mitra mehr
متخصص بخش خانه و خانواده
یادم میاد بچه که بودم بعضی وقت ها با خواهرم
یواشکی بابابزرگم رو نگاه می کردیم...
ساعت ها با دست مشغول جمع کردن آشغال های ریزی بود
که روی فرش ریخته شده بود...
من و خواهرم حسابی به این کارش می خندیدیم !
چون می گفتیم چه کاریه ؟! ما که هم جارو داریم هم جارو برقی !!!
چند روز پیش که حسابی داشتم با خودم
فکر میکردم که چه جوری مشکلاتم رو حل کنم
یهو به خودم اومد دیدم که
یک عالمه آشغال از روی فرش جلوی خودم جمع کردم...!
به سلامتیه همه باباها و پدر بزرگها
دلم برای بابا بزرگم خیلی تنگ شده
برای بغل کردناش
برای خونه بابا بزرگم
چند روز پیش خانوادم اومدن یادم نبود
گفتم میخوایم بریم خونه آقاجون؟
یادم نبود خونه ای دیگه نبود
یهو دلم خیلی گرفت
برای همه چی بابابزرگم جات خیلی خالیه:ناراحت:
قدر پدر بزرگهاتون رو بدونید:گل:
من الان یه بابابزرگ دارم براش کلی دعا میکنم که همیشه سلامت باشه:گل: