ديريست دلم گرفته باران
اشكم كه ز غم سر شسته باران
چنديست " اسير دست اويم "
بر لوح دلم نوشته باران !
باران ! دل من چو راز دارد ،
از او طلب نياز دارد ،
آن ماه سفر كرده ي ديروز ،
مرغيست خموش و ناز دارد ،
باران به دلم غمي نشسته
من بال و پرم . ولي شكسته !
باران مه من چه حال دارد ؟؟؟
اين دل ز تو هم سوال دارد !
باران برمن ببار باران
از او خبري بيار باران
آه اي دل ناصبور ، صبري
آرام بمان ، قرار قدري . . .