"دوستان من، مثل گندمند!
یعنی یک دنیا برکت و نعمت ، نبودنشان ، قحطی و گرسنگی است و من چه خوشبختم مه خوشه های طلایی گندم در اطرافم موج می زند ، مهربانی تان را قدر می دانم و آنرا در سیلوی جانم نگهداری خواهم کرد."
دلم میخواست،دست مرگ را از دامن امید ما کوتاه میکردند!...دراین دنیای بی آغاز و بی پایان...در این صحرا که جز گرد وغبار از مانمی داند...خدا،زین تلخکامی های بی هنگام بس میکرد!...نمی گویم پرستوی زمان را در قفس میکرد!...نمی گویم به هرکس بخت و عمر جاودان میداد...نمی گویم به هر کس عیش و نوش رایگان میداد...همین ده روز هستی را امان میداد!...دلش را ناله ی تلخ سیه روزان تکان میداد...