امروز خیلی خسته بودم. بعدازظهر بود تنها به کارگرها سر می زدم .یک لحظه یاد آقا محمد آبی دل :گل: افتادم وگفتم کاش می توانستم با ایشان تماس بگیرم. 10 دقیقه نگذشته بود . تلفن زنگ زد. فرمود الو. (تا کنون سعادت شنیدن صدای ایشان را نداشتم)تعجب نکنید. گفتم محمد جان سلام. فکر کنم خودش هم شوکه شد فرمود بله . گفتم محمد آقا نیستی؟ فرمود بله. صحبت کردیم. لحن صدا و تن صدا و گرمی صحبت همانی بود که در انجمن هست. گفتم دیگر خسته نیستم. تشکر از حضور با ارزش ایشان.
با اجازه استاد :گل:حالا من هم بگم !!
بعد از ظهر رفتم پارک پامچال رو به روی سینما پامچل! پاتقم هست اون جا !کنار دریاچه سیگارم رو روشن کردم و کشیدم ! وقتی تموم شد رو نیمکت نشستم و زنگ زدم به استاد ...
گفتم:
الو
فرمودند:محمد جان سلام ( من اینجوری شدم:تعجب

گفتم:
بله؟!؟
فرمودند:مگه محمد جان نیستی(من اینجوری تر شدم:تعجب::تعجب

گفتم :
بله ...
و...
در کل اول کپ کردم !! ولی یه کم حرفیدیم بیش از پیش عاشق استاد شدم !! باور کنید صداشون گرم و صمیمی ! اخلاقشون ملایم و بامحبت ! و صد البته مهربون بود!
استاد خودمی :نیش: با هیچی هم عوضتون نمیکنم:بغل: