• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

تکراری های دلنشین

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
حتما براتون تا حالا پیش اومده که شعر زیبایی رو با لذت تمام می خونید ولی چون تکراری هستش از پست کردن اون در انجمن خودداری می کنید
این تاپیک باشه برای شعرهای تکراری که دوستشون داریم
در این تاپیک هر شعر و نوشته ادبی رو هر چه قدر که دوست دارید می تونید تکرار کنید.......:گل:
 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
536116_311310135611007_127803183961704_719720_19931399_n.jpg



شقایق گفت :با خنده نه بیمارم، نه تبدارم
اگر سرخم چنان آتش حدیث دیگری دارم
گلی بودم به صحرایی نه با این رنگ و زیبایی
نبودم آن زمان هرگز نشان عشق و شیدایی
یکی از روزهایی که زمین تبدار و سوزان بود
و صحرا در عطش می سوخت تمام غنچه ها تشنه
ومن بی تاب و خشکیده تنم در آتشی می سوخت
ز ره آمد یکی خسته به پایش خار بنشسته
و عشق از چهره اش پیدای پیدا بود ز آنچه زیر لب
می گفت :
شنیدم سخت شیدا بود نمی دانم چه بیماری
به جان دلبرش افتاده بود- اما
طبیبان گفته بودندش
اگر یک شاخه گل آرد
ازآن نوعی که من بودم
بگیرند ریشه اش را و
بسوزانند
شود مرهم
برای دلبرش ، آندم
شفا یابد
چنانچه با خودش می گفت بسی کوه و بیابان را
بسی صحرای سوزان را به دنبال گلش بوده
و یک دم هم نیاسوده که افتاد چشم او ناگه
به روی من
بدون لحظه ای تردید شتابان شد به سوی من
به آسانی مرا با ریشه از خاکم جداکرد و
به ره افتاد
و او می رفت و من در دست او بودم
و او هرلحظه سر را
رو به بالاها
تشکر از خدا می کرد
پس از چندی
هوا چون کوره آتش زمین می سوخت
و دیگر داشت در دستش تمام ریشه ام می سوخت
به لب هایی که تاول داشت گفت:اما چه باید کرد؟
در این صحرا که آبی نیست
به جانم هیچ تابی نیست
اگر گل ریشه اش سوزد که وای بر من
برای دلبرم هرگز
دوایی نیست
واز این گل که جایی نیست ؛ خودش هم تشنه بود اما!!
نمی فهمید حالش را چنان می رفت و
من در دست او بودم
وحالا من تمام هست او بودم
دلم می سوخت اما راه پایان کو ؟
نه حتی آب، نسیمی در بیابان کو ؟
و دیگر داشت در دستش تمام جان من می سوخت
که ناگه
روی زانوهای خود خم شد دگر از صبر اوکم شد
دلش لبریز ماتم شد کمی اندیشه کرد- آنگه
مرا در گوشه ای از آن بیابان کاشت
نشست و سینه را با سنگ خارایی
زهم بشکافت
زهم بشکافت
اما ! آه
صدای قلب او گویی جهان را زیرو رو می کرد
زمین و آسمان را پشت و رو می کرد
و هر چیزی که هرجا بود با غم رو به رو می کرد
نمی دانم چه می گویم ؟ به جای آب، خونش را
به من می داد و بر لب های او فریاد
بمان ای گل
که تو تاج سرم هستی
دوای دلبرم هستی
بمان ای گل
ومن ماندم
نشان عشق و شیدایی
و با این رنگ و زیبایی
و نام من شقایق شد
و نام من شقایق شد



فریبا شش بلوکی
 

baroon

متخصص بخش ادبیات



گزیده ی اشعار از کتاب « دروغ هایِ » | علی محمّد مؤدّب







می توانی شیرین کنی برایم


می توانی شیرین کنی برایم
زهرخنده های سیاستمداران
و غوغای جام های جهانی را
رفتن در صف های نانوایی ها
و بانک ها را
ماندن در حافظه ی ضعیف مترو را

می تونی شیرین کنی برایم
زندگی را
که گویی از دندان ماری
قطره قطره
در کاسه ی قلبم می چکد

نترس بانوی کوچکم!
وظیفه ی سهمگینی نیست
در فنجان صبح من
شکر بریز!

 

baroon

متخصص بخش ادبیات


آیا تا به حال به کودکان نگریسته اید؟



آیا تا به حال به کودکان نگریسته اید؟

در حالیکه به بازی "چرخ چرخ" مشغولند؟
و یا به صدای باران گوش فرا داده اید؟
آن زمان که قطراتش به زمین برخورد می کند؟
تا به حال به دنبال پروانه ای دویده اید،

آن زمان که نامنظم و بی هدف به چپ و راست پرواز می کند؟
یا به خورشید رنگ پریده خیره گشته اید، آن زمان که در مغرب فرو می رود؟
کمی آرام تر حرکت کنید!
اینقدر تند و سریع به رقص درنیایید
زمان کوتاه است ...
موسیقی بزودی پایان خواهد یافت
آیا روزها را شتابان پشت سر می گذارید؟
آنگاه که از کسی می پرسید حالت چطور است،
آیا پاسخ سوال خود را می شنوید؟
هنگامی که روز به پایان می رسد
آیا در رختخواب خود دراز می کشید؟
و اجازه می دهید که صدها کار ناتمام بیهوده و روزمره
در کله شما رژه روند؟
سرعت خود را کم کنید ، کم تر شتاب کنید...
اینقدر تند و سریع به رقص در نیایید!
زمان کوتاه است...
موسیقی دیری نخواهد پائید!
آیا تا بحال به کودک خود گفته اید،
"فردا این کار را خواهیم کرد"
و آنچنان شتابان بوده اید
که نتوانید غم او را در چشمانش ببینید؟
تا بحال آیا بدون تأثری
اجازه داده اید دوستی ای به پایان رسد،
فقط بدان سبب که هرگز وقت کافی ندارید؟

آیا هرگز به کسی تلفن زده اید
فقط به این خاطر که به او بگویید: دوست من، سلام؟
حال کمی سرعت خود را کم کنید، کمتر شتاب کنید...
اینقدر تند وسریع به رقص درنیایید...
زمان کوتاه است!
موسیقی دیری نخواهد پایید
آن زمان که برای رسیدن به مکانی چنان شتابان می دوید،
نیمی از لذت راه را بر خود حرام می کنید...
آنگاه که روز خود را با نگرانی و عجله بسر می رسانید،
گویی هدیه ای را ناگشوده به کناری می نهید...
زندگی که یک مسابقه دو نیست!
کمی آرام گیرید
به موسیقی گوش بسپارید
قبل از اینکه آهنگ به پایان برسد...

 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
آرامش یعنی:

نگاه به گذشته و شکر خدا
نگاه به آینده و اعتماد به خدا
نگاه به اطراف و جستجوی خدا
نگاه به درون و دیدن خدا
لحظه هایت سر شار از حضور خدا . . .
 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
عشق، تصمیم قشنگی ست
بیـا عـاشق شـو
نه اگر قلب تو سنگی ست
بیـا عـاشق شـو
آسمان زیر پروبال نگاهت آبی ست
شوق پرواز تو رنگی ست
بیـا عـاشق شـو
ناگهان حادثه ی عشق، خطر کن، بشتاب
خوب من، این چه درنگی ست
بیـا عـاشق شـو
با دل موش، محال است که عاشق گردی
عشق، تصمیم پلنگی ست
بیـا عـاشق شـو
تیز هوشان جهان، بر سر کار عشقند
عشق، رندی است، زرنگی ست
بیـا عـاشق شـو
کاش در محضر دل بودی و میدیدی تو
بر سر عشق، چه جنگی ست!
بیـا عـاشق شـو
مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز
صورت آینه زنگی ست،
بیـا عـاشق شـو
می رسی با قدم عشق به منزل، آری...
عشق، رهوار خدنگی ست،
بیـا عـاشق شـو
باز گفتی تو که فردا!!! به خدا فردا نیست
زندگی، فرصت تنگی ست،
بیـا عـاشق شـو
کار خیر است، تأمل به خدا جایز نیست!
عشق، تصمیم قشنگی ست

بیـا عـاشق شـو.....................؟؟
 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
زندگی چون گل سرخيست پر از خار پر از برگ پر از عطر لطيف
يادمان باشد اگر گل چيديم
عطر و برگ و گل و خار همه همسايه ديوار به ديوار همند.


538344_253036168136235_1403598941_n.jpg
 
آخرین ویرایش:

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
248012_392688194115770_962869364_n.jpg


به سلامتی پدری که شادیش را با زن و بچه اش تقسیم می کند،
غم و غصه اش را با روزنامه و رادیو...

به سلامتی پدری که «نمی توانم» را در چشمانش زیاد دیدیم
ولی از زبانش هرگز نشنیدیم ...

به سلامتی پدری که طعم پدر داشتن را نچشید،
اما برای خیلی ها پدری کرد...

به سلامتی پدری که لباس خاکی و کثیف می پوشد،
برای سیر کردن شکم خانواده اش کارگری می کند،
اما بچه اش خجالت می کشد به دوستانش بگوید او پدرم است!

به سلامتی پدری که کفِ خیابان ها را جارو می زند
تا زن و بچه اش کف خانه کسی را جارو نزنند...
 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
دلم جز مهر مه رویان طریقی بر نمی‌گیرد
ز هر در می‌دهم پندش ولیکن در نمی‌گیرد

خدا را ای نصیحتگو حدیث ساغر و می گو
که نقشی در خیال ما از این خوشتر نمی‌گیرد

بیا ای ساقی گلرخ بیاور باده ی رنگین
که فکری در درون ما از این بهتر نمی‌گیرد

صراحی می‌کشم پنهان و مردم دفتر انگارند
عجب گر آتش این زرق در دفتر نمی‌گیرد

من این دلق مرقع را بخواهم سوختن روزی
که پیر می فروشانش به جامی بر نمی‌گیرد

از آن رو هست یاران را صفاها با می لعلش
که غیر از راستی نقشی در آن جوهر نمی‌گیرد

سر و چشمی چنین دلکش تو گویی چشم از او بردوز
برو کاین وعظ بی‌معنی مرا در سر نمی‌گیرد

نصیحتگوی رندان را که با حکم قضا جنگ است
دلش بس تنگ می‌بینم مگر ساغر نمی‌گیرد

میان گریه می‌خندم که چون شمع اندر این مجلس
زبان آتشینم هست لیکن در نمی‌گیرد

چه خوش صید دلم کردی بنازم چشم مستت را
که کس مرغان وحشی را از این خوشتر نمی‌گیرد

سخن در احتیاج ما و استغنای معشوق است
چه سود افسونگری ای دل که در دلبر نمی‌گیرد

من آن آیینه را روزی به دست آرم سکندروار
اگر می‌گیرد این آتش زمانی ور نمی‌گیرد

خدا را رحمی ای منعم که درویش سر کویت
دری دیگر نمی‌داند رهی دیگر نمی‌گیرد

بدین شعر تر شیرین ز شاهنشه عجب دارم
که سر تا پای «حافظ» را چرا در زر نمی‌گیرد


حافظ
 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
یادمان باشد به دل کوزه آب، که بدان سنگ شکست
بستی از روی محبت بزنیم
تا اگر آب در آن سینه‌ی پاکش ریزند، آبرویش نرود …
یادمان باشد فردا حتما، ناز گل را بکشیم
حق به شب بو بدهیم
و نخندیم دگر به تَرَک‌های دل هر گلدان …
و به انگشت نخی خواهیم بست، تا فراموش نگردد فردا
زندگی شیرین است
زندگی باید کرد
و بدانم که شبی خواهم رفت
و شبی هست که نباشد پس از آن فردایی …




فروغ فرخزاد
 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشم
عـاشـق نمی شـوی که ببـینی چه می کـشـم

پروانه را شکایتی از جور شمع نیست
عمری است در هوای تو می سوزم و خوشم



شهریار
 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی

185936_167571923294066_4126292_n.jpg


یوسف گمگشته بازآید به کنعان غم مخور
کلبه ی احزان شود روزی گلستان غم مخور

ای دل غمدیده حالت به شود دل بد مکن
وین سر شوریده باز آید به سامان غم مخور

گر بهار عمر باشد باز بر تخت چمن
چتر گل در سر کشی ای مرغ خوشخوان غم مخور

دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت
دایما یکسان نباشد حال دوران غم مخور

هان مشو نومید چون واقف نه‌ای از سر غیب
باشد اندر پرده بازی‌های پنهان غم مخور

ای دل ار سیل فنا بنیاد هستی برکند
چون تو را نوح است کشتیبان ز طوفان غم مخور

در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم
سرزنش‌ها گر کند خار مغیلان غم مخور

گر چه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعید
هیچ راهی نیست کان را نیست پایان غم مخور

حال ما در فرقت جانان و ابرام رقیب
جمله می‌داند خدای حال گردان غم مخور

«حافظا» در کنج فقر و خلوت شب‌های تار
تا بود وردت دعا و درس قرآن غم مخور




حافظ



 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
چون بلبل مست راه در بستان یافت
روی گل و جام باده را خندان یافت

آمد به زبان حال در گوشم گفت
دریاب که عمر رفته را نتوان یافت




حکیم ابوالفتح عمربن ابراهیم الخیامی “خیام”

 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
306683_335186729890014_1535449422_n.jpg


گفتی دوستت دارم

و من به خیابان رفتم
فضای اتاق برای پرواز کافی نبود !


گروس عبدالملکیان
 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
اندکی فکر کن ...
به آنهایی فکر کن که هیچگاه فرصت آخرین نگاه و خداحافظی را نیافتند.

به آنهایی فکر کن که در حال خروج از خانه گفتند :
"روز خوبی داشته باشی"، و هرگز روزشان شب نشد.
به بچه هایی فکر کن که گفتند :
"مامان زود برگرد"، و اکنون نشسته اند و هنوز انتظار می کشند.
به دوستانی فکر کن که دیگر فرصتی برای در آغوش کشیدن یکدیگر ندارند
و ای کاش زودتر این موضوع را می دانستند.
به افرادی فکر کن که بر سر موضوعات پوچ و احمقانه رو به روی هم می ایستند
و بعد "غرور" شان مانع از "عذر خواهی" می شود،
و حالا دیگر حتی روزنه ای هم برای بازگشت وجود ندارد.
من برای تمام رفتگانی که بدون داشتن اثر و نشانه ای از مرگ،
ناغافل و ناگهانی چشم از جهان فرو بستند،
سوگواری می کنم.
من برای تمام بازماندگانی که غمگین نشسته اند و هرگز نمی دانستند که :
آن آخرین لبخند گرمی است که به روی هم می زنند،
و اکنون دلتنگ رفتگان خود نشسته اند،
گریه می کنم.
به افراد دور و بر خود فکر کنید ...
کسانی که بیش از همه دوستشان دارید،
فرصت را برای طلب "بخشش" مغتنم شمارید،
در مورد هر کسی که در حقش مرتکب اشتباهی شده اید.
قدر لحظات خود را بدانید.
حتی یک ثانیه را با فرض بر این که آنها خودشان از دل شما خبر دارند از دست ندهید؛
زیرا اگر دیگر آنها نباشند،
برای اظهار ندامت خیلی دیر خواهد بود !
"دیروز"
گذشته است؛
و
"آینده"
ممکن است هرگز وجود نداشته باشد.
لحظه "حال" را دریاب
چون تنها فرصتی است که برای رسیدگی و مراقبت از عزیزانت داری.
اندکی فکر کن ..
 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
عــشــق فــقــط عــزیزم و دوســـتت دارم نــیــســــت
عشق اینه که
تو هر شرایطی باهاش باشی , حتی اگه نفهمه.........!

282741_414274391958111_1335367750_n.jpg
 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
دلم قلمرو جغرافياى ويرانى است
هواى ناحيه ما هميشه بارانى است

دلم ميان دو درياى سرخ مانده سياه
هميشه برزخ دل تنگه پريشانى است

مهار عقده آتشفشان خاموشم

گدازه هاى دلم دردهاى پنهانى است

صفات بغض مرا فرصت بروز دهيد
درون سينه من انفجار زندانى است

تو فيض يك اقيانوس آب آرامى
سخاوتى، كه دلم خواهشى بيابانى است!



 

محمد

کاربر ويژه
نگاه مرد مسافر به روی میز افتاد:(( چه سیب های قشنگی!))
قشنگ یعنی تعبیر عاشقانه اشکال...


سهراب
 
بالا