mitra mehr
متخصص بخش خانه و خانواده
خواستم یادی از گذشته کنم
این قصه, خاطره دوست داشتنی من تو دوران کودکی:گل:
.
.
خیلی دوسش دارم:13:
این قصه, خاطره دوست داشتنی من تو دوران کودکی:گل:
.
خلاصه داستان : |
گلنار با پدربزرگ و مادربزرگش زندگي مي كند. روزي به كنار چشمه مي رود تا آب بياورد. باد دستمال آبي او را، كه يادگار مادرش است، با خود مي برد. گلنار در پي دستمال به جنگل مي رود و راه را گم مي كند و گرفتار خاله خرسه مي شود. خرس ها او را براي انجام كارهاي روزانه و پختن كلوچه پيش خود نگه مي دارند. پدربزرگ و مادربزرگ به كمك اهالي به دنبال گلنار مي گردند، اما او را نمي يابند. خاله قورباغه خود را به گلنار مي رساند و با هم نقشه اي براي فرار مي كشند. گلنار به خرس ها مي گويد به شرطي پيش آن ها مي ماند كه يك سبد بزرگ كلوچه ي دست پخت او را براي خانواده اش به روستا ببرند. خرس ها مي پذيرند. گلنار در سبد كلوچه پنهان مي شود و بدين ترتيب همراه خرس به خانه شان باز مي گردد. |
.
کله ی گنده دارم ..
چشم ِ قلمبه دارم ..
تا که میآم بازی کنم ..
چشم ِ قلمبه دارم ..
تا که میآم بازی کنم ..
دس بزنم شادی کنم ..
بهم میگن دهـــــه !!
چقده شما شیطونی ؟!
نمیشه آروم بمونی ؟!
بهم میگن دهـــــه !!
چقده شما شیطونی ؟!
نمیشه آروم بمونی ؟!
خیلی دوسش دارم:13: