• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

نوشته های از جنس دل (اشک ها لبخند ها )*tyara*

*pooneh*

متخصص بخش سینما،تلویزیون و تئاتر
به سکوت آرام خانه کاغذی ات قسم که می دانم رویاهای تو به زیبایی خیالات من باورکردنی است. تو از سکوت من به باور عرفانی عشق رسیده ای. من از سکوت تو به نقطه نهایی ایمان رسیده ام. شاید نتوان درک کرد که گفته های ما از آن دنیای کاغذی که ساخته ایم، شنیدنی است. ولی می شود دست به کار شد و رنگ سبز به شاخه های خاکستری درختهای کاغذی کشید. من که نقاشی کردن می دانم. تو هم که نقاشی کردن می دانی. پس چرا دست به کار نمی شوی؟ وقتی بچه بودم، برایم آبرنگ نمی خریدند. می رفتم سراغ باغچه کنار رودخانه هر چه گلهای رنگی بود می چیدم و نقاشی می کردم. اگر کمی در باغ کاغذی کنار خانه کاغذی مان جستجو کنیم حتماً گلهای کاغذی دارد که رنگ قرمز عشق به باورهایمان بکشیم
 

*pooneh*

متخصص بخش سینما،تلویزیون و تئاتر
حکایت ما آدم ها …
حکایت کفشاییه که …
اگه جفت نباشند …
هر کدومشون …
هر چقدر شیک باشند …
هر چقدر هم نو باشند
تا همیشه …
لنگه به لنگه اند …
کاش …
خدا وقتی آدم ها رو می آفرید …
جفت هر کس رو باهاش می آفرید …
تا این همه آدمای لنگه به لنگه زیر این سقف ها …
به اجبار، خودشون رو جفت نشون نمی دادند…
 

*pooneh*

متخصص بخش سینما،تلویزیون و تئاتر
به یک‏جایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
اونی که زود میرنجه زود میره، زود هم برمیگرده. ولی اونی که دیر میرنجه دیر میره، اما دیگه برنمیگرده ...

به یک‏جایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
رنج را نباید امتداد داد باید مثل یک چاقو که چیزها را می‏بره و از میانشون می‏گذره از بعضی آدم‏ها بگذری و برای همیشه قائله رنج آور را تمام کنی.

به یک‏جایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
بزرگ‌ترین مصیبت برای یک انسان اینه که نه سواد کافی برای حرف زدن داشته‌باشه نه شعور لازم برای خاموش ماندن.




 

*pooneh*

متخصص بخش سینما،تلویزیون و تئاتر
و بالاخره خواهی فهمید که :

همیشه یک ذره حقیقت پشت هر"فقط یه شوخی بود" هست.
یه کم کنجکاوی پشت "همین طوری پرسیدم" هست.
قدری احساسات پشت "به من چه اصلا" هست.
مقداری خرد پشت "چه میدونم" هست.
و اندکی درد پشت "اشکالی نداره" هست.






 

*pooneh*

متخصص بخش سینما،تلویزیون و تئاتر
در لحظه شادی، پروردگار را ستایش کن. حمد و سپاس مخصوص اوست و هیچ کس و هیچ چیز در مرتبه او شایسته ثنا نیست.
در لحظه سختی، فقط از خداوند کمک بخواه. او بهترین فریادرس است و همیشه با تو و در کنار توست.
در لحظه حیرانی و گمراهی، فقط خدا را جست و جو کن. او هدایت گر به سوی نعمت هاست. راه درست را از او بخواه چرا که تنها او از پیدا و نهان باخبر است.
در لحظه آرامش، معبود را مناجات کن. او تنها اجابت کننده دعاهاست. برای همه دعا کن به خصوص برای کسانی که در حقشان بدی کرده ای و همینطور برای کسانی که با تو مشکل دارند و در آخر، برای خواسته های خودت دعا کن، او همه را گوش می دهد.
در لحظه نا امیدی، امیدت به خدا باشد. او امید ناامیدان است و همیشه به یاد داشته باش که "این نیز بگذرد."
در لحظه تنهایی، پروردگار را صدا بزن. او هیچ وقت بنده اش را تنها نمی گذارد. همین الان می توانی حضورش را در کنارت حس کنی. فقط کافی است صدایش بزنی. او تنها یار تنهایی هاست.
در لحظه نیاز، حاجت خود را از درگاه خالق هستی طلب کن زیرا "نتیجه طلب از خلق اگر روا شود منت است و اگر نه ذلت، در حالی که طلب از او اگر برآورده شود نعمت است و اگر نه حکمت." و به خاطر داشته باش که او بی نیاز مطلق است.
در لحظه های دردناک، به خداوند اعتماد کن. او بهترین معتمد است و هرگز پشت تو را خالی نمی کند. برای هر دردی درمانی اندیشیده است.
در لحظه موفقیت، از خدا فزونی ایمان بخواه و بدان که این مرحله نیز پایان راه نیست بلکه آغازی است برای برداشتن گام های بعدی. در هر قدم بر ایمان خود بیفزا.
در لحظه دلشکستگی، دلت را به خدا بده. او بهترین مونس است، همیشه برای تو وقت دارد و هیچ گاه دل تو را نمی شکند.
در لحظه عاشقی، خالق عشق را در نظر داشته باش. باید از عشق زمینی به عشق آسمانی رسید.
در لحظه نگرانی و دلواپسی، از ذکرش غافل نشو چون "یاد خدا آرام بخش دل هاست." همه چیز در حیطه قدرت و کنترل اوست. پس توکلت فقط به خدا باشد. کارها را به او بسپار تا زمان انتظار به آخر رسد.
در لحظه پیروزی، از معبود، تواضع و فروتنی طلب کن. از غرور بپرهیز که بزرگ ترین اشتباه است.
در لحظه شکست، مطمئن باش خداوند دست تو را گرفته است و نمی گذارد زمین بخوری مگر آن که خودت دست او را رها کنی. هر شکستی باید مقدمه ای برای پیروزی باشد.
در لحظه ضعف و ناتوانی، از قادر مطلق توانایی بخواه. هیچ چیز برای او غیر ممکن نیست.
در لحظه کار، به خدا تکیه کن. او محکم ترین تکیه گاه و پشتیبان است. هر کاری را با نام او شروع کن. بکوش، پشتکار داشته باش، سپس همه چیز را به خدا واگذار کن. کسی که خود حرکت می کند، خداوند به او برکت می دهد.
در لحظه تاریکی، با نور کلامش دلت را روشن کن و آن را مایه برکت و روشنایی زندگی خود قرار بده.
در لحظه پریشانی، به خداوند پناه ببر که او امن ترین پناهگاه است.
در لحظه دلتنگی، با معبود خود راز و نیاز کن. او دانای اسرار نهان و محرم رازهاست.
همیشه و در هر حال پروردگار را با صدای آرام و با احترام بخوان. او قدرت و ظرفیت انجام هر کاری را دارد. توجه ات را از خود و خلق برداشته و به وی معطوف کن. خداوند تو را عاشقانه، بدون هیچ قید و شرطی دوست می دارد و هیچ چیز نمی تواند از شدت این عشق بکاهد. او در لحظه های خواب و بیداری، اضطراب و آرامش، کار و تفریح و خلاصه در هر موقعیت و شرایطی مراقب تو و لطفش شامل حالت است. به معبود بیندیش، ایمانت را محکم کن و از او آمرزش بخواه. همه چیز درست می شود
 

*pooneh*

متخصص بخش سینما،تلویزیون و تئاتر
دوباره پاییز
اما نه ((فصل خزان)) زرد!
دوباره پاییز
اما نه فصل اندوه و درد!
دوباره پاییز
فصل زیبای سادگی
دوباره پاییز، موسم شدید دلدادگی . . .




 

*pooneh*

متخصص بخش سینما،تلویزیون و تئاتر
هـــزار فـصــل دفــتـر شـعـرم به رنگ پاییز است

و ســـوز بـــاد جـــدایـــی در آن غــزلـریز است

هنــوز بــوی تـــو دارد هـــوای شــعــر و غـــزل

خوشـا که شعـر تو هـمـچون شکـوفه نوخیز است

خوش است خاطرات بهار و خوش است یاد نگار

ولــی نــوای شـعـر خـزان چقـدر غم انگـیز است

بـه خـاک پـاک تو, این بخت, سپـرده دانه ی دل

دوبــاره منتــظر «هـا! ... جــوانه! ... برخیز!» است

اگرچــه بخــت, با تبــرش زد هـزار ضـربه به دل

هنــوز بـا دل مــن دشــمنی ز کـیــنه لبـریز است

ببـــار ابـــر مـحـــبت بــه دل کـــه ســوز خــزان

شـراره ای زده بــر مــن کـه شـعـله اش تیـز است

بـهــــار مـــن! بــپــذیــرم بــه شــعـر پـایـیــزی

غــزل غـــزل بــه فــدایت اگـرچــه ناچـیز است
 

*pooneh*

متخصص بخش سینما،تلویزیون و تئاتر
کاش چون پاییز بودم ، کاش چون پاییز بودم
کاش چون پاییز خاموش و ملال انگیز بودم
برگهای آرزوهایم یکایک زرد میشد
آفتاب دیدگانم سرد میشد
آسمان سینه ام پر درد می شد
ناگهان طوفان اندوهی به جانم چنگ میزد
اشکهایم همچو باران
دامنم را رنگ می زد
وه ، چه زیبا بود اگر پاییز بودم
وحشی و پر شور و رنگ آمیز بودم
شاعری در چشم من می خواند ، شعری آسمانی
در کنار قلب عاشق شعله میزد
در شرار آتش دردی نهانی
نغمه من ...
همچو آوای نسیم پر شکسته
عطر غم می ریخت بر دلهای خسته
پیش رویم
چهره تلخ زمستانی جوانی
پشت سر
آشوب تابستان عشقی ناگهانی
سینه ام
منزلگه اندوه و درد و بدگمانی
کاش چون پاییز بودم ، کاش چون پاییز بودم
 

*pooneh*

متخصص بخش سینما،تلویزیون و تئاتر
نیمکت عاشقی یادت هست؟
کنار هم، نگاه در نگاه و سکوتمان چه گوش نواز بود..
بید مجنون زیر سایه اش امانمان داده بود،
برگهای رنگینش را به نشانه عشقمان بر سرمان می ریخت..
او نیز عاشق بودنمان را به رخ پاییز می کشید،
اما اکنون پاییز.. نبودنت را، جداییمان را به رخ می کشد.


بگو، صدایم کن، بیا تا دوباره ما شویم،
مرحمی بر سوز دلم باش، نگاه کن، پاییز به من می خندد، بیا داغ جداییمان را به دلش بگذاریم.
بیا کلاغ ها را پر دهیم تا خبر وصلمان را به پرستوها مژده دهند.
دوباره صدایم کن..




 

*pooneh*

متخصص بخش سینما،تلویزیون و تئاتر
خدا تو را برای عاشقانه زیستن
به من نداد
برای شاعرانه زیستن
از من گرفت . . . ...




 

*pooneh*

متخصص بخش سینما،تلویزیون و تئاتر
نمیدانم ...
سنگ است ... ؟


تنگ است ... ؟


پرخون است ... ؟


پریشان است ... ؟


پشیمان است ... ؟


نگران است ... ؟


زهر مار است ... ؟


کوفتی است ... ؟


یا بی درمان است، این وامانده دل ...


که فقط تپیدن را یاد گرفته ...


بی صاحب مانده ...


آنهم برای پمپاژ خون ...


به مغز بی‌مغزی که ...


به جان خودش ...


درست ترین محاسبه‌اش ...


" من به علاوه‌ی تو " بود ...


که آنهم ...


جوابش " من ِ تنها " شد ...


گور به گور شده ...


.


.


.


باور کنید راست میگویم ...


به جان خدا قسم راست میگویم که ...


من ...


دلم ...


فقط ...


گریه می‌خواهد شب ها ...


 

*pooneh*

متخصص بخش سینما،تلویزیون و تئاتر
گــیـرم تــمـام دنـیـا بـگـوینـد مـا مــال هــم نیـسـتیـم

مـا بـه درد هـــم نمــیـخوریــم

گـیـرم بـرآی زیـر یـک سـقـف رفـتـن

" عـشــق "

آخـریـن مـعـیـار ایـن جـمـاعـت بــاشـد

گـیـرم دوسـت داشـتــن بـدون سـنـد حـرام بــاشـد

عـجـیـب بــاشد

بـآور نـکــردنی بــاشد

مــن امــا

گــیـر ایـن گــیـرها نــیـسـتـم

مــن تــا ابـد

گــیـر چــشـمـان تــوام

گـیـر دوسـت داشـتـنـت ...




 

*pooneh*

متخصص بخش سینما،تلویزیون و تئاتر
بگين بباره باروون ... دلم هواشو كرده
بگين تموم شدم من
بگين كه بر نگرده
بهش بگين شكستم بهش بگين بريدم
نه اون به من رسيد و نه من به اون رسيدم
......
برهنه زير بارون خراب و درب و داغون
از ادما فراري از عاشقا گريزون
بذار كسي نبينه
غرور گريه هامو
بذار كسي نفهمه غم تو خنده هامو
.....
يه دار سخت سختم
يه باغ بي درختم
نفرين خيس بارون سياه روز بختم
تنم داره ميلرزه تو اين هواي هرزه
گاهي نداشتن دل به داشتنش مي ارزه....
 

*pooneh*

متخصص بخش سینما،تلویزیون و تئاتر
ميان انبوهی از خاطراتم نشسته ام ... و به ياد ارزوهای قديمی ام هميشه ارزو ميکردم
روزی نقاش باشم تا ميتوانستم رويای با تو بودن را روی صفحه ی دل حک کنم ارزو می
کردم نقاش باشم تا نقش ان دو چشم سياه مهربانت را حک کنم يا ان نگاه پر از عشق و
صداقتت را حک کنم کاش نقاش بودم تا می توانستم ان لبخند دل نشينت را حک کنم
کاش نقاش بودم تا ميتوانستم ان لب خوش رنگ که مانند شراب شيراز است حک کنم
کاش نقاش بودم نقشی از پيوند و وصال را به تصوير ميکشيدم کاش نقاش بودم پيوند دو
عاشق را به تصوير ميکشيدم فکر نميکردم روزی نقاش باشم و به جای پيوند رفتنت را
به تصوير بکشم فکر نميکردم روزی نقاش باشم و اشک چشمانم را شکست دل
بيمارم را به تصوير بکشم فکر نميکردم روزی نقاش باشم درد جدايی را انتظار طاقت
فرسا را فراغ يار را به تصوير بکشم اری من نقاشم ...............................
يک نقاش دل شکسته که روزی ارزو داشت پيوند دو عشق را به تصوير کشد ولی
امروز من تصوير جدايی را به تصوير کشيدم..................................

 

*pooneh*

متخصص بخش سینما،تلویزیون و تئاتر
خسته ام....
خسته ز فردایی دگر
از غزل از این غروب بی سحر

خسته ام از این به ظاهر مردمان
خسته از کابوس تکرار زمان

خسته ام از واژه ها از این غروب جمعه ها
خسته ام از روزگار از این سرای تنگ و تار

خسته ام از این همه فریاد اما بی جواب
تا سحر بیداری و نالیدن از بخت خراب

خسته ام از تیرگی از این سراپا کهنگی
خسته ام از بودنم از بی کسی سرودنم

خسته ام از غصه ها از این سقوط بی صدا
خسته ام از شکوه ها از خاکیان بی وفا
خسته ام از این خزان ازغربت تلخ زمان

خسته ام
از خلقتم از این عروسک بودنم
خسته ام از بند ها در دست این نا مردها
خسته ام گنگم پریشانم دگر

در غروب تیرگی مردم دگر
اه من مردم دگر

 

*pooneh*

متخصص بخش سینما،تلویزیون و تئاتر
تو را نخواهم بخـشید!
گاهی سخته گفتن آنچه درون ماست
گاهی سخته قبول آنكه عاشق شدی
خدایا دیگر طاقت دوری و انتظارم نیست
اگر باز هم......
اگر باز هم او......
قلبم خسته است......
خسته تازه التیام یافته!!!

آخر مگر تا كی و كجا......
میتوان این قلب خسته را وصله كرد؟؟؟
روزی میرسد كه دیگر وصله ای بر آن نتوان كرد......
آن وقت چه كنم
خدایا......؟؟؟؟؟؟
میدانی كه با توام......
با تویی كه تو غربت دلت گرفته......
حرفهایت دلم را لرزاند
چون قدیما
اشك مریز......
گریه مكن......
با تو هستم و میمانم در كنارت
اكنون دیگر میتوانم بگویم كه قلبم نزد توست
آن دورها..........اما چه نزدیك
من دیگر چه دارم كه بمانم؟؟؟
همه چیز در دست توست......
میترسم كه بیایم......
و چون سر رسم باز سرابی بیش نبینم......
خود میدانی كه چه سخت است!
 

*pooneh*

متخصص بخش سینما،تلویزیون و تئاتر
در تنهايي خود لحظه ها را برايت گريه کردم

در بي کسيم براي تو که همه کسم بودي گريه کردم

در حال خنديدن بودم که به ياد خنده هاي سرد و تلخت گريه کردم

در حين دويدن در کوچه هاي زندگي بودم که ناگاه به ياد لحظه هايي که بودي و اکنون نيستي ايستادم و آرام گريه کردم

اگر کسی را دوست داری،

به او بگو. زیرا قلبها معمولاً با کلماتی که ناگفته می‌مانند، می‌شکنند

 

*pooneh*

متخصص بخش سینما،تلویزیون و تئاتر
عاشق واقعی یعنی کسی که معنای واقعی بارون رو می فهمه.................
و می دونه قطره های بارون چی می گن.......................................................
عاشق واقعی کسی که با دوری ها و تنهایی ها خوگرفته ...................................
و می دونه تنهای واقعی کیه................................................................................
عاشق واقعی کسی که فقط یه رفیق داره اونم تاریکیه.....................................
عاشق واقعی کسی که پشتوپناهی جز گریه نداره........................................
عاشق واقعی کسی که امیدی جز مرگ نداره....................................
.........عاشق واقعی کسی که فقط فقط خدا رو داره و بس..........

 

*pooneh*

متخصص بخش سینما،تلویزیون و تئاتر
دوروزی میشه دیگه باخودم عهد کردم عاشق نشم

من بازمانده یه عشقم

عشقی که هنوز زخمش روی تنم حتی یه ذره هم التیام پیدا نکرده

ولی بازی روزگاره این گردون بی رحم به هیچ کس رحم نمیکنه

منو تو همیشه باهمیم حتی اگه مال هم نباشیم اینو بارها بهت گفته بودم

ولی یه اتفاق با کنار گذاشتن این عشق برام افتاده

من خودمو شناختم

هرچی بیشتر خودمو عاشق پیشه میکردم بیشتر به پوچی میرسیدم

اره الان فارقم از دنیای پوچی که برای خودم درست کرده بودم

الان فقط با یادشون زندگی میکنم و اشک میریزم

ولی شاید اگه ادامه پیدا میکرد

زخم عمیق تری روی صفحه دلم جا میزاشت که حتی باعث مرگم میشد

اره دوستی تو وجود زمین نایابه

اینم خطاب به عشقم میگم من پاسوزتم تا اخر عمرم

 

*pooneh*

متخصص بخش سینما،تلویزیون و تئاتر
پاییز را دوست دارم
...
بخاطر غریب و بی صدا آمدنش
بخاطر رنگ زرد زیبا و دیوانه کننده اش
بخاطر خش خش گوش نواز برگ هایش
بخاطر صدای نم نم باران های عاشقانه اش
... بخاطر رفتن و رفتن... و خیس شدن زیر باران های پاییزی
بخاطر بوی مست کننده خاک باران خورده کوچه ها
بخاطر غروب های نارنجی و دلگیرش
بخاطر شب های سرد و طولانی اش
بخاطر تنهایی و دلتنگی های پاییزی ام
بخاطر پیاده روی های شبانه ام
بخاطر بغض های سنگین انتظار
بخاطر اشک های بی صدایم
بخاطر سالها خاطرات پاییزی ام
بخاطر معصومیت کودکی ام
بخاطر نشاط نوجوانی ام
بخاطر تنهایی جوانی ام
بخاطر اولین نفس هایم
بخاطر اولین گریه هایم
بخاطر اولین خنده هایم
بخاطر دوباره متولد شدن
بخاطر رسیدن به نقطه شروع سفر
بخاطر یک سال دورتر شدن از آغاز راه
بخاطر یک سال نزدیک تر شدن به پایان راه
بخاطر غریبانه و بی صدا رفتنش
پاییز را دوست دارم، بخاطر خود پاییز
و من عاشقانه پاییز را دوست دارم



 
بالا