اگر نمیتوانی به کسی امید بدهی ٬ نا امیدش نکن
اگر شنونده خوبی هستی ٬ راز دار خوبی هم باش
اگر نمیتوانی
.
.
.
زخمی را مرحم بکشی ٬ نمک هم نباش
اگر خواستی کسی را سیر کنی ماهی بهش نده ٬ ماهیگیری یادش بده
یه ورقِ سفید بر مےدارم شروع میکنم به خطـ ـ ـ ـخطےکردنش اشکام میریزه روشُ خیسش میکنه یه ذره نگاش میکنم گریم بند اومده .. حالا دیگه مےخندم عین یه دیوونه مےخندمُ اشک میریزم
باران که می بارد یکسره سکوت می شوم می گذارم بگوید ... گفته هایش تمامی ندارد قطره قطره اش از رفیعترین بام به پست ترین خاک از نرمترین فراز به سختترین فرود اما می شکافد دل سنگ را گفته هایش تمامی ندارد می گذارم بگوید او می گوید و من خاموش ومن.......... ناگفته می مانم
گونه هایت خیس اســـت . . .
باز با این رفیق نابابـــــت . . نامش چه بود ؟ هان ! باران . . .
باز با "باران " قدم زدی ؟
هزار بار گفتم باران رفیق خوبی نیست برای تنهایی ها . . .
همدم خوبی نیست برای درد ها . . .
فقط دلتنگی هایت را خیس و خیس و خیس تر میكنــــــد . . .
نمی دانم آخر این دلتنگی ها به کجا خواهد رسید !
دنیا پــــــُر شده از قاصدکهایی که
راهشان را گم می کنند ! !
نـــــــه میتوانی خبری دهی
و نــــــــه خبری بگیری !