چهار راه زندگي
همانطور كه در چهارراه پشت چراغ قرمز
ایستاده بودم
افكارم به گذشته برگشتند
در تاریخ چیزی كه از من گذشته و من آن را به راحتی رها نمودم
نفسم به پیری رسیده
انگار همین دیروز بود كه صدای كوچك درون من
گفت : تو می توانی
و من پشیمان از اینكه بی تفاوت از آن گذشتم
چراغ زرد می شود
و من نامید به این راه نگاه می كنم
انگار به من اخطار می دهد
چراغ سبز می شود و من از چهار راه زندگی می گذرم
با این حال هنوز صدای كوچك درونم می گوید تو میتوانی
ومن این بار تولد این صدا را در قلبم احساس نمودم