سلام مریم خانوم گـــل ...
جاتون که خالی نباشه البته ... له شدم , الان خونه رسیدم بعد از 4 تا درس تخصصی ...
بذار تعریف کنم یه کلاس امروزو ... :دی
امروز همه هی کلاسای جبرانی داشتن ... استادای عمومی هم بعضی اوقاتجای همکاراشون میان سر کلاس با هم هماهنگن ...
بعد ما که منتظر کلاس بودیم شروع شه دیدیم 10-15 تا دختر تو راهرو سر و صدا میکردن , که یکیشون اومد تو گفت : فارسی عمومی اینجاست !؟
من : بله بفرمایید ... بچه ها همه ساکت بودن کسی جیک نمیزد ... خلاصه استاد اومد و شروع کرد به درس دادن , بعد یه ربع رسیده بودیم به ستون های بتونی و تیرهای فرعی , { حالا ما 8 نفر داریم از خنده منفجر میشیم و جلو خودمونو گرفتیم } { استادمونم که 6 و 8 ئه , نمیفهمید این دخترا اینجا چیکار میکنن
) } که یکیشون پرسید , ببخشید استاد مگه اینجا ادبیات نیست !؟
استاده ابله هم دوزاریش افتاد به من نگاه کرد گفت همتون پاشین برین بیرون نبینمتون ... ما 8 تا در جا ترکیدیم از خنده XD
نفسمون بند اومده بود ... خود دخترا و استادم ترکیدیه بودن از حماقتشون
)))))