• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.
Maryam
امتیاز کسب شده
5

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • :خنده2:
    خوب شد کسی نگاه نمیکنه الان بهم :خوش شانس:

    میگم یه سر بیا اونورررا :خواهش: :نیش:
    سلام عزیزم مرسی
    تو خوبی؟
    اتفاقا میخواستم برات پ م بدم دل به دل راه داشت:دوست:
    منم همونو میگم. میگم نمیدونم که چقدر چنین هستم:18:
    :گل:
    برا من از این شکلکهاا نیا :ناراحت: که من خودم اینجوریم :گریه:

    یه چی بود نوشتی تیکه تیکه برا :فکر:

    میگم بازم من اون سایلنته رو میزم شما اونم که نمیزنی :کسل: :34:
    باید فکر کنم ببینم توی چه سطحی ام:فکر::نیش:
    خداروشکر گلک:شاد: امیدوارم عمیق و پایدار باشه:گل:
    روزت بخیر:بوس:
    سلاممم مریم بانوی خودمان:بغل:
    :خنده2: باید به باور عینی می رسیدید!
    خوبمممم عزیزمممم. تو چطوری؟ :شاد:
    LoL ...
    نه امروز کلاس ندارم ولی همه بدبختی ها ودعواها و جربحث ها رو سرم خراب شد ...
    بعضی اوقات آدم میخواد با مشت بزنه تو در و دیوار , اصا دستش میلرزه که یجا رو یه چیزی خرابش کنه , الان تو اون حالتم :دی
    برم یکم کتاب بخونم بلکه بهتر شدم ...
    { پخش انرژی منفی } orz ...
    :20:سلام



    دستتون درد نکنه
    چشموتن بی بلا و عمرتون سرشار از نیکی


    طرح سرک کشیدن در پروفایل رفقا :نیش::50:

    هر چند اینجا سرک کشیدم ولی گفتم الان همگانیش کردم دوبارته بیام :15:
    «هنگام می و فصل گل و گشت و چمن شد
    در باغ بهاری تهی از زاغ و زغن شد
    از ابر کرم خطهٔ ری رشک ختن شد
    دلتنگ چو من مرغ قفس بهر وطن شد»
    عارف قزوینی



    سلام مریم خانوم گـــل ...
    جاتون که خالی نباشه البته ... له شدم , الان خونه رسیدم بعد از 4 تا درس تخصصی ...
    بذار تعریف کنم یه کلاس امروزو ... :دی
    امروز همه هی کلاسای جبرانی داشتن ... استادای عمومی هم بعضی اوقاتجای همکاراشون میان سر کلاس با هم هماهنگن ...
    بعد ما که منتظر کلاس بودیم شروع شه دیدیم 10-15 تا دختر تو راهرو سر و صدا میکردن , که یکیشون اومد تو گفت : فارسی عمومی اینجاست !؟
    من : بله بفرمایید ... بچه ها همه ساکت بودن کسی جیک نمیزد ... خلاصه استاد اومد و شروع کرد به درس دادن , بعد یه ربع رسیده بودیم به ستون های بتونی و تیرهای فرعی , { حالا ما 8 نفر داریم از خنده منفجر میشیم و جلو خودمونو گرفتیم } { استادمونم که 6 و 8 ئه , نمیفهمید این دخترا اینجا چیکار میکنن :)) } که یکیشون پرسید , ببخشید استاد مگه اینجا ادبیات نیست !؟
    استاده ابله هم دوزاریش افتاد به من نگاه کرد گفت همتون پاشین برین بیرون نبینمتون ... ما 8 تا در جا ترکیدیم از خنده XD
    نفسمون بند اومده بود ... خود دخترا و استادم ترکیدیه بودن از حماقتشون :))))))
    سلام مل ملی مهربون من:بغل:خوبی عزیزم؟خسته نباشی .این روزا با کارای زیاد چه میکنی؟ برات کلی انرژی مثبت میفرستم نازنینم:39::39:
  • بارگذاری…
  • بارگذاری…
  • بارگذاری…
بالا