سخنى از آن حضرت (ع ) مردى از اصحاب خود را فرستاد تا بداند كه آياجماعتى از سپاهكوفه كه مى خواستند به خوارج بپيوندند ولى از آن حضرت بيم داشتند، اكنون چه مى كنند.چون آن مرد نزد او بازگشت ، پرسيد: يا ايمن شده اند و مانده اند يا ترسيده اند و رفته اند؟
پاسخ داد :
يا اميرالمؤ منين رفته اند.
آنگاه ، امام فرمود :
از رحمت خدا دور باشند، آنسان ، كه قوم ثمود دور گشتند. اگر سر نيزه ها به سوى ايشان گرفته شود و شمشيرها بر فرقشان فرود آيد، از آنچه كرده اند پشيمان مى شوند. امروز خواست شيطان جدا كردن و پراكندن ايشان بود و چنان كرده است .
فرداست كه از ايشان بيزارى جويد و از آنان كنارى گيرد. بس است ايشان را بيرون شدن از طريق هدايت و افتادن در ورطه ضلالت و كورى و اعراض از حق و سركشى در وادى گمراهى .
خطبه اى از آن حضرت (ع ) از نوف بكالى روايت شده است كه گفت : اميرالمؤ منين اين خطبه رابراى ما در كوفه ادا فرمود. و او كه بر سنگى كه جعدة بن هبيره المخزومى براى او نصبكرده بود، ايستاده بود. جبّه اى پشمين بر تن داشت و بند شمشيرش از ليف خرما بود و پاىافزارى از ليف خرما به پاى داشت و نشان سجده بر پيشانيش چون پينه هاى زانوى شتر پيدابود. و چنين فرمود:
ستايش خداى را كه بازگشت همه آفريدگان و پايان كارها به اوست . او را ستايش مى كنم ، به سبب احسان فراوانش و برهان روشنش و فضل و عطاى روز افزونش . ستايشى كه حق او را به جاى آرد و سپاسش را ادا كند و ما را به ثواب او نزديك سازد و موجب فزونى بخشش او شود. از او يارى مى جوييم ، همانند يارى جستن كسى كه به فضلش اميد مى دارد و به عطايش آرزومند است و به دفاعش دل بسته و به فراوانى نعمتش معترف است و به كردار و گفتار، فرمانبردار اوست . به او ايمان مى آوريم ، همانند ايمان كسى كه از روى يقين به او اميد بسته و از روى ايمان به او روى نهاده و خاشعانه در برابرش سر فرود آورده و از روى اخلاص به يكتاييش مى پرستد و بزرگش مى دارد و مى ستايدش و از دل و جان بدو پناه مى جويد. زاده نشده تا در عز و بزرگى شريكى داشته باشد، داراى فرزندى نيست تا چون بميرد ميراث او برد. نه وقتى بر او مقدم بوده است و نه زمانى . افزونى و كاستى را بر او راهى نيست . با نشانه هاى تدبير درست و قضاى نافذ و استوار خود بر خردها آشكار گرديد. از شواهد آفرينش او، آفرينش آسمانهاست كه بى هيچ ستون و تكيه گاهى بر جاى و برپاى اند. و او آنها را فراخواند و آنها اجابت كردند، در نهايت فرمانبردارى و انقياد، بيدرنگ و بى هيچ تاءخيرى . اگر آسمانها به ربوبيتش اقرار نكرده بودند، و امر او را به اطاعت گردن نمى نهادند، آنها را جايگاه عرش خود قرار نمى داد و نه جايگاه ملايكه اش و نه محل فرا رفتن سخن پاك و كردار شايسته آفريدگان خود. ستارگان آسمان را علاماتى قرار داد كه مردم گمگشته هنگام سير در راههاى گشاده زمين به آنها راه جويند و پرده سياه شب تاريك ، مانع تابيدن نور آنها نگرديد و پوشش سياه شب ظلمانى نتوانست پرتو درخشان مهتاب را، كه از آسمانها بر زمين مى آيد، بازگرداند.
منزّه است خداوندى كه بر او پوشيده نيست سياهى تيره و تاريك و نه شب آرميده در بقعه هاى پست زمين يا بر اوج كوههاى به هم نزديك و مجاور يكديگر، و آواز تندر در آفاق آسمان و آنچه از درخشيدن برقها در درون ابرها متلاشى و نابود گردد، و برگى كه بر زمين مى افتد و وزش بادهايى كه از انواء[SUP](59)[/SUP] مى جهند يا بارانهايى كه فرو مى ريزند، آن را از جاى مى جنبانند. خداوندى كه مى داند جايهاى فرو افتادن قطره هاى باران و قرارگاه آنها را و مى داند كه مور ضعيف از كجا دانه مى كشد و به لانه مى برد. و مى داند كه روزى پشه از كجاست و زنان را چگونه فرزندى در شكم است .
ستايش خداوندى را كه موجود بود، پيش از موجود شدن كرسى يا عرش يا آسمان يا زمين يا پريان يا آدميان . وهْم او را درنيابد و فهم اندازه او نداند.
هيچ خواهنده اى او را به خود مشغول ندارد و بخشش هيچ عطايى در او كاستى نياورد. به چشم ديده نمى شود و نتوان گفت كه در كجاست . به داشتن جفت موصوف نگردد. آفريدنش به مدد عضوى نيست و به حواس درك نگردد. با مردم سنجيده نشود. خداوندى كه با موسى سخن گفت ، سخن گفتنى و آيات بزرگ خود را به او نماياند، بدون اعضا و ادوات و بدون آنكه به زبان سخن گويد يا از حنجره سود برد.
اى آنكه در وصف پروردگارت خويشتن را به رنج افكنده اى ، اگر راست مى گويى ، جبرييل و ميكاييل و افواج ملايكه مقرب را، كه در غرفه هاى قدس او هستند وصف نماى . ملايكه اى كه از هيبت ذات الهى لرزان اند و عقولشان از شناساندن بهترين آفرينندگان واله و حيران است .
كسانى به صفات درك مى شوند كه داراى شكل و هيئت و آلات و ابزار باشند يا كسى كه چون زمانش سر آيد فانى گردد. پس خداوندى جز او نيست . به نور او هر تاريكى روشنى گيرد و چون نور خويش دريغ دارد، هر درخششى روى به تاريكى نهد.
اى بندگان خدا، شما را به ترس از خدا سفارش مى كنم . خداوندى كه بر شما جامه پوشيد و وجه معاش شما بفراوانى مهيا داشت . اگر كسى مى توانست جاويد زيستن را راهى جويد يا دفع مرگ را وسيله اى انديشد، كسى جز سليمان بن داوود (ع ) نبود. آنكه خداوند پادشاهى جن و انس با پيامبرى و منزلت و مقام رفيع را مسخر او ساخته بود. چون روزى خود بتمامى بخورد و پيمانه عمرش لبريز گرديد، كمانهاى فنا تيرهاى مرگ را به سوى او رها كردند، آن سراها تهى شد و آن كاخها خالى افتاد و آن مرده ريگ نصيب قوم ديگر گرديد. هر آينه مايه هاى عبرت در قرنهاى پيشين ، فراوان است كجايند عمالقه و فرزندان عمالقه ؟ كجايند فراعنه و فرزندان فراعنه ؟ صاحبان شهرهاى ((رسّ)) كجا رفتند؟ آنان كه پيامبران را مى كشتند و چراغ سنتهاى پيامبران را خاموش مى كردند و سنّتهاى جباران را زنده مى ساختند.
كجايند آنان كه لشكرها روانه مى داشتند و هزاران تن را منهزم مى ساختند، آنها كه لشكرگاهها ساختند و شهرها پى افكندند؟
از اين خطبه :
درع حكمت بر تن كرد و آن را با همه آدابش فرا گرفت . بدان روى آورد و بشناختش و جز آن به چيزى نپرداخت . حكمت در نظر او گمشده اش بود كه به طلبش برخاسته بود و نيازش بود كه پيوسته از آن مى پرسيد. او غريب است هنگامى كه اسلام غريب شود. چونان اشترى كه از شدت خستگى دم خود به حركت آرد و گردن بر زمين نهد. او باقى بقاياى حجت اوست و خليفه اى است از خلفاى پيامبران .
سپس ، چنين فرمود (ع ):
اى مردم ، براى شما اندرزهايى آوردم كه پيامبران به امتهاى خود ارزانى دارند. سخنانى گفتم كه اوصياى پيامبران به جانشينان خود گويند. به تازيانه ام ادبتان كردم ، و به راه راست نيامديد، به اندرزها هشدار دادم ، مجتمع نشديد.
شما را به خدا، آيا امامى جز مرا توقع داريد كه با شما راه پيمايد و راه بنمايد؟
آگاه باشيد، كه آنچه از دنيا روى آورده بود، پشت كرد و آنچه پشت كرده بود روى آورد. بندگان نيك خدا، عزم رحيل كردند. متاع اندك ناپايدار اين جهان را به نعمت فراوان و پايان ناپذير آخرت فروختند. برادران ما كه خونشان در صفين ريخته شد، اگر امروز زنده نيستند، زيان نكرده اند تا اندوهگين شوند و شرنگ تيره گون جفاى دشمن را بياشامند. به خدا سوگند با خدا ديدار كردند و خدا مزدهايشان را بتمامى بداد و پس از ترسان بودن به سراى امانشان درآورد. كجايند برادران من كه قدم در راه نهادند و همراه حق درگذشتند؟ عمار بن ياسر كجاست ؟ ابن تيّهان كجاست ؟ ذوالشهادتين كجاست ؟ كجايند همانندان ايشان ، برادرانمان كه با هم مرگ پيمان بستند و سرهايشان به سوى بزهكاران فرستاده شد.
سپس ، على (ع ):
دست در محاسن شريف و كريم خود زد و در گريه شد و بسيار گريست
سپس فرمود:
دريغا بر برادران من ، كه قرآن تلاوت كردند و آن را نيكو آموختند و در آنچه واجب بود، انديشيدند و بر پايش داشتند و سنت را زنده ساختند و بدعت را ميرانيدند و چون به جهاد دعوت شدند، اجابت كردند و به پيشواى خود اعتماد نمودند و از او پيروى كردند.
سپس ، به آواز بلند ندا درد داد:
((الجهاد الجهاد))، اى بندگان خدا. بدانيد كه من امروز لشكر مى آرايم . هر كه خواهد كه با اين سپاه به سوى خدا در حركت آيد به لشكرگاه روى نهد.
نوف گويد:
براى حسين (ع ) ده هزار سپاهى معين كرد و براى قيس بن سعد، ده هزار و براى ابو ايوب انصارى ده هزار و ديگران را هم شمارى ديگر. مى خواست به صفين بازگردد. هنوز روز جمعه نيامده بود كه آن ملعون ، ابن ملجم لعنه الله او را ضربت زد. لشكرها بازگشتند و ما چون گوسفندانى بوديم بى چوپان كه گرگها از هر سو آنها را بربايند.
ستايش خداوندى را كه شناخته است بى آنكه ديده شود. آفريدگار است بى آنكه او را رنجى رسد. موجودات را به قدرت خود بيافريد و به عزت و چيرگى خود هر مهتر گردنكش را بنده ساخت و بر همه بزرگان به جود و بخشش خود سرورى يافت . اوست كه آفريدگان خود را در اين جهان جاى داد و پيامبران را بر جن و انس مبعوث فرمود، تا پرده از چهره دنيا برگيرند و مردم را از بديها و سختيهايش بر حذر دارند، و برايشان از دنيا مثلها آورند و ديدگانشان را به معايب آن بگشايند و بناگهان برايشان در آيند و سخنى عبرت آميز گويند، از دگرگونيهاى آن چون تندرستيهاى آن و بيماريهاى آن و حلال آن و حرام آن و آنچه خدا براى فرمانبرداران مهيا كرده و آنچه براى بزهكاران از بهشت و دوزخ و بزرگوارى و خوارى . ستايش مى كنيم او را ستايشى كه به ساحت قدس او منتهى گردد آنسان كه از بندگانش خواسته كه ستايشش كنند.
براى هر چيز اندازه اى نهاد و هر اندازه را زمانى مقرر داشت و هر زمان را در كتابى نوشت .
از اين خطبه :
قرآن فرمان دهنده است و بازدارنده . خاموش است و گويا. حجت خداست بر آفريدگانش كه براى آن از ايشان پيمان گرفته است و همه را در گرو آن قرار داده .
خداى تعالى نور هدايت خود را به قرآن تمام كرده و دين خود را به قرآن كامل نموده است . جان پيامبر خود (صلى الله عليه و آله ) را زمانى بستد كه از رسانيدن احكام هدايت آميزش فراغت يافته بود. پس خداى سبحان را چنان بزرگ داريد كه او خود خويشتن را بزرگ داشته است . زيرا كه چيزى را از دين خويش بر شما پوشيده نداشته است . هيچ چيز نيست كه او را خشنود سازد يا سبب كراهت او گردد، مگر براى آن نشانى روشن و آيينى محكم آورد كه يا منعش كرده يا به سوى آن فراخوانده است . و سبب خشنودى و خشم او در آينده و گذشته يكى است . بدانيد كه او هر چيزى را كه بر پيشينيان ناپسند مى داشته از شما پسنديده ندارد و چيزى را كه از پيشينيان شما پسنديده مى داشته از شما ناپسند نداند. شما به راه روشن حق گام مى نهيد و همان سخنان كه مردان پيش از شما مى گفته اند بر زبان مى رانيد. خداوند هزينه دنياى شما را بر عهده گرفته است و به سپاسگزارى واداشته و ذكر خود را فريضه زبانها كرده است . شما را به پرهيزگارى سفارش كرده و آن را منتهاى خشنودى خود قرار داده و همين است آنچه از بندگان خود خواسته . پس ، از خداوندى كه همواره در نظر او هستيد و زمام اختيارتان به دست اوست و در قبضه قدرت اوست ، بترسيد. اگر در نهان كارى كنيد، مى داندش و اگر به آشكارا كارى كنيد، مى نويسدش و بر اين كار فرشتگانى گمارده است . نگهبانان و ارجمندان ، كه حقى را نانوشته نگذارند و چيزى را بيجا ثبت نكنند. بدانيد كه هر كه از خدا بترسد براى او راه بيرون شدنى از فتنه ها قرار مى دهد و چراغى در تاريكيها و او را در آنچه ميل و خواست اوست جاويدان دارد و در نزد خود در منزل كرامت فرود آورد، در سرايى كه خاص خود ساخته ، سايه اش عرش است و روشناييش اشراق نور خشنودى اوست و زايران آن فرشتگان او و دوستانش پيامبرانش هستند. به سوى معاد بشتابيد، بر مرگها پيشى گيريد، زيرا، بسا مردم كه رشته آرزوهايشان گسسته گردد و اجل دريابدشان و در توبه به رويشان بسته ماند.
شما همانند كسانى هستيد كه پيش از شما از اين جهان رفته اند و از خدا مى خواهند كه آنان را به دنيا بازگرداند. شما مسافرانى هستيد در سفر، از خانه اى كه خانه شما نبوده است و اكنون بانگ رحيل سرداده اند كه گاه رفتن است .
همراه خود توشه اى برداريد. بدانيد كه اين پوست ظريف را طاقت آتش دوزخ نيست . پس بر خود ترحم كنيد. شما توان خود را در برابر مصايب و سختيهاى اين جهانى سنجيده ايد، آيا نديده ايد كه اگر خارى بر تن يكى از شما رود يا بلغزد و بيفتد و خونين شود يا با ريگ تفته بسوزانندش چه حالى خواهد داشت ؟ پس چگونه است حال او، آنگاه كه ميان دو طبقه از آتش جاى گرفته ، همخوابه اش سنگ است و همنشين او شيطان ؟ آيا مى دانيد كه چون مالك دوزخ بر آتش خشم گيرد، برخى از آن برخى ديگر را فرو كوبد و خرد كند؟ و چون بر آن بانگ زند از هيبت آن فرياد برآورد و ميان درهاى دوزخ برجهد؟
اى پير سالخورده كه ضعف پيريت از پاى درآورده ، چگونه اى آنگاه كه طوقهاى آتش به استخوانهاى گردنت بچسبد و غلها و زنجيرها گوشت ساعدانت را خورده باشند الله . الله . اى جماعت بندگان ، شما كه اكنون در تندرستى پيش از بيمارى هستيد و در گشايش پيش از تنگى ، براى رهايى خود، پيش از آنكه گردنها به گرو اعمال رود و رهايى ممكن نگردد بكوشيد. شب هنگام چشمان خود را بيدار داريد و شكمهاى خود را لاغر نماييد و قدمهاى خود به كار داريد و اموالتان را انفاق كنيد و از تنهايتان بگيريد و به جانهاى خود ببخشيد و در اين گرفتن و دادن بخل مورزيد.
خداى سبحان فرمايد: ((اگر خدا را يارى كنيد شما را يارى كند و پايداريتان خواهد بخشيد.))[SUP](60)[/SUP] و نيز گويد: ((كيست كه خدا را قرض الحسنه دهد تا براى او دو چندانش كند و او را پاداشى نيكو باشد.))[SUP](61)[/SUP] اگر خدا از شما يارى مى خواهد نه از روى خوارمايگى است و اگر از شما وام مى خواهد نه به سبب بينوايى است . از شما يارى خواسته در حالى كه ، لشكرهاى آسمان و زمين از آن اوست و اوست پيروزمند و حكيم و از شما وام مى خواهد و حال آنكه ، خزاين آسمانها و زمين از آن اوست و بى نياز و ستوده است خداوند. مى خواهد شما را بيازمايد تا كداميك از شما به عمل ، بهتر از ديگران هستيد. پس به كارهاى نيك دست يازيد تا با همسايگان خدا در خانه خدا باشيد، همانند كسانى كه خدا پيامبرانش را رفيقان آنان كرده و ملايكه خود را به ديدارشان فرستاده و گوشهايشان را بدان گرامى داشته كه هرگز صداى آتش را نشنوند و تنهايشان را از رسيدن رنج و درد مصون داشته ((اين بخشايشى است از جانب خدا كه به هر كه مى خواهد ارزانيش مى دارد، كه خدا صاحب بخشايشى بزرگ است .))[SUP](62)[/SUP] مى گويم آنچه مى شنويد. از خداوند براى خود و شما يارى مى خواهم . او مرا بسنده است كه بهترين كارگزار است .
سخنى از آن حضرت (ع ) به برج بن مسهر طايى فرمود، هنگامى كه برج به گونه اى كهامام بشنود گفت : ((لا حكم الا للّه )) هيچ دارويى جز از آن خدا نيست . و برج از خوارج بود.
خاموش شو، اى مردى كه دندانهاى پيشين تو افتاده است . خدا چهره ات را زشت گرداند. به خدا سوگند، حق آشكار شد و در آن وقت حقير و ناتوان و پوشيده آواز بودى . تا آنگاه كه باطل نعره زد، آشكار شدى آنسان كه شاخ بز نر آشكار شود.
خطبه اى از آن حضرت (ع ) گويند كه اميرالمؤ منين (ع ) را مصاحبى بود به نام همام كه مردىعبادت پيشه بود. روزى گفتش كه اى اميرالمؤ منين ، پرهيزگاران را برايم وصف كن . آنسان كهگويى در آنها مى نگرم . على (ع ) در پاسخش درنگ كرد، سپس گفت :
اى همّام از خدا بترس و نيكوكار باش كه خدا با كسانى است كه پرهيزگارى كنند و نيكوكارند.
همّام بدين سخن قانع نشد و على (ع ) را سوگند داد.
على (ع ) حمد و ثناى خداى به جاى آورد و بر محمد (ص ) و خاندانش درود فرستاد
سپس فرمود:
اما بعد، خداوند، سبحانه و تعالى ، موجودات را بيافريد، و چون بيافريد از فرمانبرداريشان بى نياز بود و از نافرمانيشان در امان . زيرا نه نافرمانى نافرمايان او را زيانى رساند و نه فرمانبردارى فرمانبرداران سودى . آنگاه روزيهايشان را ميانشان تقسيم كرد و جاى هر يك را در اين جهان معين ساخت . پس پرهيزگاران را در اين جهان فضيلتهاست . گفتارشان به صواب مقرون است و راه و رسمشان بر اعتدال و رفتارشان با فروتنى آميخته . از هر چه خداوند بر آنها حرام كرده است ، چشم مى پوشند و گوش بر دانستن چيزى نهاده اند كه آنان را سودى رساند. آنچنان به بلا خو گرفته اند كه گويى در آسودگى هستند. اگر مدت عمرى نبود كه خداوند برايشان مقرر داشته ، به سبب شوقى كه به پاداش نيك و بيمى كه از عذاب روز بازپسين دارند، چشم بر هم زدنى جانهايشان در بدنهايشان قرار نمى گرفت . تنها آفريدگار در نظرشان بزرگ است و جز او هر چه هست در ديدگانشان خرد مى نمايد. با بهشت چنان اند كه گويى مى بينندش و غرق نعمتهايش هستند. و با دوزخ چنانند كه گويى مى بينندش و به عذاب آن گرفتارند. دلهايشان اندوهگين است و مردمان از آسيبشان در امان اند. بدنهاشان لاغر است و نيازهاشان اندك است و نفسهايشان به زيور عفت آراسته است . روزى چند در بلا پاى مى فشرند و از پى آن آسايشى ابدى دارند. اين معاملت ، كه پروردگارشان نيز برايشان آسانش ساخته است ، سود بسيار دهد. دنيا در طلب آنهاست و آنها از دنياگريزان اند. به اسارتشان مى گيرد ولى جانهاى خويش به فديه دهند تا از اسارت برهند.
اما شبها، همچنان برپاى ايستاده اند تا جزء جزء كتاب خدا را بخوانند. مى خوانند و آرام و با تاءنّى و تدبّر مى خوانند. به هنگام خواندنش خود را اندوهگين مى سازند و داروى درد خويش از آن مى جويند. چون به آيتى رسند كه در آن بشارتى باشد، بدان ميل كنند و در آن طمع بندند و چنانكه گويى در برابر چشمانشان جاى دارد، جانهاشان به شوق ديدار سر مى كشد و چون به آيتى رسند كه در آن وعيد عذاب باشد گوش دل بدان مى سپارند و پندارند كه اكنون بانگ جوش و خروش جهنم در گوششان پيچيده است . در برابر پروردگارشان ميان خم كرده اند و پيشانى و كف دست و زانو و نوك پاى بر زمين نهاده اند و از خداوند تعالى مى طلبند كه آزاديشان بخشد.
اما در روزها، عالمان اند، بردباران اند، نيكوكاران اند، پرهيزكاران اند. بيم خداوندشان چنان تراشيده كه تيرگران تير را بتراشند. چون بيننده اى در آنان نگرد، پندارد كه بيمارند و حال آنكه ، بيمار نيستند و گويد بى شك در عقلشان خللى است .آرى ، كارى بزرگشان به خود مشغول داشته .
از اعمال خويش چون اندك باشد، ناخشنودند و چون بسيار باشد در نظرشان اندك نمايد، كه اينان پيوسته خود را متهم مى دارند و از آنچه مى كنند بيمناك اند.چون يكيشان را به پاكى بستايند، از آنچه درباره اش مى گويند بيمناك مى شود و مى گويد كه من خود به خويشتن آگاهترم و پروردگار من به من از من آگاهتر است . اى پروردگار من ، مرا به آنچه مى گويند مؤ اخذت مكن ، مرا بهتر از آنچه مى پندارند بگردان و گناهان مرا كه از آن بى خبرند، بيامرز.از نشانه هاى يكيشان اين است كه مى بينى كه در كار دين نيرومند است و در عين دورانديشى نرمخوى و ايمانش همراه با يقين است و به علم آزمند و علمش آميخته به حلم و توانگريش همراه با ميانه روى است و عبادتش پيوسته با خشوع . در عين بينوايى محتشم است و در عين سختى ، صابر. در طلب حلال است و در جستجوى هدايت شادمان . از آزمندى به دور است . در آن حال ، كه به كارهاى شايسته مى پردازد، دلش بيمناك است . سپاسگويان روز را به شب مى آورد و ذكرگويان شب را به روز مى رساند. شب را در عين هراس مى گذراند و شادمانه ديده به ديدار صبح مى گشايد. هراسش از غفلتى است كه مبادا گريبانگيرش شود و شادمانيش از فضل و رحمتى است كه نصيبش گشته .اگر نفسش در طلب چيزى ناخوشايند سركشى كند، پاى مى فشرد تا خواهشش را برنياورد. شادمانى دلش ، چيزى است كه پايدار است و پرهيزش ، از چيزى كه نمى پايد. دانش را به بردبارى آميخته است و گفتار را با كردار. او را بينى كه آرزويش كوتاه است و خطايش اندك . دلش خاشع است و نفسش قانع . خوردنش اندك است و كارهايش آسان و، دينش محفوظ و، اميالش مرده و خشمش ، فرو خورده .به خيرش اميد است و از شرش ايمنى . اگر در جمع غافلان باشد، نامش را در زمره ذاكران نويسند و اگر در ميان ذاكران باشد، در شمار غافلانش نياورند.اگر بر او ستمى رود، عفو كند و به آن كس ، كه محرومش داشته ، بخشش نمايد. و با هر كه از او ببرد، پيوند كند. زشتگويى از او دور است . گفتارش نرم است . ناپسندى در او ناپيداست و نيكوكارى در او هويدا. همواره خيرش روى آورده و شرش پشت كرده باشد. در شدايدى كه ديگران را مى لرزاند، او از جاى نمى شود و در مكاره شكيبايى را از دست نمى هلد و چون در امن و راحت باشد، سپاس حق به جاى آورد. بر كسى كه دشمن دارد ستم روا ندارد و محبت ديگران به گناهش نكشاند.پيش از آنكه بر زيانش شهادت دهند، او خود به حقيقت اعتراف مى كند. و چون به پاسدارى امرى وادارندش ، ضايعش نمى گذارد. آنچه را كه خواهند كه به خاطر بسپارد از ياد نمى برد. ديگران را با القاب زشت نمى خواند.به همسايه زيان نمى رساند. به هنگام مصايب شماتت روا نمى دارد. به باطل وارد نمى شود و از حق پاى بيرون نمى نهد. اگر خاموش باشد از خاموشى خويش غمگين نمى گردد. صدا به خنده بلند نمى كند. چون بر او ستمى رود صبر مى كند تا خدا انتقامش را بستاند. خود را به رنج مى افكند و مردم از او در راحت اند.براى روز بازپسين ، خويشتن به مشقت مى اندازد و مردم را راحت مى رساند. از هر كه دورى گزيند به سبب پارسايى و پاكى است و به هر كه نزديك شود به سبب نرمخويى و رحمت است . نه دورى گزيدنش از روى تكبر است و نه نزديك شدنش از روى مكر و خدعه .
گويد كه :
همّام از اين سخن بيهوش شد و در آن بيهوشى جان داد.
اميرالمؤ منين گفت :
كه بر جانش بيمناك بودم .
سپس فرمود:
آرى ، اندرزهاى رسا به هر كه اهلش باشد چنين كند.
يكى گفت يا اميرالمؤ منين تو خود چگونه اى ؟ گفت :
واى بر تو، مرگ هر كس را زمانى است كه از او در نگذرد و سببى است كه از آن بيرون نرود از اينگونه سخنان بازايست كه شيطان بر زبان تو دميده است .
مى ستاييمش كه توفيق طاعت داده و از معصيت دور داشته . از او خواهيم تمام كردن احسانش را بر ما و چنگ زدن در ريسمان او را. و شهادت مى دهيم كه محمد (صلى الله عليه و آله ) بنده و پيامبر اوست . براى خشنودى او در هر ورطه اى فرو شد و هر شرنگ گلوگير را سركشيد، تا آنجا كه ، نزديكان او رنگ دگرگون كردند و دوران بر ضد او گرد آمدند. عربها تا بر او تازند مهارها از سرها برگرفتند و براى تاختن بر او بر شكم مركبها تازيانه زدند تا از دورترين اقامتگاههاى خود كينه توزى خود را در محل و ماءواى او فرود آوردند.
اى بندگان خدا، شما را به ترس از خدا سفارش مى كنم و از منافقان بر حذر مى دارم . منافقان ، گمراهان و گمراه كنندگان اند. خود خطا كارند و ديگران را هم به خطا اندازند. هر بار رنگى به خود گيرند و هر روز سخنى ديگر گويند و شيوه اى ديگر انگيزند و تا شما را گمراه كنند به هر وسيله چنگ مى زنند و در هر جا به كمين مى نشينند. دلهايشان بيمار است ، بيماريى درمان ناپذير، ولى ظاهرشان آراسته و پاكيزه است . در خفا اين سو و آن سو روند و چون خزندگان درون جنگلها، نرم و پوشيده راه مى سپرند. سخن گفتنشان به دارو ماند و به زبان ، شفاى ديگران خواهند، ولى به عمل دردى درمان ناپذيرند. اگر ديگران در راحت باشند، رشك برند كه به جد خواستار بلايند و رشته اميدها را مى برند. در هر راهى ، كسانى را فداى خود كرده ، به خاك هلاك افكنده اند و ايشان را نزد هر دلى شفاعتگرى است . بر هر غمى سرشكها افشانده اند. مدح و ثنا به يكديگر وام دهند و منتظر پاداشش باشند. اگر چيزى را خواهند، به اصرار خواهند و اگر مورد ملامت قرار گيرند، پرده درى كنند و اگر داورى كنند به اسراف گرايند. براى هر حقى باطلى مهيا كرده اند و براى هر راستى ، كژى . و براى هر زنده اى ، كشنده اى و براى هر درى كليدى و براى هر شبى ، چراغى .
نوميد نمايى را وسيله آزمندى خود سازند تا بازار خود گرم دارند و كالاى خود به بهاى بيشتر بفروشند. سخن باطل مى گويند و حق جلوه مى دهند تا ديگران را به اشتباه افكنند. اگر توصيف مى كنند، تزوير مى كنند. طريق باطل را آماده و آسان جلوه دهند و گذرگاههاى تنگ آن را پرپيچ و خم سازند تا رونده در آن سرگشته بماند. گروه شيطان اند و زبانه هاى آتش . ((آنان حزب شيطانند و بدانيد كه حزب شيطان زيانكاران اند.))[SUP](63)[/SUP]
ستايش خداوندى را كه آثار سلطنت و جلال و بزرگى خود را آشكار ساخت ، به گونه اى كه ديدگان را از شگفتيهاى قدرتش حيران ساخت و انديشه ها را از شناخت كنه صفتش بازداشت . و شهادت مى دهم كه خدايى جز خداى يكتا نيست . شهادتى كه از ايمان و يقين و اخلاص و فرمانبردارى مايه گيرد.
و شهادت مى دهم كه محمد بنده او و پيامبر اوست . او را به هنگامى فرستاد كه نشانه هاى رستگارى از ميان رفته بود و راههاى دين پوشيده بود. پس ، حق را هويدا ساخت و مردم را اندرز داد و به راه راست راه نمود و به ميانه روى فرمان داد. درود خدا بر او و خاندانش باد.
اى بندگان خدا، بدانيد كه خداوندتان بيهوده نيافريده و چون اشتران بى ساربان رها ننموده ، مقدار نعمتى را كه ارزانيتان داشته مى داند و نيكيهايش را در حق شما شماره كرده است . پس ، پيروزى را از او بجوييد و روان شدن نعمتها را از او بخواهيد و هر چه خواهيد از او بطلبيد. عطا و بخشش او را درخواست كنيد. حجابى نيست كه شما را از او جدا سازد و درى نيست كه بر روى شما بسته ماند. او در همه جا هست ، در هر لحظه و زمان هست ، با آدميان و پريان هست . بخشش در خزانه اش رخنه پديد نياورد و هر چه عطا كند از داراييش نكاهد. خواهندگان هر چند خواهند مالش را به پايان نرسانند، آنكه خواستار نيل عطاى اوست هرگز به پايان گنجينه اش نرسد. كسى او را از پرداختن به ديگرى مانع نيايد و آوازى او را از آواز ديگر مشغول نسازد. بخشيدن نعمتى از گرفتن نعمت ديگر منصرفش نكند.
آنجا كه خشم گيرد از رحمت چشم نپوشد و آمرزش يكى از عقاب ديگرى بازش ندارد. پنهان بودنش ، پرده آشكار شدنش نيست و آشكار بودنش او را از نهان بودنش جدا نكند. نزديك است و دور از دسترس . بالاست و با همه نزديك . آشكار است و پنهان است . پنهان است و آشكار است . همه را پاداش دهد و كس او را پاداش ندهد. آفريدگان را به چاره گرى نيافريد و از آنان به سبب رنج و ملال يارى نخواست .
اى بندگان خدا، شما را به ترس از خدا سفارش مى كنم ، كه ترس از خدا به مثابه مهار شماست و نيز سبب برپايى شماست . به ريسمانهاى محكم تقوا درآويزيد و به حقايق آن چنگ بزنيد تا شما را به مواضع نهانى آسودگى برد. و به اوطان وسعت و فراخى سوق دهد و به حصارهاى استوار و منازل عزت بكشاند. در روزى كه از حيرت چشمها در چشمخانه ها بگردد و همه جا را تاريكى فراگيرد و شتران آبستن بى نگهبانى رها شوند. و در صور دميده شود و جانها از تنها بيرون آيند و زبانها لال گردد و كوههاى بلند و صخره هاى استوار خرد شده و بريزند آنسان ، كه از دور چون سرابهاى لرزان در نظر آيند و آباديها، زمينى خشك و هموار شوند. در آن روز، شفيعى نيست كه شفاعت كند و دوستى نيست كه به دفاع برخيزد و هيچ پوزشى سودمند نيفتد.
او را به رسالت فرستاد، در زمانى كه ، هيچ نشانه اى برپا نبود و هيچ چراغى نمى تابيد و هيچ راه روشنى پيش پاى مردم نبود. اى بندگان خدا، شما را به ترس از خدا سفارش مى كنم . از دنيا برحذر مى دارم ، كه دنيا سراى رخت بربستن است و جايگاه تيره شدن عيشهاست . ساكن آن همواره مهياى سفر است و آنكه در آن ، جاى گرم كرده ، آماده جدايى . دنيا اهل خود را پيوسته مى جنباند، چونان سفينه اى كه در لجه هاى دريا دستخوش طوفان گردد. پاره اى غرقه شوند و بميرند و برخى بر روى امواج از مرگ برهند و باد، با وزش خود آنان را اين سو و آن سو برد و گرفتار وحشت و هراس گرداند. از آن ميان ، آنكه هلاك شده ، بازش نتوان يافت و آنكه رهايى يافته ، باز هم رهسپار مرگ است .
اى بندگان خدا، اكنون دست به كارى زنيد، كه زبانها باز است و تنها درست و اعضاى بدن در فرمان است و جاى بازگشت گشاده است و جولانگاه ، پهناور است .
پيش از آنكه فرصت فوت شود و مرگ فرا رسد، فرا رسيدن مرگ را مسلم داريد و آن را آمده انگاريد و انتظارش مبريد
از اصحاب محمد (صلى الله عليه و آله ) آنان كه حافظان دين و رازداران او هستند، مى دانند، كه هرگز از فرمان خدا و پيامبرش سر برنتافته ام . و پيامبرش را به جان و دل يارى كرده ام ، آنجا كه پهلوانان واپس مى نشستند و گامها از پيش تاختن در مى ماندند. و اين شجاعتى بود كه خدا مرا به آن گرامى داشته بود.
رسول الله (صلى الله عليه و آله ) جان تسليم كرد و سرش بر سينه من بود. جانش بر كف دست من جارى شد و من آن را بر چهره خود كشيدم ، غسل دادنش را عهده دار شدم و ملايكه ياران من بودند. سراى و بيرون سراى پر از ناله و زارى و ملايكه بود.
دسته اى فرود مى آمدند و دسته اى فرامى رفتند، لحظه اى بانگ و فريادشان از گوش من نمى بريد. بر وى درود مى فرستادند تا او را در مدفنش به خاك سپرديم . آرى ، در زندگى و مرگ چه كسى سزاوارتر از من به اوست . پس بشتابيد با دل بينا و نيتهاى خويش را در كارزار با دشمن صافى سازيد. سوگند به كسى كه جز او خدايى نيست ، كه من بر جاده حق ره مى سپرم و آنان در لغزشگاه باطل اند. آنچه مى گويم ، مى شنويد. براى خود و شما از خدا آمرزش مى طلبم .
بانگ و فرياد وحوش را در بيابانها و نافرمانى بندگان را در خلوتها و آمد و شد ماهيان را در درياهاى ژرف و تلاطم آب را در وزش توفانها مى داند. و شهادت مى دهم كه محمد (صلى الله عليه و آله ) برگزيده و سفير وحى و پيامبر رحمت اوست .
اما بعد. شما را به ترس از خداوندى ، كه آفرينشتان را آغاز كرد، سفارش مى كنم .
خداوندى كه بازگشت شما به اوست . برآمدن نيازهايتان با اوست . اوست منتهاى خواستها و آرزوهاى شما و به سوى اوست ، راه راست شما و او پناهگاه شماست به هنگام بيم و هراس .
ترس از خدا، داروى دلهاى شما و روشنايى باطن شما و درمان بيمارى اجساد شما و به صلاح آورنده فساد سينه هاى شما و زداينده آلودگى نفوس شماست .
اوست روشنايى چشمان نابينايتان و ايمنى دلهايتان از هر بيم و هراس و روشنى بخش سياهى تاريكى شما.
اطاعت از خداى تعالى را به مثابه جامه زيرين خود سازيد نه جامه رويين ، بلكه ، درون جان خود جاى دهيد. نه تنها جامه زيرين كه درون قلب خود بريد. اطاعت از خدا بايد كه فرمانرواى شما باشد، در كارهايى كه مى كنيد و آبشخور شما باشد كه به هنگام تشنگى به آنجا مى رويد و ميانجى شما باشد براى دست يافتن به خواسته هايتان و سپر روز وحشت شما و چراغهاى درون گور شما. و آرامش بخش شما در طول وحشتتان و فراخ سازنده گورتان ، جايگاه اندوهبارتان .
اطاعت از خدا، بنده را از آنچه او را تلف مى كند و به هلاكت مى رساند، نگه مى دارد و از مخافتگاهها كه بر سر راه اوست ، مى رهاند و از تابش آتش دوزخ در امان مى دارد. هر كه دست در دامن تقوا زند، سختيهايى كه به او نزديك شده اند دور گردند و ناكاميها و مرارتها به كاميابيها و شيرينيها بدل گردد و امواج محن كه گرداگردش را گرفته اند، فروكش كنند و دشواريها به آسانيها گرايند و باران كرامت پروردگار كه منقطع شده بود از نو باريدن گيرد و رحمت حق كه از او رميده بود بدو روى آورد و چشمه هاى نعمت كه خشكيده بود روان گردد و باران اندك بركت قطره هاى درشت شود و ببارد.
پس بترسيد از خداوندى كه شما را به مواعظ خود بهره مند گردانيد و به وسيله پيامبرانش اندرز داد. و نعمت و احسان خويش بر شما ارزانى داشت . براى پرستش او خود را خوار داريد و حق طاعت او بگزاريد.
و اين اسلام دين خداست ، كه آن را براى خود برگزيد و به نظر عنايت خويش در آن نگريست و پرورش داد. بهترين آفريدگان خود را براى تبليغ آن اختيار كرد. و ستونهاى آن را بر بنياد دوستى خود برپاى داشت و به عزت و غلبه او، دينهاى ديگر را خوار ساخت و با برافراشتن آن ملتهاى ديگر را فرو داشت . با گرامى داشت آن دشمنانش را پست نمود و با يارى كردن آن ، معارضانش را فرو گذاشت . پايه هايش را محكم ساخت تا اركان گمراهى فرو ريزد. تشنه كامان را از آبگيرهاى آن سيراب نمود و آبگيرها را براى بردارندگان آب پر ساخت . سپس ، آن را به گونه اى استوارى بخشيد كه دستگيره اش را گسستن نباشد و حلقه هايش را گشودن نبود و شالوده اش منهدم نگردد و ستونهايش فرو نيفتند و درختش از ريشه برنيايد و زمانش به پايان نرسد و قوانينش كهنه و محو و شاخه هايش بريده نگردد. و راههايش تنگ و گذار دشتهاى هموارش دشوار نشود و رنگ كدورت نگيرد و استقامتش كجى نپذيرد و چوب مستقيم آن خميده نگردد. راههاى گشاده اش به تنگنا بدل نشود و چراغهاى فروزانش خاموشى نگيرد. و شيرينيش به تلخى نگرايد. اسلام را ستونهايى است كه خدا پايه هايشان را بر بنيان حقيقت استوار ساخته . چشمه هايى است با جوشش فراوان و چراغهايى است با پرتوى تابان و نشانه هايى است كه مسافرانش بدان راه جويند و علامتهايى است براى گمگشتگان در راهها. و آبشخورى است كه هر كه بدان در آيد، سيراب شود. خداوند نهايت خشنودى و بلندترين نقطه ستونهاى اديان خود را در آن قرار داد. و عاليترين درجه اطاعت از خود را در پيروى آن نهاد.
دين اسلام در نزد خدا دينى است با اركانى استوار و بنيانى رفيع و برهانى روشن و چراغى تابان و قدرتى پيروزمند و نشانه هايى بلند، كه كس را يارى خلاف آن نيست . پس بزرگش داريد و پيرويش كنيد و حقش را ادا نماييد و در موضع عز خود جايش دهيد.
خداى سبحان ، محمد (صلى الله عليه و آله ) را بحق به رسالت فرستاد در زمانى كه دنيا را سپرى شدن نزديك بود و آخرت روى آورده بود و جهان روشن و شادمان روى به تاريكى داشت و مردم دنيا به مشقت افتاده و جاى امن و راحتشان به خشونت گراييده ، دنيا را ويرانى نزديك شده ، مدت عمرش به سر رسيده و نشانه هاى نابوديش پديدار گشته و از مردمش بريده و حلقه هاى پيوندشان گسسته و عوامل در هم ريختنش ، بسيار و آثار رستگارى ، ناپيدا و عيبهايش آشكار و مدت دراز عمرش كوتاه شده بود. در اين هنگام ، خداوند، رسالت خويش را به او ابلاغ كرد تا امتش را ارجمندى كرامت كند و مردم زمانش را به بهار زندگى رساند و يارانش را سربلند سازد و ياورانش را مشرّف گرداند.
پس قرآن را بر او نازل كرد، نورى كه چراغهايش خاموش نشود. چراغى كه فروزندگيش كاستى نيابد، دريايى كه ژرفايش دانسته نگردد و راهى كه رونده اش را گمراه نكند و پرتوى كه روشناييش تاريكى نگيرد و فرقانى كه برهانش خاموشى نپذيرد و بنيانى كه اركانش ويران نگردد و شفايى كه در آن بيم بيمارى نباشد و پيروزيى كه يارانش منهزم نگردند و حقى كه ياورانش مغلوب و خوار نشوند. معدن ايمان است و عين ايمان ، چشمه هاى علم است و درياهاى آن ، باغهاى عدل است و آبگيرهاى آن ، سنگ بناى اسلام است و شالوده آن ، واديهاى حق است و دشتهاى هموار آن . دريايى است كه بردارندگان آب خاليش نسازند چشمه هايى است ، كه هر چه از آب آن كشند، پايان نپذيرد. آبشخورى است كه هر چه از آن آب برگيرند، فروكش نكند. و منزلهايى است كه مسافران ، راه آن گم ننمايند و نشانه هايى است كه از چشم روندگان پوشيده نماند و پشته هايى است كه قصدكنندگان از آن درنگذرند.
خداى تعالى ، آن را فرونشاننده تشنگى عالمان گردانيد و بهار دلهاى جويندگان فهم حقايق و مقصد و مقصود صالحان و دارويى كه پس از آن دردى نيايد و نورى كه با آن ظلمت نبود و ريسمانى كه دستگيره هاى آن محكم است و پناهگاهى بلند و استوار و پيروزى براى هر كه بدان تولّا جويد و امن و سلامت ، براى هر كه بدان داخل شود و هدايت براى هر كه بدان اقتدا كند و عذر خواه كسى كه بدان انتساب جويد و برهان براى كسى كه بدان سخن گويد و شاهد براى هر كه بدان مخاصمه نمايد و غلبه براى هر كه آن را حجت خود سازد و نگه دارنده كسى كه به آن عمل كند و مركب براى كسى كه آن را به كار دارد و نشانه براى كسى كه نشانه جويد و سپر براى هر كه خود را در پناه آن آرد و دانش براى هر كه به خاطر سپارد و حديث براى هر كه روايت كند و حكم براى هر كه داورى نمايد.
امر نماز را مراعات كنيد و به حفظ آن بكوشيد و بسيار به جاى آوريد و بدان به خداى تقرب جوييد كه نماز فريضه اى است بر مؤ منان كه حتما بايد در وقت خود آن را به جاى آرند. آيا به پاسخ دوزخيان گوش فرا نمى دهيد، در آن هنگام ، كه از ايشان مى پرسند: ((چه چيز شما را به جهنم كشاند؟ گويند ما از نمازگزاران نبوديم .))[SUP](64)[/SUP] نماز گناهان را مى ريزد، آنسان كه برگ درختان مى ريزد. و بند گناهان از گناهكاران مى گشايد آنسان ، كه بند از كسى بگشايند. رسول الله (صلى الله عليه و آله ) نماز را به چشمه آب گرم تشبيه كرده كه بر در سراى كسى باشد و او هر روز و هر شب پنج بار خود را در آن بشويد. پس ديگر چركى بر تن او باقى نمى ماند. حق نماز را مردان مؤ منى شناخته اند كه آنان را زيور متاعهاى اين جهانى ، از نماز، به كار ديگر مشغول نمى دارد و نه فرزندانشان و اموالشان كه نور ديدگان ايشان اند.
خداى سبحان مى فرمايد: ((مردانى كه هيچ تجارت و خريد و فروختى از ياد خدا و نمازگزاردن و دادن زكات بازشان ندارد.))[SUP](65)[/SUP] پيامبر (صلى الله عليه و آله ) با آنكه مژده بهشتش داده بودند، خود را براى نماز به رنج مى افكند. زيرا، خداى سبحان گفته بود، كه ((كسان خود را به نماز فرمان ده و خود در آن كار پاى بيفشر.))[SUP](66)[/SUP] پيامبر كسان خود را به نماز فرمان مى داد و خود در آن تحمل رنج مى فرمود.
همچنين ، زكات را با نماز سبب تقرب مسلمانان به خدا قرار داده است . هر كس زكات را به طيب خاطر و از روى خشنودى بدهد، كفاره گناهان او خواهد بود و نيز او را از آتش جهنم باز مى دارد و حفظ مى كند. پس كسى كه زكات مى دهد نبايد همواره خاطر بدان گمارد و بر اداى آن افسوس خورد. زيرا هر كس زكات بدهد ولى نه به طيب خاطر و خشنودى دل ، و از خدا اميد داشته باشد كه چيزى برتر از آنچه داده پاداش گيرد، چنين كسى كه به سنت پيامبر (صلى الله عليه و آله ) جاهل است و در مزد زيان كرده است . عملش از دستش رفته و پشيمانى خواهد كشيد.
همچنين است ، اداى امانت . كسى كه از امانت داران نباشد از رحمت حق نوميد است . زيرا امانت به آسمانهاى افراشته و زمين گسترانيده شده و كوههاى بلند و استوار، كه از آنها بلندتر و پهناورتر و فراتر و بزرگتر نبود، عرضه شد. بواقع ، آسمان و زمين و كوه با وجود بلندى و پهناورى و قوت و ارجمندى از رفتن به زير بار امانت امتناع كردند و از عقوبت پروردگار ترسيدند. آنها چيزى را دريافته بودند كه موجودى ناتوان مانند انسان در نيافته بود. ((او ستم پيشه و نادان بود.))[SUP](67)[/SUP]
بر خداى ، سبحانه و تعالى ، آنچه بندگان در شب و روزشان به جاى مى آورند پوشيده نيست . بر خردترين اعمالشان آگاه است و به علم بر آنها احاطه دارد.
اندامهايتان گواهان او هستند و اعضاى بدنتان لشكرهاى او و ضمايرتان جاسوسان او و اعمال نهانيتان بر او آشكار است .
به خدا سوگند، معاويه از من زيركتر نيست . او پيمان شكنى مى كند و گنه كارى .
اگر پيمان شكنى را ناخوش نمى داشتم ، من زيركترين مردم مى بودم . ولى پيمان شكنان ، گنه كارند و گنه كاران ، نافرمان . هر پيمان شكنى را در روز قيامت پرچمى است كه بدان شناخته گردد. به خدا سوگند، مكر و خدعه مرا غافلگير نكند و در سختيها ناتوان نشوم
اى مردم ، در راه هدايت ، اگر رهروانش اندك اند، وحشت مكنيد. زيرا مردم همه بر سفره اى نشسته اند، كه اندكى سير كند و گرسنگى دراز در پى دارد. اى مردم ، خشنودى نمودن از كارى و ناخشنودى نمودن از كارى پاداش و كيفر را فراگير كند.
ماده شتر قوم ثمود را يك تن كشت ولى عذاب همه را در برگرفت ، زيرا همه از كشتن آن خشنود بودند. خداى تعالى فرمايد: ((آن را كشتند و همه پشيمان شدند))[SUP](68)[/SUP]
زمانى نگذشت كه زمينشان صدا كرد و فرو رفت ، چونان صداى گاو آهن تفته در زمين نرم .
اى مردم ، هر كه در راه روشن و آشكار رود به آب رسد و هر كه از آن تخلّف جويد در بيابان سرگردان بماند.
سخنى از آن حضرت (ع ) اين سخن از آن حضرت روايت شده كه هنگام به خاك سپردن سيده زنان، فاطمه (عليهما السلام ) بر سر قبر رسول اللّه (ص )، چنانكه گويى با او راز مى گويد،بيان داشته است :
سلام بر تو، اى پيامبر خدا. سلام من و دخترت كه اكنون در كنار تو فرود آمده و چه زود به تو پيوست . اى رسول خدا، بر مرگ دخت برگزيده تو، شكيبايى من اندك است و طاقت و توانم از دست رفته ولى مرا، كه اندوه عظيم فرقت تو را ديده ام و رنج مصيبت تو را چشيده ام ، جاى شكيبايى است . من خود تو را به دست خود در قبر خواباندم و هنگامى كه سر بر سينه من داشتى ، جان به جان آفرين تسليم نمودى . ((انا لله و انا اليه راجعون )).
آن وديعت بازگردانده شد و آن امانت به صاحبش رسيد. و اندوه مرا پايانى نيست . همه شب خواب به چشمم نرود تا آنگاه كه خداوند براى من سرايى را كه تو در آن جاى گرفته اى ، اختيار كند. بزودى ، دخترت تو را خبر دهد كه چگونه امتت گرد آمدند و بر او ستم كردند. همه سرگذشت را از او بپرس و خبر حال ما از او بخواه .
اينها در زمانى بود كه از مرگ تو ديرى نگذشته بود و تو از يادها نرفته بودى . بدرود تو را و دخترت را. بدرود كسى كه وداع مى كند، نه بدرود كسى كه رنجيده و ملول است . اگر از اينجا بازمى گردم نه از روى ملالت است و اگر درنگ مى كنم نه به سبب آن است كه به وعده اى كه خدا به صابران داده است بدگمان شده ام .
و من كلام له ع اءَيُّهَا النَّاسُ، إِنَّما الدُّنْيا دارُ مَجازٍ، وَالْآخِرَةُ دارُ قَرارٍ، فَخُذُوا مِنْ مَمَرِّكُمْ لِمَقَرِّكُمْ، وَ لا تَهْتِكُوا اءَسْتارَكُمْ عِنْدَ مَنْ يَعْلَمُ اءَسْرارَكُمْ، وَ اءَخْرِجُوا مِنَ الدُّنْيا قُلُوبَكُمْ مِنْ قَبْلِ اءَنْ تَخْرُجَ مِنْها اءَبْدانُكُمْ، فَفِيها اخْتُبِرْتُمْ، وَ لِغَيْرِها خُلِقْتُمْ.
إِنَّ الْمَرْءَ إِذا هَلَكَ قالَ النَّاسُ: ما تَرَكَ؟ وَ قالَتِ الْمَلائِكَةُ: ما قَدَّمَ؟ لِلَّهِ آباؤُكُمْ! فَقَدِّمُوا بَعْضا يَكُنْ لَكُمْ، قَرْضا وَ لا تُخْلِفُوا كُلًّا فيكُونَ عَلَيْكُمْ
سخنى از آن حضرت (ع )
اى مردم ، اين دنيا سرايى است كه گذرگاه شماست و آخرت ، سرايى است پايدار.
پس از اين سراى كه گذرگاه شماست براى آن سراى كه قرارگاه شماست ، توشه برگيريد. پرده هايتان را نزد كسى كه اسرارتان را مى داند برمدريد. پيش از آنكه بدنهاتان را از دنيا بيرون برند، دلهايتان را از دنيا بيرون كنيد. شما در دنيا در معرض آزمايش بوده ايد، زيرا براى سرايى جز اين آفريده شده ايد. هنگامى كه كسى بميرد، مردم مى گويند چه برجاى نهاده و ملايكه مى گويند، چه پيش فرستاده . خدا بر پدرانتان رحمت آورد. بخشى را پيش فرستيد تا از آن سود بريد و همه را پس از خود مگذاريد تا وزو و بالتان گردد.
سخنى از آن حضرت (ع ) همواره در ميان اصحاب خود چنين ندا مى داد: مهيا شويد خدايتان رحمت كناد كه در ميان شما بانگ رحيل در داده اند.
درنگ خويش در دنيا كمتر سازيد و همراه توشه هاى نيكويى كه با خود برداشته ايد، بازگرديد، زيرا روياروى شما گردنه اى است كه از آن بسختى توان گذشت . منزلهايى است وحشتناك و هول انگيز، كه بناچار بر آنها داخل خواهيد شد و در آنجا درنگ خواهيد كرد. بدانيد، كه مرگ از نزديك به گوشه چشم در شما مى نگرد و چنانكه پندارى ، در چنگالهاى آن گرفتار آمده ايد، ناخن در تنتان فرو برده است . كارهاى بس دشوار و رنجهاى كمر شكن آن شما را در برگرفته . پس پيوند خود با دنيا ببريد و به توشه تقوا پشت خود قوى سازيد.
برخى از اين كلام پيش از اين آمده بود و آن روايتى ديگر بود غير از اين .
سخنى از آن حضرت (ع ) خطاب به طلحه و زبير، پس از بيعت به خلافت . آن دو از اينكه امام(ع ) در كارها با آنها مشورت نكرده و از ايشان يارى نخواسته ، اظهار ناخشنودى كرده بودند.
شما دو تن به اندك ناخشنود شديد و كارهاى بسيارى را به تاءخير انداختيد. چرا نمى گوييد كه شما را در چه چيزى حقى بوده و من آن را از شما دريغ داشته ام ؟ و در تصرف كدام نصيب و عطايى خود را بر شما ترجيح نهاده ام ؟ يا كدام حق و دعوايى بود كه يكى از مسلمانان نزد من آورد و من در اداى آن ناتوان بوده ام يا حكم آن نمى دانسته ام يا در آن خطا نموده ام ؟
به خدا سوگند، نه به خلافت رغبتى داشتم و نه به حكومت نيازى . اين شما بوديد كه مرا به آن فراخوانديد و بر من تحميلش نموديد. هنگامى كه خلافت به من رسيد به كتاب خدا و آنچه براى ما در آن مقرر داشته و فرمانمان داده كه بر شيوه آن عمل كنيم ، نظر كردم و از آن پيروى نمودم . و به سنتى كه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) نهاده است اقتدا كردم . بنابراين ، ديگر به راءى شما و جز شما نيازى نداشتم . براى من حكمى هم پيش نيامده كه آن را ندانم و از شما دو تن يا برادران مسلمانم مشورت خواهم . اگر چنين وضعى پيش آمده بود، هرگز از مشورت با شما و ديگران روى نمى گردانيدم . اما در باب اينكه چرا در تقسيم ، مساوات مى كنم ، اين هم چيزى است كه من به راءى خود يا از روى هواى نفس در آن قضاوت نكرده ام . من و شما دو تن ديده ايم كه رسول الله (صلى الله عليه و آله ) در اين باب چه حكمى آورده و چگونه عمل كرده است . پس در كارى كه خدا حكمش را مقرر داشته و امضا كرده بود، نيازى به راءى و نظر شما نداشتم . به خدا سوگند، شما دو تن را و جز شما را بر من حقى نيست كه زبان شكايت گشاييد. خداوند دلهاى ما را و شما را به حق متمايل سازد. و در دل ما و شما شكيبايى اندازد.
(سپس فرمود): خدا بيامرزد كسى را كه حقى را ببيند و آن را يارى دهد و ستمى را ببيند و آن را دور سازد و صاحب حق را در گرفتن حقش يار باشد.
سخنى از آن حضرت (ع ) هنگامى كه شنيد گروهى از اصحابش در جنگ صفين ، شاميان را دشناممى گويند چنين فرمود:
دوست ندارم كه شما دشنام دهنده باشيد. ولى اگر به توصيف اعمال و بيان حالشان بپردازيد، سخنتان به صواب نزديكتر و عذرتان پذيرفته تر است . به جاى آنكه دشنامشان دهيد، بگوييد بار خدايا خونهاى ما و آنها را از ريختن نگه دار و ميان ما و ايشان آشتى انداز و آنها را كه در اين گمراهى هستند راه بنماى . تا هر كه حق را نمى شناسد، بشناسد و هر كه آزمند گمراهى و دشمنى است از آن باز ايستد.
سخنى از آن حضرت (ع ) هنگامى كه يارانش در باب حكميت با او راه مخالفت پيش گرفتند،فرمود: اى مردم ، كار من با شما به گونه اى بود كه به دلخواه من بود. تا زمانى كه جنگ ناتوانتان ساخت . به خدا سوگند، چيزهايى را از شما گرفت ، ولى چيزهايى را هم برايتان باقى گذاشت و دشمنان شما را بيش از شما ناتوان ساخت .
من ديروز فرمانده بودم ، امروز فرمانپذيرم . ديروز من نهى مى كردم امروز مرا نهى مى كنند. شما دوست داريد كه زنده بمانيد و من نمى توانم شما را به كارى وادارم كه خود نمى خواهيد.
سخنى از آن حضرت (ع ) امام (ع ) در بصره به عيادت علاء بن زياد حارثى رفت و علاء ازاصحابش بود. چون فراخى خانه اش را ديد، چنين فرمود:
سرايى به اين فراخى در دنيا به چه كارت مى آيد و حال آنكه ، در آخرت نيازت بدان بيشتر است . البته اگر بخواهى ، با همين خانه به خانه آخرت هم خواهى رسيد، هرگاه در آن مهمانان را طعام دهى و خويشاوندان را بنوازى و حقوقى را كه به گردن توست ادا كنى . بدينسان ، به خانه آخرت هم پرداخته اى .
علاء گفت :
يا اميرالمؤ منين از برادرم ، عاصم بن زياد به تو شكايت مى كنم .
على (ع ) پرسيد :
او را چه مى شود
علاء گفت :
جامه پشمين پوشيده و از دنيا بريده است .
على (ع ) گفت :
او را نزد من بياوريد. چون بياوردندش ، فرمود اى دشمن حقير خويش ، شيطان ناپاك خواهد كه تو را گمراه كند. آيا به زن و فرزندت ترحم نمى كنى پندارى كه خدا چيزهاى نيكو و پاكيزه را بر تو حلال كرده ولى نمى خواهد كه از آنها بهره مند گردى تو در نزد خدا از آنچه پندارى پست تر هستى .
عاصم گفت :
يا اميرالمؤ منين تو خود نيز جامه خشن مى پوشى و غذاى ناگوار مى خورى على (ع ) در پاسخ او فرمود:
واى بر تو. مرا با تو چه نسبت خداوند بر پيشوايان دادگر مقرر فرموده كه خود را در معيشت با مردم تنگدست برابر دارند تا بينوايى را رنج بينوايى به هيجان نياورد و موجب هلاكتش گردد