یه زمانی یه تلفن خونه بود، وای میستادیم باباهه بره سره کار مامانِ بره بازار ما یه زنگ به دوس دُخترمون بزنیم، هَمشم با استرس، همیشه هم قبضِ تلفن که مییومد کُلی بارمون میکردن.
حالا داییم و زن داییم دارن میرن مسافرت، داییم به پسر داییم میگه، پونه (دوس دُخترش) زنگ زده بود، بهش گفتم این مدت که ما نیستیم بیاد بهت سر بزنه مواظبت باشه...
من :|
ینی تمامِ مدت نیم خیز آماده بودم از بابا مامانش گِله کنه، جُف پا برم تو شیکمش .....
دهه شصتیا میدونن من چی میگم :|