخواهد طوری اذیتش کنم که برود و دست از سر هرچی آدم است بردارد.اما بیشتر وقتها از خودم می پرسم:این شیطان راستی راستی چه جور موجودی است؟از کجا پیدایش شده؟چه کاره است و توی این دنیا چه کار می کند؟آمده فقط آدمها را از راه به در کند؟آمده تا جاده ی جهنم را برای ما صاف کند؟
خدایا!کاشکی این یکی را دیگر خلق نمی کردی.اگر شیطان نبود،شاید گناهکاری هم نبود.شاید آن وقت همه چیز رو به راه بود.




آیا هیچ وقت به شیطان فکر کرده ای؟آیا تا به حال پیش آمده حضورش را احساس کنی؟کی؟کجا؟
آیا تا به حال به حرفهایش گوش داده ای و به دستورهایش عمل کرده ای؟
 

hana

کاربر ويژه
هفته سی و چهارم

و به فرشتگان گفتم:«آدم را سجده کنید.»
همه سجده کردند، به جز ابلیس(شیطان) که گفت:«آیا برای کسی سجده کنم که او را از گِل آفریدی؟»
و گفت:«به من بگو چرا این را بر من برتری داده ای؟ اگر مرا تا روز قیامت مهلت دهی، بر فرزندان او – جز اندکی- مهار زنم.»
خدا گفت: برو و جزای تو و هر کس که پیرو تو شود جهنم است که کیفری بزرگ است.»
اسراء/65-61

پس شیطان با تو مخالف ت کرد و از دایره ی دوستان تو بیرون افتاد. چه اشتباه بزرگی. واقعاً بعضی وقتها دلم برایش می سوزد. مطمئنم شیطان بدبخت ترین موجود روی زمین است. چون تو دوستش نداری. نمی خواهم مثل او باشم. نمی خواهم کنارم بگذاری.
خودخواهی، خودخواهی، خودخواهی. شیطان چوبِ همین خودخواهی اش را خورد. شیطان به جای آنکه از تو بخواهد او را ببخشی، از تو مهلت خواست تا بندگانت را فریب بدهد. جالب این است که تو این اجازه را به او دادی. فکرش را که می کنم میبینم، با این حساب شیطان در واقع برای تو کار می کند. چون یک وسیله ی امتحان است همیشه در خدمت تو(خیلی جالب است، مگر نه؟)
شاید اگر شیطان نبود، دنیا چیزی کم داشت.

داستان خلقت آدم و ابلیس را بخوان و از خودت بپرس چرا خدا به ابلیس مهلت داد تا آدمها را بفرمایید.
به نظر تو نقش شیطان در این دنیا چیست؟
 

hana

کاربر ويژه
هفته سی و پنجم

خانه اش کجاست؟کجاها زیاد آفتابی می شود؟از چی خوشش می آید و از چی بیزار است؟قیافه اش چه شکلی است؟
هفته هاست به شیطان فکر می کنم.این شیطان انگار دست بردار نیست.مدام توی ذهنم قدم می زند.می خواهم قیافه اش را پیش خودم ترسیم کنم تا اگر جایی دیدمش تحویلش نگیرم.
فکر کنم قیافه ی هر کسی شکل رفتارهایش باشد.شکل کارهایی که انجام می دهد و صفتهایی که دارد.برای همین تمام این هفته سعی کردم آیه هایی را که درباره ی شیطان است پیدا کنم.فکر کردم اگر با اخلاقش آشنا بشوم،بهتر می توانم بین این همه شلوغی او را بشناسم.
اول از همه فهمیدم که او کارهای زشت آدم را به نظرش قشنگ می کند و این خیلی بد است.چون آدم گیج می شود و نمی تواند خوب و بد را از هم تشخیص بدهد.دیگر اینکه شیطان دروغگوست و قولهایی می دهد که بعدا زیرش می زند.
این آیه ی بیست و دوم سوره ی ابراهیم خیلی جالب است:
چون کار به پایان آید،شیطان می گوید:خدا به شما وعده داد و وعده ی او درست بود.من هم به شما وعده دادم،ولی در وعده ی خود خلاف کردم و برایتان هیچ دلیل و برهانی نیاوردم،جز آنکه دعوتتان کردم.شما نیز دعوت مرا اجابت کردید،پس مرا ملامت نکنید،خود را ملامت کنید.
دیگر ایکه شیطان وسط راه آدم را تنها می گذارد.و کاری می کند که آدم درباره ی چیزهایی که بلد نیست حرف بزند.شیطان آدم را از انجام دادن کارهای خوب می ترساند.همیشه آدم را وسوسه می کند و توی دل او آرزوهای دور و دراز می اندازد.دیگر اینکه او برادر آدمهای اسرافکار است.
فرشته ها گفتند انسان را خلق نکن.انسان روی زمین خونریزی و ظلم می کند.اما خدایا تو گفتی:من چیزی می دانم که شما نمی دانید.
حالا شیطان همه ی تلاشش را می کند تا آدم را از راه به در کند،تا آدم دنیا را پر از بدی کند.او می خواهد ثابت کند آفریدن آدم کار درستی نبود.
خدایا کمکم کن تا شیطان هیچ وقت به آرزویش نرسد.



چند بار تا حالا نامه ای از طرف شیطان به دستت رسیده؟دستخط و امضای او را از کجا تشخیص می دهی؟
چند بار تا حالا به حرفهای درگوشی شیطان عمل کرده ای؟(یک تقلب کوچک! قایم کردن جامدادی بغل دستی ات! یا یک دروغ کوچولوی مسخره!)
شاید بتوانی قصه ی حرفهای در گوشی شیطان را برای خدا تعریف کنی.
 

hana

کاربر ويژه
هفته سی و ششم

گناه را چه آشکار و چه پنهان ترک کنید؛ زیرا آنان که مرتکب گناه می شوند، به سزی اعمال خود خواهد رسید.
انعام/120

حرف از گناه که پیش می آید، پیش خودم می گفتم من که گناهی نکرده ام. منظورم آن گناه های بزرگی است که خدا می گوید و اسمشان گناه های کبیره است. من که مرتکب آن نشده ام. گناه های بزرگ را آدمهای بزرگ انجام می دهد. اما آیه ای توی سوده ی «حجرات» خواندم که حسابی دلم را لرزاند.
خدایا تو گفتی:«ای کسانی که ایمان آوردید، از گمان فراوان بپرهیزید؛ زیرا پاره ایاز گمانها گناه است و در کارهای پنهان یکدیگر جستجو نکنیدو غیبت یکدیگر را نکنید. آیا هیچ یک از شما دوست دارد که گوشت برادر مرده ی خود را بخورد؟»
این آیه را که خواندم، یادم افتاد که بارها شده که من هم توی دلم احساسهای بدی نسبت به کسی داشته و ندانم چرا.
شده که هزار فکر ناجور درباره ی کسی کنم، اما نه چیزی شنیده باشم و نه چیزی دیده باشم. شده که بنشینم . پشت سر کسی تا آنجایی که می توانم بدگویی کنم. شده که...
گفتی که اینها گناه است؟ گفتی که مثل خوردن گوشت برادر مرده ی آدم است. مثالت چقدر واقعی و چقدر وحشتناک است.
برادر یعنی همخون آدم، یعنی عزیز، یعنی دوست داشتنی. چطور می شود چنین کار وحشتناکی کرد.اما ما خیلی وقتها این کار را انجام داده ایم، بدون اینکه اصلاً متوجه باشیم و بفهمیم.
کاش زودتر این آیه را خواندم.
خدایا از دست خودم دلخورم.

بدترین کاری که تا به حال انجام داده ای و واقعاً دلت می خواهد خدا تو را ببخشد چیست؟ ماجرا را به رمز بنویس، طوری که هیچ کس جز خدا نفهمد تو چی نوشته ای.
 
بالا