• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

تکراری های دلنشین

مهشید

کاربر ويژه
قلب نا آرام من در سکوت فاصله ها آرام گرفته است...


آرامی پر از طوفان و نگرانی و تشویش...
پر از دلتنگی زرد....
اینجا بهار است..پاییز و یا زمستان....!
اینجا آسمان آبی هم که باشد در
چشمان من خاکستریست !
آسمان من چشمانی بارانی ندارد...چشمانی خشک..
چشمانی منتظر و تشنه دارد ..
هنوز من هستم، بوی عطرت ، خاطرت ...هستند
اما چه فایده که " تو " نیستی ؟؟!؟
خسته ام ...خسته...
تحملی که با صبر عشقت به من هدیه کرده ای
قطره قطره آب می شود .
تو عادت کردی و هنوز من مثل شب اول
از رفتنت دلگیرم ...
ای کاش هایم یکی پس از دیگری در آه هایم گم می شود.
جاده ی تاریک سفرت را پیدا نمی کنم ..
هنوز هم به یاد تو کنار پنجره ، ساعت ها
می نشینم و آسمان را نگاه می کنم !
فریادم را در بغضم می شکنم ...
باورم شده که رفته ای ..!
اما !!! هنوز هم " باور " نمی کنم ...!!
 

taha moien

کاربر ويژه
از نگاهـــــــت تا دلـــــــم


رنـــــــگین کـــــــمان گــــــل می کـــند .

با تـــــــو بایـــــــد

مـــــــثل بـــــــاران حـــــــرف زد

 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
تو را من چشم در راهم
شباهنگام،
که می گیرند در شاخ تلاجن سایه ها رنگ سیاهی،
وز آن دلخستگانت راست اندوهی فراهم،
تو را من چشم در راهم.

شباهنگام، در آندم که بر جا دره ها چون مرده ماران خفتگانند،
در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام،
گرم یاد آوری یا نه،
من از یادت نمی کاهم،
تو را من چشم در راهم




نیما یوشیج

 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
دل مـی‌رود ز دسـتـم صاحب دلان خدا را
دردا کــه راز پـنـهـان خـواهـد شـد آشـکـارا

کـشـتـی شـکـسـتـگانیم ای باد شرطه برخیز
بــاشــد کــه بــازبــیــنــیــم دیــدار آشــنـا را

ده روزه مـهـر گـردون افسانه است و افسون
نــیـکـی بـه جـای یـاران فـرصـت شـمـار یـارا

در حلقه گل و مل خوش خواند دوش بلبل
هــات الــصــبــوح هــبــوا یــا ایــهـا الـسـکـارا

ای صــاحــب کــرامــت شــکـرانـه سـلـامـت
روزی تـــفـــقــدی کــن درویــش بــی‌نــوا را

آسـایـش دو گـیـتی تفسیر این دو حرف است
بــا دوســتــان مــروت بــا دشــمــنــان مـدارا

در کــوی نــیــک نــامـی مـا را گـذر نـدادنـد
گــر تــو نــمـی‌پـسـنـدی تـغـیـیـر کـن قـضـا را

آن تـلـخ وش کـه صـوفـی ام الخبائثش خواند
اشــهــی لــنــا و احــلــی مـن قـبـلـه الـعـذارا

هـنـگـام تـنگدستی در عیش کوش و مستی
کـایـن کـیـمـیـای هـسـتـی قـارون کـند گدا را

سرکش مشو که چون شمع از غیرتت بسوزد
دلـبـر کـه در کـف او مـوم اسـت سنگ خارا

آیــیــنــه ســکــنـدر جـام مـی اسـت بـنـگـر
تــا بــر تــو عـرضـه دارد احـوال مـلـک دارا

خــوبـان پـارسـی گـو بـخـشـنـدگـان عـمـرنـد
ســـاقـــی بـــده بــشــارت رنــدان پــارســا را

حـافـظ بـه خـود نـپوشید این خرقه می آلود
ای شــیــخ پــاکــدامــن مــعــذور دار مـا را




حافظ شیرازی

217929_347866905288663_1753549692_n.jpg
 

majnooneleyli

کاربر ويژه
كسي كه صبر ندارد،ايمان ندارد.(پيامبر(ص))
آن كه خشم بر او چيره نشود و بر خطاكار سخت نگيرد از گزند در امان است.(بزرگمهر)
 

majnooneleyli

کاربر ويژه
ما درس سحر بر سر میخانه نهادیم
محصول دعا در ره جانانه نهادیم
در خرمن صد زاهد عاقل زند اتش
این داغ که ما بر دل دیوانه نهادیم
سلطان ازل گنج غم عشق به ما داد
تا روی در این منزل ویرانه نهادیم
در دل ندهم ره پس از این مهر بتان را
مهر لب او بر در این خانه نهادیم.
 

majnooneleyli

کاربر ويژه
امشب به اندازه تمام شب های زمین سرد است

عشقی را که از یاد برده بودم
باد امشب با دستهای خودش به تن سرد خاک سپرد
و آغوش من ،مهربان، بازهم خالی ماند
و بازهم فرشته خو مانده بودم

به گناه ناکرده دوباره هم محکوم شده بودم
اینبار به پای خسته گرم رویایم نیز می خواهد زنجیر بکشد
زیاد از کوچه های تنهایی من نمی گذرند
نوشتن آسان است
بوی خون می آید
مباد که آخرین ریسمان ها را قربانی کنند
دلم به اندازه تمام طلب کاری احساسم حرف دارد
اما گاه بازهم گاه رفتن است
واژه ای که خوب می شناسمش
 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
در میان من و تو فاصله هاست
گاه می اندیشم
می توانی تو به لبخندی این فاصله را برداری
تو توانایی بخشش داری
دستهای تو توانایی آن را دارد

که مرا زندگانی بخشد
چشمهای تو به من می بخشد ، شور عشق و مستی
و تو چون مصرع شعری زیبا
سطر برجسته ای از زندگی من هستی
دفتر عمر مرا با وجود تو
شکوهی دیگر
رونقی دیگر هست
می توانی تو به من زندگانی بخشی
یا بگیری از من آنچه را می بخشی
من به بی سامانی ، باد را می مانم
من به سرگردانی ، ابر را می مانم
من به آراستگی خندیدم
منِ ژولیده به آراستگی خندیدم
سنگ طفلی اما
خواب نوشین کبوتر ها را در لانه می آشفت
قصه ی بی سر و سامانی من
باد با برگ درختان می گفت
باد با من می گفت :
" چه تهی دستی مرد ! "
ابر باور می کرد
من در آئینه رُخ خود دیدم
و به تو حق دادم
آه ... می بینم ، میبینم
تو به اندازه ی تنهایی من خوشبختی
من به اندازه زیبایی تو غمگینم
چه امید عبثی
من چه دارم که تو را در خور ؟!
هیچ !
من چه دارم که سزاوار تو ؟!
هیچ !
تو همه هستی من
هستی من
تو همه زندگی من هستی
تو چه داری ؟! .... همه چیز
تو چه کم داری ؟! ...هیچ !
بی تو در می یابم
چون چناران کهن
از درون تلخی واریزم را
کاهش جان من ، این شعر من است
آرزو می کردم که تو خواننده ی شعرم باشی
راستی .... شعر مرا می خوانی ؟!
باورم نیست که خواننده ی شعرم باشی
نه .... دریغا ، هرگز
کاشکی شعر مرا می خواندی !!!

269752_348235245251829_187765908_n.jpg
 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
از همه سوی جهان جلوه او می بینم
جلوه اوست جهان کز همه سو می بینم

چشم از او جلوه از او ما چه حریفیم ای دل
چهره اوست که با دیده او می بینم

تا که در دیده من کون و مکان آینه گشت

هم در آن آینه آن آینه رو می بینم

او صفیری که ز خاموشی شب می شنوم
و آن هیاهو که سحر بر سر کو می بینم

چون به نوروز کند پیرهن از سبزه و گل
آن نگارین همه رنگ و همه بو می بینم

تا یکی قطره چشیدم منش از چشمه قاف
کوه در چشمه و دریا به سبو می بینم


 

الهه خورشید

متخصص بخش خانه و خانواده
گاهی دلم می خواهد خودم را بغل کنم!ببرم بخوابانمش!لحاف را بکشم رویش!دست ببرم لای موهایش و نوازشش کنم!حتی برایش لالایی بخوانم،وسط گریه هایش بگویم:غصه نخور خودم جان!درست می شود!درست می شود!اگر هم نشد به جهنم...تمام می شود...بالاخره تمام می شود...!!!
 

الهه خورشید

متخصص بخش خانه و خانواده
گاهی دلت میخواد همه بغضهات از توی نگاهت خونده بشن...میدونی که جسارت گفتن کلمه ها رو نداری...اما یه نگاه گنگ تحویل میگیری یا جمله ای مثل: چیزی شده؟؟!!!اونجاست که بغضت رو با لیوان سکوت سر میکشی و با لبخندی سرد میگی: نه،هیچی ...
 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
زیبا هوای حوصله ام ابریست چشمی از عشق ببخشایم تا رود آفتاب بشوید دلتنگی مرا....
 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
بی قرار توأم و در دل تنگم گله هاست
آه بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست

مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی وبین من و تو فاصله هاست

آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد
بال وقتی قفس پر زدن چلچله هاست

بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است
مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست

باز می پرسمت از مسئله دوری و عشق
و سکوت تو جواب همه مسئله هاست



فاضل نظری
 

mobin.H

کاربر ويژه

من را بگو چه خیـــــالی داشتم ...
گفتم یکی آمد و با دست مهربانش من را از بیـــابان دلتنگی ها چیـــد تا بگذارد در گلدان عاطفـــــه اش ...
بی معرفت انداخت روی آتش دلش و دود کرد مرا ...
و با خنده هِی داد می زد " برمحمـّــد و آل محمـّــد صلوات " ...!!!
.
.
.
خیال کرده بود که اِسفَنـــــــدم ...!!!
 

mobin.H

کاربر ويژه

در بازار دل انگار مغــــــازه زده ای !
خوبی هایت را هم که پشت ویتـرین چیـــــــده ای
بلــــور محبتت چشمــــم را گرفت
با اِشوه ی چشـــمی بالاخــــــره خریدمش ...
اما
با یک ذره گـَــرم و سَـــرد شدن آب ترک خورد و شکست ...!!!
.
.
.
کاش زودتر می فهمیدم که جنس هایت همــــه از دم چینـــی است ...!!!
 

baroon

متخصص بخش ادبیات



بازكن پنجره را

در سحرگاه
سر از بالش خوابت بردار

كاروان هاى فرمانده ى خواب از چشمت بيرون كن

بازكن پنجره را
تو اگر باز كنى پنجره را
من نشان خواهم داد

به تو زيبايى را

من تو را با خود تا خانه ى خود خواهم برد
كه در آن شوكت پيراستگى
چه صفايى دارد!
آرى از سادگي اش

چون تراويدن مهتاب به شب
مهر از آن مى بارد


بازكن پنجره را
من تو را خواهم برد

به سر رود خروشان حيات
آب اين رود به سرچشمه نمى گردد باز؛
بهتر آنست كه غفلت نكنيم از آغاز

بازكن پنجره را؛

صبح دميد!




پاره ای از قصیده ی آبی خاکستری سیاه
حمید مصدّق
 

mobin.H

کاربر ويژه

امـروز باز هم سيـگار کشيـدم !

آرام، زيـاد، با احـساس...

همـه ي تورا ، هـمه ي آنچـه که از تـو بـا مـن باقـي مانـده بـود را دود کـردم

با همـين بهمــن هـاي کـوچـک دوسـت داشـتني...

بازهـم پاسـخ نَـئـشه ي مـن به ايـن سـوال مســخره :

مــرگ يا زندگــي ؟!

قــطــعا مــــــــرگ!!!
 

mobin.H

کاربر ويژه
حـالا کـه رفتـــــه ای
مـرد شـده ام !
بستــــه بستــــه سـیگار میــــکشم
تـا تــــو را دود کنــــم
در خیــال ِ خستــــه ام...
 

helia20

کاربر ويژه
[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif]

مــن نــدانستم از اول که تو بی مهر و وفایی


[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif]عــهد نــابستن از آن بـه که بــبندی و نپــایی
[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif]دوستان عــیب کـنندم کـه چرا دل به تو دادم
[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif]بایــد اول به تو گفتن که چـنین خوب چـرایی
[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif]ای کـــه گفتی مـــرو انــدر پی خوبان زمانـه
[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif]مـــا کجاییم در ایــن بــحر تفکر تـــو کــجایی
[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif]حلقه بــر در نــــتوانم زدن از دست رقیـبــان
[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif]این تـــوانـم که بیــایم بــه محلت بـه گـدایی
[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif]عشق و درویشی و انگشت نمایی و ملامت
[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif]هـــمه سهلست تـحمل نــکنم بـــار جــدایی
[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif]گفته بـــودم چو بیایی غــم دل بـــا تو بگویم
[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif]چه بـگویم کــه غـم از دل برود چون تو بیایی
[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif]شمع را بـاید از این خانه به دربردن و کشتن
[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif]تــا که همسایه نـگوید که تو در خـانه مایـی
[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif]سعدی آن نیست که هرگز ز کمندت بـگریزد
[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif]که بدانست که دربند تـو خوشتر ز رهــایی
 
یکی از شعرای زیبای مصدق همون شعر سیبه
2 تا شاعرا اومدن همین شعرو از یه زاویه دیگه سرودن. خوندنش خالی از لطف نیست. خیلی دوس دارم این شعرو
تو به من خندیدی
و نمی دانستی من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز ...
سال هاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم
ومن اندیشه کنان٬ غرق این پندارم
!!..که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت
----------------------------------------
من به تو خندیدم
چون که می دانستم
تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه
پدر پیر من است
من به تو خندیدم
تا که با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک
دل من گفت: برو
چون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را
و من رفتم و هنوز سالهاست که در ذهن من آرام آرام
حیرت و بغض تو تکرار کنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت
-----------------------------
دخترک خندید و
پسرک ماتش برد
که به چه دلهره از باغچه ی همسایه، سیب را دزدیده
باغبان از پی او تند دوید
به خیالش می خواست
حرمت باغچه و دختر کم سالش را
از پسر پس گیرد
غضب آلود به او کرد نگاه
این وسط من بودم
سیب دندان زده ای که روی خاک افتادم
من که پیغمبر عشقی معصوم
بین دستان پر از دلهره یک عاشق
و لب و دندان
تشنه ی کشف و پر از پرسش دختر بودم
و به خاک افتادم
چون رسولی ناکام
هر دو را بغض ربود...
دخترک رفت ولی زیر لب این را می گفت
"او یقینا پی معشوق خودش می آید "
پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود
"مطمئنا که پشیمان شده برمی گردد "
سالهاست که پوسیده ام آرام آرام
عشق قربانی مظلوم غرور است هنوز
جسم من تجزیه شد ساده ولی ذراتم
همه اندیشه کنان غرق در این پندارند
این جدایی به خدا رابطه با سیب نداشت

 
بالا