جاوا اسکریپت غیر فعال است برای تجربه بهتر، قبل از ادامه، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
✯ ستـاره چیـن بـرکـه هـای شب ✯
انتهای هر سفـر پیـداست وقتی برگـی باشـی در بـاد .. !!
انـدوهِ پشت پنجـره گلدانِ در گلـو .. حتا اتـاق بـا نـی و سنتـور گریــه کـرد ..
تاریــخ عشـق سرشـار از شـادی و انـدوه است لبـریـز بـــاران است ؛ گــاهی تـازه ، گــاهی تلــخ . . .
、 بــرای پلکــ هایـم قصـهای تعـریـفـ کـن امشبــ 、 کـه خوابــم بهتـریـن خـواب جهـان بـاشـد . . .
مطمــئن باش همیشـه یکــی هسـت که عـاشق لبخــند تو باشــــد ...
خـیـالِ رفـتن نـدارن ؛ ایـن غـصـّـه هـاء لعنتی
هــوای دلمون که بـارونیـــه!کـــاش هــوای شهـرمونـم بـارونـی بـود...!
چـه اهـمـیـت دارد ، گـاه مـی رویـد قـارچ هـای غـربـت ..
همیشه بال زدن به پرواز نمیرسد ! گاهی بال بال میزنی از درد . . . و دیگران ذوق میکنند که به حس پرواز رسیده ایی ! هه . . .
ايــن فنجــان قهــوه هــم تمــام مــي شــود و از ايــن کــافــه هــم خــواهيــم رفــت!
و مــن هنــوز بــه حــرف هــايــي فکــر مــي کنــم کـه بــراي نگفتــن داريــم . . .
بــادبــادک بــر بــاد رفتــه و مــن، دختــرکــی کــه زیــر سپیــدار ایستــاده!
بــر گــونــه اش، شقــایــق روییــده؛ لیــک، ســرانگشتــانــش، نـ ـخ را رهــا نمــی کنــد . . .
بــه هیــچ پــرنــده ای آشنــایــی نــده کــه درخــت شــدن، مصیبتــی نــو مــیشــود ایــن زخــم کهنــه را . . .
از هــم جــدا شــدنــد و درخــت کهنســال محلــه، خشــک شــد!
از حــرکــت ايستــاده بــود،
قلبــي کــه روي سينــه اش، کنــده کــاري شــده بــود . . .
بـا تو خـواهـم بود
هـر کـجا که باشـی
و ذهنـت را سـرشـار از امیـد خواهـم کـرد .
و دیگـر هیـچ گـاه غم هـا به سـراغت نـخواهنـد آمـد
حتـی اگـر الان ...
بعـد از ظهـر دلگیــرِ جمعـه باشـد !
آدم هــا بـرای هــم سنگ تمــام مـی گذارنــد،
امــا نـه وقتــی کــه در میانشــان هســتی،
نــــــــه…
آنجــا کــه در میــان خـاک خوابیــدی،
"سنـــگِ تمــام" را می گذارنـد و مــی رونــد !!!
دست گلی را که می خواهی بعد از مرگ برایم
بیاوری…
همین حالا تا زنده هستم به من هدیه کن!
دلم می خواهد
نامت را صدا کنم !
یک طور دیگر!
جوری که
هیچ کس صدایت نکرده باشد !
یک طور که
هیچ کس را صدا نکرده باشم !
دلم می خواهد
نامت را صدا کنم !
یک طور که
دلت قرص شود که
من هستم ,
یک طور که دلم قرص شود که با بودن
من ، تو هم
هستی …!
میخواهمتـــــــــــــــــ ـــ…
ولــــی…
دوری…
خیلی خیلی دور...
نه دستم به دستانـــــــت میرسد
نه چشمانم به نگاهتــــــــــــــــــ ...
فلاسفه درباره ي عشق خيلي حرف ها زدند...
اما منطق هيچ كدامشان به پاي منطق تو نرسيد...
رفتي و گفتي:
همينه كه هست...!
میتــرســم…
کسـی بــوی ِ تنـت را بگیــرد
نغمــه ِ دلـت را بشنــود و تو خــو بگیــری به مـــآنـدنـش!!!
چـه احســآس ِخـط خطــی و مبـهـمـ یسـت!
ایــن عــآشقــآنـه هــآی حســود مــن …
باز هم دلتنگی...
آرام درکنار پنجره نشسته ام
و دل داده ام به صدای باران
.که اشکهایم را زمزمه می کند
داستان دلتنگی بلند است
و فرصتی نمانده برای گفتن
!شاید وقتی دیگر بگویم از تنگی قفس