You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser.
✯ ستـاره چیـن بـرکـه هـای شب ✯
✿ و دختـرے ڪـہ گونـههایـش را
با برگـ هاے شمعـدانے رنگـ مےزد ...
آه, اڪنوטּ زنـے تنهاستـ ! ✿
محبّـت هایـت را شمـردمـ درسـت ..
امـّـا ایـن عشـق را پـس بگیـر ؛ گـوشه نـدارد !!
مـن اینـجا دلمـ سخـت معـجـزه مـی خـواهد
و تـو
انگـار معجـزه هایـت را گـذاشتـه ای بـرای روز مبــادا ..
منـطق ریـاضى میـگه :
هـر مسالـه اى كـه دیـدى آسـون داره حـل میـشه ، بـدون راه حلّـت اشـتبـاهه .
مقصد ، مال ِ شهر ِ قصّه ی ِ بچّه گی ها ست ،
دنیای ِ آدم بزرگ ها ،
فقط جادّه دارد …!
چـه خـوشـحـالـم تـو قـلـبـت غـصـّـه هـا مــُـردن ..
و تو میـدانی ...
آنقـدر"دوωـتت دارґ "ڪہ פـَتی اگر ...
ωـرم بہ ωـنگ بـפֿـورد...
یـا ωـنگ بہ ωـرم ...
از ایـטּ دوωـتت دارґ دωـت بر نـפֿـواهـم داشت !
☍زنـدگـے شبیـﮧ شـعـــری سـت !
قـافیـﮧ هایش بــا مَـטּ ...
”
تــُـو ”
فـقط هـمیــشـﮧ ردیف بـاش..
گاهــــی .. دِلــــــم تفــــــریح ناسالم می خـــــــواد ؛ مثـــــل فکر کــــــــردن به تــــــــــو !
صبـرت کـه تمـام شـد ، نـرو .. معـرفت تـازّه از آن لـحظه آغـاز میـشود ..
خبرت هسـت کـه از خوبـی خـود بـی خبـری ؟!
بـخـدا خـوب تـــر از خـوب تـر از خوبتــری ...
زمانـی تـازه تر میـشم ..
نخستین واژه لبخــند شـه ..
کمی دلتنــگ هـم باشیـم ..
دلا بی غصه پیــوند شـه ..
° نگـاه کـُـن .. تمــام هستیـم خراب میشود .. شـراره ای مرا به کــام میکشـد .. مـرا به اووووووج میبـرد .. مـرا به دام میکـشد °
ミ یکی ابــر سیه آمد که روی مـاه تابان را بپوشانید . . . صبــا را دیدم و گفتم صبا دستــم به دامانت ミ
صـدای تـو .. صـدای بــال برفـی فرشتگان .. نگـاه کـُن کـه من کــجا رسیـده ام ؟! .. بـه کهـکـشان بـه بیـکران بـه جــاودان ღ
✯ نگــاه کـُن .. من از ستـاره سـوووووختم .. لبـالـب از ستـارگـان تـب شـدم ..
چـو ماهیـان سـرخ رنگـ سـاده دل .. ستـاره چیـن بـرکـه هـای شب شـدم !!
مـرا دگر رهـا مکن . . مـرا از این ستـاره هـا جـــــدا مکـن . . نگـاه کـُن کـه مـوم شـب بــراه مـا . . چگـونـه قطـــــره قطـره آب مـیشـود ..ܓ✿
از میــان مدادهایم
" سفــید کمـرنگ " را برمی گزیـنم
و حضورم را نقــاشی می کنم !!!
و
ای کاش به زمـانی بر می گشتیم
که تنها غــــم زندگیمان
شکستن نــوک مدادمان بود
چه سرگردان است این عشق ..که باید نشانی اش را .. از کوچه های بن بست گرفت !
آدمی را توانایـی .. عشق نیست .. در عشـق می شکنـد و می میـرد !