• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.
چ
امتیاز کسب شده
0

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • صبح امروز کسی گفت به من
    تو چقدر تنهایی!
    گفتمش در پاسخ:
    تو چقدر نادانی
    تن من گر تنهاست
    دل من با دلهاست
    دوستانی دارم که دعایم گویند
    و دعاشان گویم
    یادشان در دل من
    قلبشان منزل من...
    یک نفر هست که از پنجره‌ها
    نرم و آهسته مرا می‌خواند
    گرمی لهجه بارانی او
    تا ابد توی دلم می‌ماند
    یک نفر هست که در پرده شب
    طرح لبخند سپیدش پیداست‌
    مثل لحظات خوش کودکی‌ام‌
    پر ز عطر نفس شب‌بوهاست‌
    یک نفر هست که چون چلچله‌ها
    روز و شب شیفته پرواز است
    توی چشمش چمنی از احساس
    توی دستش سبد آواز است
    یک نفر هست که یادش هر روز
    چون گلی توی دلم می‌روید
    آسمان، باد، کبوتر، باران‌
    قصه‌اش را به زمین می‌گوید
    یک نفر هست که از راه دراز
    باز پیوسته مرا می‌خواند!
    شیشه های شکسته تعویض،

    پل های شکسته تعمیر،

    و آدمهای شکسته،

    فراموش می شوند ...

    :گل:
    خــداوندا دست هایم خالی است و دلم غرق آرزو
    با قدرت بیکرانت ، یا دست هایم را قوی کن
    یا دلم را خالی از آرزو
    سلام به برادر همیشه خوبم
    که همیشه به من لطف داره .چند باری به انجمن اومدم تا ردپایی ببینم ولی نبودید .
    این روزگار تلخ بازی هایی داره .آسمان دلت همیشه به رنگ زیبای آبی ....
    سلام به برادر خوبم .
    پاییز با همه ی قشنگیهاش با همه ی رنگارنگیش وبا همه ی رقصیدن برگهاش یه دلتنگی داره خیلی عجیب .
    دلتنگی از دنیا ومافیها .بودنتان را سپاس ومهرتان روزافزون .
    خانه قلب من از خشت رفیقان بر پاست،

    دیدگانم ز گل روی رفیقان بیناست،

    روزگاریست که هر کس ز کسی بی خبر است؛

    باز هم بر دل ما یاد رفیقان برجاست ...

    :گل:


    جهت مشاهده ی تصویر در اندازه ی بزرگتر اینجا کلیک نمایید.
    [IMG]

    جهت مشاهده ی تصویر در اندازه ی بزرگتر اینجا کلیک نمایید.
    [IMG]
    مثل یک درنای زیبا تا افق پرواز کن

    نغمه ای دیگر برای فصل سرما ساز کن
    زندگی تکرارِ زخمِ کهنه دیروز نیست

    بالهای خسته ات را رو به فردا باز کن ...



    تمام غصه ها از همان جایی آغاز می شوند که،
    ترازو بر می داری می افتی به جان دوست داشتنت .
    انـدازه مـی گـیـری !
    حسـاب و کـتـاب مـی کـنـی !
    مقـایـسـه مـی کـنـی !
    و خدا نـکـنـد حسـاب و کـتـابـت بـرسـد بـه آنـجـا کـه زیـادتر دوستش داشته ای ،
    کـه زیـادتـر گذشـتـه ای ،
    که زیـادتـر بـخـشـیـده ای ،
    به قـدر یـک ذره ،
    یک ثانیه حتی !
    درست از همانجاست که توقع آغاز می شود
    و توقع آغاز همه ی رنج هایی است که ما می بریم…
  • بارگذاری…
  • بارگذاری…
  • بارگذاری…
بالا